بریدههایی از کتاب چهارهزار هفته
۳٫۱
(۸۴)
ما از صندلیای که نمیتوان از آن برای جوشآوردن آب و دمکردن چای استفاده کرد ناراضی نیستیم.»(۱۶۹) چون صندلی اصلاً وسیلهای برای جوشاندن آب نیست، ناتوانیاش در جوشآوردن آب بههیچوجه مشکل محسوب نمیشود. به همین ترتیب، «برای تقریباً بیشتر آدمها محال است که از خود انتظار داشته باشند مانند میکلآنژ، موتزارت یا اینشتین باشند... در کلِ تاریخ بشر تنها تعداد انگشتشماری از این افراد نابغه وجود داشته است
سارا
آنچه زندگیمان را وقفش میکنیم چندان چیز مهمی نیست و برای گیتی هم کوچکترین اهمیتی ندارد زمان محدودمان را چطور مصرف میکنیم.
سارا
حقیقت این است که زمان «کالای شبکهای» نیز هست؛ کالایی که ارزشش به تعداد افراد دیگری وابسته است که به آن دسترسی دارند و همینطور نحوهٔ استفاده و هماهنگبودن آنها با شما. مثال بارزی که اینجا میتوانم بیاورم شبکههای خطوط تلفنی است: تلفنها تا جایی ارزش دارند که دیگران هم تلفن داشته باشند
سارا
باید تسلیم این حقیقت شویم که امور بیچونوچرا مدتزمان خاصی به خود اختصاص میدهند و ما نمیتوانیم با سریعتر کارکردن استرس و اضطراب خود را فروبنشانیم، چون دست ما نیست که سرعت جهان را طبق نیازمان کم و زیاد کنیم و هرچه سریعتر حرکت کنیم، بیشتر احساس خواهیم کرد که باید در حرکت باشیم
سارا
انسان عاقل مانند درختی است که، بهجای شکستن در برابر باد، خم میشود یا مانند آب موانع را دور میزند و از دورشان جاری میشود. این استعارهها نشاندهندهٔ این است که همهچیز همانگونه است که هست، مهم نیست چقدر دوست داشتید جور دیگری بودند. تنها امید شما برای داشتن کوچکترین تأثیری در دنیای پیرامونتان این است که با این حقیقت کنار بیایید، نه اینکه در برابرش بایستید
سارا
میتوانیم فعالیتهایی را برای نفسِ خودِ این فعالیتها وارد زندگی روزمرهمان کنیم؛ یعنی بخشی از زمان خود را صرف انجامدادن فعالیتهایی کنیم که تنها هدف از انجامدادنشان همان انجامدادنشان باشد
سارا
پیادهروی در روستا مانند گوشکردن به موسیقی محبوب یا شبی جمعشدن با دوستان برای گفتوگو نمونهٔ خوبی از چیزی است که کیرن ستیای فیلسوف آن را «فعالیت ناهدفمند» مینامد؛ یعنی فعالیتی که ارزشش از نتیجه یا هدف غایی آن گرفته نشده است. نباید هدف شما «انجامدادن و تمامکردن» پیادهروی باشد. بعد از اتمام همهٔ پیادهرویهای زندگی، به نقطهای خاص در زندگیتان نخواهید رسید. ستیا توضیح میدهد: «این فعالیتها را میتوانید متوقف کنید، اما نمیتوانید تمامش کنید. هیچ نتیجهای در اتمام این کارها نیست و به پایان رساندنشان باعث نمیشود این فعالیتها تمام شود.»
سارا
طبیعت موجوداتی را که عمر یکروزه دارند تحقیر نمیکند. خودش را در تکتک لحظات جاری میکند...
سارا
آنچه فراموش میکنیم یا طاقت مواجهه با آن را نداریم این است که «یک برنامه صرفاً یک فکر است.»(۹۸) ما برنامههایمان را کمندی میبینیم که از زمان حال بهسمت آینده پرت کردهایم و انتظار داریم چیزی را که میخواهیم برایمان بیاورد. اما برنامه فقط و فقط اعلام نیت و قصدی است که در لحظهٔ اکنون داریم. برنامهریزی بیان افکار کنونی شما دربارهٔ نحوهٔ اثرگذاری ــ هر چقدر هم کوچک ــ در آینده است. البته که آینده هیچ تعهدی ندارد که به حرف شما گوش کند و از آن اثرپذیر باشد.
سارا
مشکلات امروز برای امروز کافی است
سارا
برخلاف نداشتن ذرهای کنترل بر هیچکدام از اتفاقات، یکیک ما به این نقطه از زندگی رسیدهایم. برای همین، شاید دستکم ارزشش را داشته باشد که فکر کنیم شاید وقتی آیندهٔ پیشبینیناپذیری از راه برسد، عرضهاش را داریم که با آن هم روبهرو شویم. و لزوماً هم لازم نیست چنین کنترلی را بخواهید، زیرا هرآنچه در زندگی برایتان باارزش است حاصل اتفاقات و شرایط پیشبینینشدهای است که هیچوقت انتخابشان نکرده بودید.
سارا
بیشتر ما احتمالاً موافق باشیم که همگی بدون داشتن کوچکترین کنترلی روی زندگیمان به جایی که الآن هستیم رسیدهایم.
اگر به گذشته نگاه کنید، میبینید هرآنچه در این زندگی برایتان ارزشمند است نتیجهٔ چندین اتفاق شانسی بوده که امکان نداشته برایشان برنامهریزی کنید و قطعاً الآن هم قادر به تغییرشان نیستید. ممکن بود هرگز به مهمانیای که در آن همسر آیندهتان را ملاقات کردید دعوت نمیشدید. ممکن بود پدر و مادرتان هرگز خانهتان را به محلهٔ نزدیکِ مدرسهای که معلم خوبی آنجا کمکتان کرد استعدادهایتان شکوفا شود و بدرخشید منتقل نمیکردند.
سارا
زمانداشتن هیچوقت مانند پولداشتن در کیف پول یا کفشداشتن به پا نیست. وقتی ادعا میکنیم زمان داریم، منظورمان این است که انتظارش را داریم. «فرض میکنیم سه ساعت یا سه روز برای انجامدادن کاری وقت داریم، اما این وقت هیچوقت به مالکیت ما درنمیآید.»(۹۱) ممکن است عوامل زیادی خلاف انتظارات شما را پیش ببرد و سه ساعتی را که فکر میکردید برای انجامدادن کاری مهم «دارید» از شما بگیرد: ممکن است رئیس شما با درخواستی فوری سر برسد؛ ممکن است مترو دچار مشکل شود؛ ممکن است مرگ سراغتان بیاید.
سارا
جف لای، مشاور انگلیسی محیطزیست، زمانی به من گفت که بعد از مرگ ناگهانی و زودهنگام دوست و همکارش، دیوید واتسون، او دیگر مثل همیشه پشت ترافیک دستهایش را از عصبانیت مشت نمیکند، بلکه با خودش میگوید: «دیوید الآن حاضر بود هرچه داشت میداد تا یک بار دیگر پشت این ترافیک گیر کند.» همین فکر را در صف سوپرمارکت و صف گمرک نیز با خود میکرد.
سارا
من اتفاقی زندهام و هیچ قانون کیهانیای مخصوصاً این حق را به من نداده است. زندهبودن فقط یک اتفاق است و حتی یک روز بیشترش هم تضمینی نیست
سارا
یاد بگیریم با حس تشویش ناشی از پُرمشغلگی و نرسیدن به کارها زندگی کنیم و واکنش خودکارمان این نباشد که سعی کنیم کارهای بیشتری در برنامهمان بگنجانیم.
سارا
فنّاوریهایی که از آنها برای «تسلط بر همهٔ کارهایمان» استفاده میکنیم همیشه در آخر ناامیدمان میکنند، چون آنها فقط گسترهٔ «همه» در «همهٔ کار» را برایمان زیاد میکنند.
سارا
خود را کارآمدترکردن (چه با پیروی از روشهای گوناگون بهرهوری چه با تلاش بیشتر) معمولاً نتیجهاش حس «داشتن زمان کافی» نخواهد بود، چون در صورت یکسان بودن همهچیز، تقاضاها زیادتر میشود و هر نوع منفعتی را خنثی میکند. نهتنها کار بیشتری از پیش نمیبرید، بلکه کارهای جدید نیز میتراشید.
سارا
مجبور میشویم بپذیریم که باید انتخابهای دشواری بکنیم: کدام کارها را انجام نداد، کدام آدمها را ناامید کرد، کدام آرزو را رها کرد، در کدام نقشها شکست خورد.
سارا
اگر واقعاً برای همهٔ کارهایی که دوست دارید انجام بدهید یا احساس کنید باید انجام بدهید یا دیگران از شما بخواهند انجام بدهید وقت نداشته باشید، خب وقت ندارید دیگر، هر چقدر هم که عواقب انجامندادنشان بغرنج باشد.
سارا
حجم
۲۶۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۲۶۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۱۴,۷۰۰۷۰%
تومان