بریدههایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم
۴٫۵
(۳۵۷)
استاد حائری در خط اول کتابش نوشته بود: «مسئولیت، درختی است که زمینهاش شناختها هستند و ریشهاش اعتقادها و بهارش بحرانها و گرفتاریها.»
اناربانو
به سینی ترامیسو اشاره میکنم و میگویم: «میخوای اینا رو ببرم؟» سپیده یکی از لیوانها را بالا میگیرد و میگوید: «خوب شده؟» نمیگویم خودت درست کردی یا چطور درست کردی. به گفتن یک «عالیه» بسنده میکنم. سپیده هم لبخندی راضی میزند و سینی را به دستم میدهد. این من بودم که بیش از نیاز آدمهای اطرافم، توی کاسهیشان مهر میریختم و وقتی سرریز میشد، بالای سر مِهرِ بر زمین ریخته شیون و زاری میکردم.
همین یک کلمه و یک قطره برای او بس است و چشمهای که در من میجوشد حتماً راهی برای رهایی خواهد یافت.
اناربانو
خدا مردها را آفریده تا جهان را جای امنتری کنند و زنها را برای زیباتر کردن این جهان امن.
اناربانو
جوانها، اگر از کاری احساس پشیمانی دارید، یعنی خدا به سمتتان برگشته و دارد صدایتان میکند: «بندۀ من، کجا میروی؟» حالا نوبت شماست.نگویید من را نمیبخشد. همینکه پشیمان شدهاید، یعنی او آمده سمت شما، یعنی الآن فقط باید بگویید ببخش. بعد دنبال خدا راه بیفتید و بروید. اینطور است که مولا میفرماید: «به هرکس توفیق توبه داده شود از آمرزش محروم نمیشود.»
اناربانو
عقاب تیزبینه. از دور میبینه و قدرتمنده. این توانایی توی زنهایی مثل سایکی خیلی کمه، چون اونا بهشدت درگیر امور شخصی و جزئیاتند. اونا جنگل رو نمیبینند، ازبس که پرِ درخته. از دور دیدن به زنها کمک میکنه که کلیات رو ببینند. اونا باید فقط جزئیات مهم رو درک کنن و متوجه بشن که واقعاً چی براشون اهمیت داره. زنها با درک کلیات، میتونند زندگی رو اونجور بسازن که میخوان.
«زندگی»، «خواستن» و «ساختن». به این کلمهها فکر میکنم.
اناربانو
بهگمانم، آدمها همانقدر میتوانند احساسات ما را کنترل کنند که ما در ذهنمان به آنها قدرت میدهیم.
اناربانو
پشم زرین نماد قدرته، قدرتی که زن باید بهدست بیاره، اما نباید خودش رو توی این مسیر نابود کنه. چطور میشه هم قدرت داشت و هم مهربون بود؟ این تکلیف زن در مرحلۀ دومه. اگر زنها همچنان بر ابراز نیاز یا خشم متمرکز باشند، کسی حرفشون رو نمیفهمه و فقط به خودشون آسیب میزنند. زنها برای بهدست آوردن قدرت، باید به زبانی غیر از خشم و ابراز نیاز، سخن بگن.
اناربانو
آویزهای لوستر را امسال تمیز نکردم. همیشه جایی از وجودت هست که آن را ندیده گرفتهای. او در کمین میایستد و یواشکی زل میزند به تو. وقتش که بشود، میآید خودش را میمالد به همۀ زندگیات تا انتقام تمام سالهای بیتوجهیات را بگیرد. من جاهایی از وجودم را صیقل دادهام، اما جاهایی هم هستند که رها شدهاند. ندیده، از آنها عبور کردهام، ولی آنها بالاخره آمدند و خودشان را به همهجای زندگیام مالیدند. همهجا چرک شد، حتی جاهای صیقلی وجودم، مثل خشمم از جواد آقا.
اناربانو
به لثۀ ریحانه استامینوفن میکشم. صورتش پژمردهاست. رنج میکشد، گریه میکند، جیغ میزند، اما من آرامم. در آغوشش میگیرم، مسکّن میدهم و نوازشش میکنم، اما درد کشیدن او را پذیرفتهام، چون دارد روی مسیر تکامل خودش حرکت میکند، چون این درد او را به جلو میبرد. دردها دو جورند: دردهای مفید و دردهای بیفایده؛ دردهایی که ما را نمیکشند، اما قویتر میکنند، و دردهایی که ما را ضعیف میکنند و از بین میبرند. ما انتخاب میکنیم که چطور درد بکشیم.
اناربانو
کی میتونه بگه مورچهها نماد چی هستن؟
همه به هم نگاه کردیم. خودش ادامه داد: «مورچهها سمبل شهودن، یهجور پیامبر باطنی. عملکرد مورچهها بالاتر از خودآگاهیه، اما تا تلاش آگاهانه وجود نداشته باشه، این فرایند شهودی شکل نمیگیره.»
اناربانو
هر زنی اگه میخواد تصمیم مهمی بگیره، باید اول احساسات درهموبرهمش رو مرتب کنه. دستهبندی دونهها یه همچین موقعیتی رو ایجاد کرده.
آفرین! این تکلیف درونی زنه. باید با صداقت به درون خودش نگاه کنه. ارزشها، انگیزهها و احساساتش رو مقابل خودش بچینه و ببینه کدوم براش اهمیت دارن. بااهمیتا رو از بیاهمیتا جدا کنه. زمانی که زن یاد بگیره که تا وقتی همهچیز براش شفاف نشده عمل نکنه، درواقع به مورچهها اعتماد کرده.
اناربانو
وقتی مشکلات و افکارت را دستهبندی کنی، حتی اگر هنوز آنها را حل نکرده باشی، بازهم زندگی جای بهتری میشود.
اناربانو
سپیده از اینکه تولد هیچ تِمی نداشت تعجب کردهبود. خیلی از ما تولدمان تم ندارد، مرگمان هم. حتی زندگیمان خالی از تم است. اما کسی از آن تعجب نمیکند.
اناربانو
عاشقی جرم قشنگی است، به انکار مکوش
اناربانو
لطفی که به منّت و کنایه آلودهش کنی مث آبیه که توی کاسۀ کثیف به کسی تعارف کنی، به درد هیچکس نمیخوره.
اناربانو
اتاق عمل سرد است. اول سوزش فرورفتن سوزن در کمرم و بعد احساس سنگ شدن پاهایم حسهای تازهای هستند که تجربه میکنم. تلاشم برای تکان دادن پا بینتیجه است؛ مثل دو ستون سنگی به بالاتنهام چسبیدهاند. دستهایم را مثل بیمارهای روانی به تخت بستهاند. آدم اگر دیوانه نباشد، به اختیار خودش میآید روی یک تخت بخوابد و بگوید شکمم را پاره کنید تا به آدم دیگری زندگی ببخشم؟ چقدر عجیب است! آدمی از دل آدم دیگری بیرون کشیده میشود.
اناربانو
زنی در من هست که همینقدر آرام و نترس است، اما زن دیگری هم لب طاقچۀ دلم نشسته؛ زن نه، دختربچهای که پاهایش را تکانمیدهد و وقتی میترسد؛ پشت چادر بیبی قایم میشود. از من فقط همین زن شجاع را دیدهاند. آن دختر اخمو، آن زنی که ناخنهایش را گاهی از اضطراب میجود، آن زنی که دست میکشد روی شکمش و میگوید «یعنی من بچه دارم؟»، آن زنی که هنوز یک پای فکرش پیش کنکور دکتری است، آنها هیچکدام اینهمه آدم را که در من نفس میکشند ندیدهاند.
اناربانو
کشتی باش، مادر، نه کشتیبان. راه همینه که نشونت دادم. مراقب خودت و زندگیت باش.
راحیل
گاهی اگر طرف مقابلت دریا هم باشد، نمیفهمد چه میگویی. شاید هم اشکال از توست که میخواهی چیزی را به دریا بفهمانی، چیزی خلاف ذاتش، خلاف توان و درکش از بودن. دریا را هم اگر نپذیری، نمیتوانی از بودن با آن لذت ببری.
راحیل
چه بدبختم که با عادتهایم زندگی کردم و گمانم این بود که اینها اعتقادات من هستند!
راحیل
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۲۸,۵۰۰۷۰%
تومان