اگر به آدمبزرگها بگویید یک خانهی قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلوِ پنجرهاش غرقِ شمعدانی و بامش پُر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. باید حتمآ بهشان گفت یک خانهی صد میلیونی دیدم تا صداشان بلند بشود که: ــ وای چه قشنگ!
ویرا
چه دیار اسرارآمیزی است دیارِ اشک!
!mim
اینجوریاند دیگر. نباید ازشان دلخور شد. بچهها باید نسبت به آدمبزرگها گذشت داشته باشند.
SAJEDEH
خوشگلید اما خالی هستید. برایتان نمیشود مُرد
kimiaaa.sd
اگر آدم گذاشت اهلیش کنند بفهمی نفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشد.
مهدی
دست آخر شازده کوچولو در آمد که: ــ آدمها کجاند؟ آدم تو کویر یک خرده احساس تنهایی میکند.
مار گفت: ــ پیش آدمها هم احساس تنهایی میکنی.
ــسیّدحجّتـــ
. باید از هر کسی چیزی را توقع داشت که ازش ساخته باشد. قدرت باید پیش از هر چیز به عقل متکی باشد.
Arghavan
ــ یک روز چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم!
و کمی بعد گفتی:
ــ خودت که میدانی... وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد از تماشای غروب چه لذتی میبرد.
ــ پس خدا میداند آن روزِ چهل و سه غروبه چه قدر دلت گرفته بود.
ویرا
آدمها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکانها میخرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدمها ماندهاند بیدوست...
ka'mya'b
سوزنبان گفت: ــ آدمیزاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد.
ویرا