خوشگلید اما خالی هستید. برایتان نمیشود مُرد.
Parastoo
شازده کوچولو در آمد که: ــ آدمها کجاند؟ آدم تو کویر یک خرده احساس تنهایی میکند.
مار گفت: ــ پیش آدمها هم احساس تنهایی میکنی.
مرضیه دانایی
شازده کوچولو دوباره درآمد که: ــ خوشگلید اما خالی هستید. برایتان نمیشود مُرد. گفتوگو ندارد که گل مرا هم فلان رهگذرِ گلی میبیند مثل شما. اما او به تنهایی از همهی شما سر است چون فقط اوست که آبش دادهام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشتهام، چون فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کردهام، چون فقط اوست که حشراتش را کشتهام (جز دو سه تایی که میبایست پروانه بشوند) ، چون فقط اوست که پای گله گزاریها با خودنماییها و حتا گاهی پی بُغ کردن و هیچی نگفتنهاش نشستهام، چون که او گل من است.
حانیه نصرالهی
گاه به خودم میگویم: «همین کافی است که آدم یک بار حواسش نباشد...
𝑅𝒶𝒽𝒶🕊
آدمیزاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد.
ــسیّدحجّتـــ
میخواره با لحن غمزدهیی جواب داد: ــ مِی میزنم.
شازده کوچولو پرسید: ــ مِی میزنی که چی؟
میخواره جواب داد: ــ که فراموش کنم.
شازده کوچولو که حالا دیگر دلش برای او میسوخت پرسید:
ــ که چی را فراموش کنی؟
میخواره همان طور که سرش را میانداخت پایین گفت: ــ سرشکستهگیم را.
شازده کوچولو که دلش میخواست دردی از او دوا کند پرسید: ــ سرشکستگی از چی؟
میخواره جواب داد: ــ سرشکستگیِ میخواره بودنم را.
jaVad
او هیچ وقت یک گل را بو نکرده، هیچ وقت یک ستاره را تماشا نکرده، هیچ وقت کسی را دوست نداشته، هیچ وقت جز جمع زدن عددها کاری نکرده. او هم مثل تو صبح تا شب کارش همین است که بگوید: «من یک آدم مُهمّم! من یک آدم مُهمّم!» این را بگوید و از غرور به خودش باد کند. اما خیال کرده: او آدم نیست، یک قارچ است!
mahora
ــ دست دست نکن دیگر! این کارت خلق آدم را تنگ میکند. حالا که تصمیم گرفتهای بروی برو دیگر!
و این را گفت، چون که نمیخواست شازده کوچولو گریهاش را ببیند. گلی بود تا این حد خود پسند...
Sahba
پادشاه گفت: ــ هوم! هوم! فکر میکنیم یک جایی تو اخترک ما یک موش پیر هست. صدایش را شبها میشنویم. میتوانی او را به محاکمه بکشی و گاه گاهی هم به اعدام محکومش کنی.
" رابو "
غمزه بودم اما به آنها میگفتم اثر خستهگی است.
𝑅𝒶𝒽𝒶🕊