بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم

بریده‌هایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۳۵۷ رأی
۴٫۵
(۳۵۷)
می‌گویم: «ولی امروز ازت ناراحت شدم. حسِ ازسرواکنی بهم دست داد.» این تمرین کتاب شناخت‌درمانی را تازه شروع کرده‌ام. حرف زدن را با «من» شروع کنم، نه «تو». به‌جای این‌که بگویم دست‌به‌سرم کردی، بگویم حسِ ازسرواکنی تا بین فکر و احساسم دیواری باشد و قضاوت نکرده باشم.
ملکی
باید با امیریل حرف بزنم، نه البته با ابراز نیاز یا خشم، نه به شکل و شیوۀ قدیم. من اگر امیریل را مردی غریبه فرض کنم، چطور با او حرف می‌زنم؟ اگر توقع درک همدیگر پیش از گفت‌وگو نبود، شاید موفق‌تر بودم. قبلاً در برخورد با مردها موفق بودم. بدون تشر، بدون غرغر، بدون انتقاد و سرزنش، نیازم را می‌گفتم و آن‌ها را برای برطرف کردن آن توانمند جلوه می‌دادم. این احساس قدرت آن‌ها را با من همراه می‌کرد. اما با امیریل، نه بر سر ناز بودم نه نیاز. نیازها روی هم تلنبار می‌شدند و وقتی به زبان می‌آمدند که اشک جان‌گداز بودند، شکوِه و شکایت و شماتت بودند.
ملکی
«معلوم نیست دردش دوا بشه، حتی اگه حاجتش روا بشه.» زیر این جمله توی دفترم خط کشیده‌ام و نوشته‌ام: «وَعَسَیٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکمْ.»
زهرا حاتمی
تلاش انسان برای زخمی کردن انسان دیگر با تکه گوشتی که در دهانش می‌جنبد، خنده‌دار است
عاطفه سادات
بعضی دردها را با هیچ‌کس نمی‌شود قسمت کرد. به قرآنم می‌گویم: «حرفی بزن، آرومم کن.» جانمازم را پهن می‌کنم. زیر لب می‌گویم: هیچ مشکل نیست نگشاید به آه نیم‌شب / خویش را صائب، به زیر این لوا باید کشی.
فاطمه حقیقت دوست
«علی دیدم، علی در خواب دیدم / علی در مسجد و محراب دیدم / علی دیدم سوار بر دُلدُلش بود / به پیش پای دُلدُل می‌دویدم.»
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
«این خداست که تصمیم می‌گیرد تو را کجای قالی زندگی ببافد، گلی درشت وسط قالی یا برگی ریز در حاشیه.»
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
من از جلبک‌های ته حوض وجودم که با چوب اتفاقات بالا می‌آیند می‌ترسم.
کاربر ۱۹۶۱۷۱۹
خیلی سخت است آدم از یقین به نمی‌دانم برسد
یه نفر
هر چیزی توی این دنیا هزینه داره. رابطۀ خوب هزینه داره، باید پرداخت کنی. خونۀ خوب هزینه داره. زندگی مشترک خوب هزینه داره. هیچ کاری بی‌هزینه نیست، اما یه تناسبی باید بین هزینه و چیزی که به دست می‌آری باشه. به‌قول بابام، نباید شتر رو نذر گوسفند کرد.
کاربر ۳۵۳۲۰۳۴
چه بدبختم که با عادت‌هایم زندگی کردم و گمانم این بود که این‌ها اعتقادات من هستند!
فاطمه قنبریان
یا رادَّ ما قَد فاتَ! ای برگردانندۀ آنچه از دست رفته! مثل همۀ اون چیزایی که به من برگردوندی، من رو به خودت برگردون!
بهاره خیرآبادی
فنجان را که هنوز گرم است روی پیشانی می‌گذارم. خیلی گم و گیجم. این روزا هی دفتر خاطراتم رو می‌خونم تا خودم رو یادم بیاد. یادم رفته کی بودم. دست‌هایش را با حوله خشک می‌کند.  بزرگواری‌هات رو یاد خودت بنداز، نه بزرگی‌هات رو. آزادگی‌هات رو یاد خودت بنداز، نه آزادی‌هات رو.
reihaneh
تنهایی چیز بدی نیست. آدم تنهایی می‌تواند آواز بخواند، بخندد، بمیرد. آدم حتی تنهایی به‌دنیا می‌آید. تنها که هستی، بی‌توقعی از این‌که استکانی چای به دستت بدهند یا نان گرمی در سفره‌ات بگذارند. تنهایی چیز بدی نیست. خدا هم تنهاست.
love.is.books
فکری که شفاف نباشد تکیه‌گاه درستی برای تولید احساس نیست. باید پیش از تلنبار شدن احساس، از درست بودن فکر مطمئن شد، چون این افکار ما هستند که احساس‌هایمان را تولید می‌کنند.
ملکی
نگه‌داشتن این دردهای کوچک روحم را بزرگ می‌کند. من دیگر با درد در خود فشرده نمی‌شوم، قد می‌کشم.
ملکی
پشم زرین نماد قدرته، قدرتی که زن باید به‌دست بیاره، اما نباید خودش رو توی این مسیر نابود کنه. چطور می‌شه هم قدرت داشت و هم مهربون بود؟ این تکلیف زن در مرحلۀ دومه. اگر زن‌ها همچنان بر ابراز نیاز یا خشم متمرکز باشند، کسی حرفشون رو نمی‌فهمه و فقط به خودشون آسیب می‌زنند. زن‌ها برای به‌دست آوردن قدرت، باید به زبانی غیر از خشم و ابراز نیاز، سخن بگن.
ملکی
زن ناشکر شوهرش را لجوج می‌کند. این حرف را همیشه بی‌بی می‌زد، اما حالا معنی‌اش را می‌فهمم
saqqa
در من چیزهایی هست که دوستشان ندارم و نمی‌شناسمشان، اما همۀ آن ناشناخته‌ها جایی خارج از دایرۀ خودآگاه من جمع می‌شوند و زورشان را در لحظۀ بحرانی، به رخ من می‌کشند. من باید خودم را بیشتر بشناسم، مستوره‌ای که نادان است، مستوره‌ای که نمی‌فهمد چرا به هم می‌ریزد، مستوره‌ای که عصبانی می‌شود. من می‌توانم خودم را بفهمم؟ خودم را بشناسم؟ اصلاً خودم را شناختم، می‌توانم خودم را ببخشم؟
saqqa
سپیده یکی از لیوان‌ها را بالا می‌گیرد و می‌گوید: «خوب شده؟» نمی‌گویم خودت درست کردی یا چطور درست کردی. به گفتن یک «عالیه» بسنده می‌کنم. سپیده هم لبخندی راضی می‌زند و سینی را به دستم می‌دهد. این من بودم که بیش از نیاز آدم‌های اطرافم، توی کاسه‌یشان مهر می‌ریختم و وقتی سرریز می‌شد، بالای سر مِهرِ بر زمین ریخته شیون و زاری می‌کردم.
saqqa

حجم

۴۷۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۸۴ صفحه

حجم

۴۷۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۸۴ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
۲۸,۵۰۰
۷۰%
تومان