بریدههایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم
۴٫۵
(۳۵۷)
سایهاش شبیه نقاشیهای رئال، روی دیوار افتاده، بلند و کشیده، مهربان و گرم و واقعی.
شیما تبرته فراهانی
مامان، دریا که نمیفهمه تو چی میگی.
گاهی اگر طرف مقابلت دریا هم باشد، نمیفهمد چه میگویی. شاید هم اشکال از توست که میخواهی چیزی را به دریا بفهمانی، چیزی خلاف ذاتش، خلاف توان و درکش از بودن. دریا را هم اگر نپذیری، نمیتوانی از بودن با آن لذت ببری. موج میزند توی صورتش. شوری آب چشمهایش را میسوزاند. عصبانیتش به ناراحتی تبدیل میشود،
شیما تبرته فراهانی
علی، با اینکه سرش حسابی گرم است، دو روزی میشود که بهانهگیر شده. دلش برای پدرش تنگاست. دوتایی آمدهایم ساحل. برای دایناسورهایش قلعه درست میکنیم، ساحلی که تمام کودکیهای من در آن گذشت. صدفهای دربسته را با محبوبه جمع میکردیم و میشکستیم. دنبال مروارید میگشتیم، صدفهایی که فقط به داشتن مروارید معروف بودند، مثل من که به داشتن خیلی صفتها معروف بودم. این بارداریهای پیدرپی من را شکستند و من را به من نشان دادند. به من فهماندند که خالیام. علی دستم را میکشد تا قلعهاش را درست کنم.
اکلیلهای خاک ساحل، زیر نور بعدازظهر، توی صورت علی میدرخشند. قلعه آماده است.
شیما تبرته فراهانی
«چه میکوشی به طنازی که بر ابرو گره بندی؟ / به هر حالت که بنشینی، میان جمع زیبایی»
شیما تبرته فراهانی
«آنکه رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد / صبر و آرام تواند به من مسکین داد؟»
شیما تبرته فراهانی
زان خشم دروغینش، زان شیوۀ شیرینش، عالم شکرستان شد. تا باد، چنین بادا! / قهرش همه رحمت شد، زهرش همه شربت شد، ابرش شکرافشان شد. تا باد، چنین بادا!
شیما تبرته فراهانی
شأن شما نبود انقدر تند باهاتون حرف بزنم.
دلم میخواهد بگویم آها یعنی یک ننهمردۀ دیگری بود، شأنش بود بشوییاش، پهنشکنی روی بند، گیره هم نزنی تا باد ببرتش، اما نگاهم مثل یک پرنده مینشیند روی شانههای مردانه و افتادهاش. میگویم «بزرگوارین» و از ماشین پیاده میشوم.
شیما تبرته فراهانی
«بعضی چیزها دائماند و بسیاری بطیءالزوال و بسیاری سریعالزوال.»
یکی از دانشجوها میگوید: «استاد، مثال بزنین.»
«بطیءالزوال» یعنی «چیزهایی که بهکندی زایل میشوند»، مانند جوانی، و «سریعالزوال» یعنی «چیزی که سریع از بین میرود»، مثل صورت انسان شرمناک.
صورت مردم حاشیۀ شهر از ذهنم عبور میکند. فلسفه عاجز است که بفهمد، برعکس، جوانی زود میگذرد و سرخی چهرۀ انسان شرمنده تا ابد باقیاست.
شیما تبرته فراهانی
«بعضی چیزها دائماند و بسیاری بطیءالزوال و بسیاری سریعالزوال.»
یکی از دانشجوها میگوید: «استاد، مثال بزنین.»
«بطیءالزوال» یعنی «چیزهایی که بهکندی زایل میشوند»، مانند جوانی، و «سریعالزوال» یعنی «چیزی که سریع از بین میرود»، مثل صورت انسان شرمناک.
صورت مردم حاشیۀ شهر از ذهنم عبور میکند. فلسفه عاجز است که بفهمد، برعکس، جوانی زود میگذرد و سرخی چهرۀ انسان شرمنده تا ابد باقیاست.
شیما تبرته فراهانی
توقع خواسته میشود و خواسته آرزو. آرزو حسرت میشود و مرز بین نیاز و خواسته گم میشود. چشم باز میکنی و میبینی بوی نمور حسرت همهجای زندگیات را پر کرده.
hossein68
آنچه ما در ضمیر خود پنهان میکنیم در فرزند آشکار میشود.
ملکی
همۀ زنها بهقدر او ظریف نیستند، اما میتوانند حتی بیشتر از او لطیف باشند. من این لطافت را در یومّا دیدهام. لطافت یومّاست که چیزی به بابا نمیگوید که گمان کند زنش روی عقل او حساب نمیکند. لطافت یومّاست که من و پدر را میکشاند مشهد و به هیچکداممان نمیگوید میخواهد به هم نزدیکترمان کند. یومّا آنقدر لطیف است که همیشه یک حالت رضا و شکری توی قلبش موج میزند. همین است که یومّا میتواند بابا را به کاری که نمیخواهد راضی کند. بابا با تمام غرورش، با یومّا لجولجبازی ندارد. زن ناشکر شوهرش را لجوج میکند
ملکی
«برخورد با آدم بهانهجو و انتقادگر: انتقادکننده را خلع سلاح کنید. در انتقاد او نکتۀ مثبتی بیابید و حالت تدافعی او را بشکنید. این مهمترین روش برخورد با انتقاد است.»
ملکی
هیچوقت کار کردن تنبیه ما نبود.
ملکی
هروقت توی خانه کار بدی میکردیم، دیگر آن روز حق انجام هیچ کاری را نداشتیم. میگفت هرکسی لیاقت ندارد کار کند.
ملکی
میگویم: «مادر هر کاری کنه بچهها یاد میگیرن.»
ملکی
دارم میبینم که میتوانم بر دل امیریل حکومت کنم، اما هردو پذیرفتهایم که حکم از آن خداست و همدیگر را به سمت خدا باید بکشانیم.
ملکی
آدم در فراغت و فرصت، از دست میرود. توان من بهاندازۀ عشقی است که به بهتر شدن حال همۀ آدمها دارم.
ملکی
«وقتی از شوهرت دلچرکی، از شیطون به خدا پناه ببر. شیطون از دعوای زن و مرد خوشش میآد.»
ملکی
فکرهای اشتباه احساسهای اشتباه تولید میکنند و انسان با احساسهایش زندگی میکند.
ملکی
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۲۸,۵۰۰۷۰%
تومان