بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول) | صفحه ۹۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

۴٫۰
(۱۷۸۴)
البتّه خودتان می‌دانید که وقتی یک مشت آدم اینجوری دور هم جمع می‌شوند چه می‌کنند. لحظه به لحظه یکی برای دیگری می‌زند، یکی از دیگری غیبت می‌کند، یکی برای خوش‌خدمتی و اثبات ارادت، دیگری را به گند می‌کشد، یکی دیگری را از نان‌خوردن می‌اندازد، یکی ارزش دیگری را نفی می‌کند… این گروه، نامتّحدترین و ناهمرنگ‌ترین گروهی‌ست که در این مملکت می‌توان یافت.
anahita.bdbr
عادت کرده بودیم که خواب و رؤیا را جزئی از واقعیت بدانیم؛ واقعیّتی که اگر متعلّق به امروز نبود، در فردا جای استوار و محکمی داشت. می‌گفتیم: «خیلی‌ها، زندگی بسیار بدتری دارند. آنطور که با زندگی ما قابل مقایسه نیست.» و این حرف به ما اعتمادبه‌نفسی آمیخته به اندوه و رنج می‌بخشید.
anahita.bdbr
کسی که نجابت را دکّان می‌کند، به نجابت و شرافت خودش ایمان و اعتقادی ندارد.
anahita.bdbr
زن، در موقعیّت اجتماعی ما، خیلی راحت می‌تواند مردش را به بیراه بکشاند، ذلیل کند و زمین بزند، و خیلی راحت می‌تواند سرپا نگه دارد، حمایت کند و نگذارد که بشکند و خم شود.
anahita.bdbr
کلّی آرام شدم. روانشناسی و اینجور چیزها می‌دانست. در طول چند دقیقه شخصیتم را ترمیم کرد و پسم داد.
anahita.bdbr
من شعارها را برای آدم‌های قوی و سالم می‌دهم نه برای خودم که ترسو و واخورده‌ام. یعنی، از آن حقوق گذشتم، گر چه داغش هنوز به دلم مانده.
anahita.bdbr
او ترقّی در دستگاه‌های دولتی را دیوانه‌وار می‌پرستید. حاضر بود هر کاری می‌گویند بکند، به شرط آنکه یک قدم، نیم قدم، دو میلیمتر به کرسی مدیر کلّی نزدیک شود. او از ما به عنوان پلّه‌های نردبان ترقّی استفاده می‌کرد. تا زیر پایش محکم می‌شد، خودش را از شرّ پلّه‌های پایین‌تر خلاص می‌کرد.
anahita.bdbr
او ترقّی در دستگاه‌های دولتی را دیوانه‌وار می‌پرستید. حاضر بود هر کاری می‌گویند بکند، به شرط آنکه یک قدم، نیم قدم، دو میلیمتر به کرسی مدیر کلّی نزدیک شود. او از ما به عنوان پلّه‌های نردبان ترقّی استفاده می‌کرد. تا زیر پایش محکم می‌شد، خودش را از شرّ پلّه‌های پایین‌تر خلاص می‌کرد.
anahita.bdbr
«قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد. اگر ذرّه‌یی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از محبّت نشاندی، خرمن‌ها بر خواهی داشت…»
مریم بانو
زندگی، مِلکِ وقف است دوست من! تو، حق نداری روی آن فساد کُنی و به تباهی‌اش بِکِشی، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند. حق نداری بایر و برهنه و خلوت و بی‌خاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند. حق نداری بر آن ستم کنی
parsa
حق نداری در برابر مَظالمی که دیگران روی آن انجام می‌دهند سکوت اختیار کنی و خود را یک تماشاگرِ ناتوانِ مظلومِ بی‌پناه بنُمایی.
HajKhalil
«حال» را می‌شود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در می‌آورد. بهشت، وعده‌ی کاملی نیست.
anahita.bdbr
این مسلّم است که نه فقط بچّه‌های بی‌گناه بلکه بسیاری از نوجوان‌های عاقل و هشیار هم نمی‌دانند که می‌خواهند چکاره بشوند و برخی هم که می‌دانند، نمی‌توانند بشوند. امکانات یا احتمالاً عدم امکانات، آن‌ها را می‌پیچاند و به سویی می‌اندازد که خوابش را هم ندیده بوده‌اند، و یک روز می‌بینند کسی شده‌اند که هرگز نخواسته‌اند باشند.
anahita.bdbr
اگر شرح حال من از نظر کیفیت، ارزش و تأثیربخشی، «صد» نیست، پنجاه نیست و پنج هم نیست، این کمبود __ به گمان من __ دلیل کافی برای چشم پوشیدن از بیان آن نیست.
anahita.bdbr
راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخه‌ات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا «نسخه‌ات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!» هیچ می‌دانید که اگر روزی چنین چیزی رسم بشود، بدون تردید همه‌ی دکترها __ حتّی بی‌استعدادترین‌شان __ به فکر معالجه‌ی جدّی مریض‌هایشان می‌افتند؟ یعنی قضیّه‌ی طب و معالجه به کلّی شکل دیگری پیدا می‌کند؟
anahita.bdbr
طبابت در این مملکت یکی از حیرت‌انگیزترین پدیده‌های تاریخ بشر است. می‌پرسد: «شغل ایشان چیست؟» جواب می‌دهد: «دکتر است، دکتر.» می‌گوید: «خوب… پس الحمدلله درآمد خیلی خوبی دارد.» چیزی که مطرح نمی‌شود این است که: «پس زندگی‌اش را وقف بیماران و مردم علیل این آب و خاک کرده…» و امثال این حرف‌های مسخره‌ی احمقانه‌ی قدیمی.
anahita.bdbr
«حال» را می‌شود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در می‌آورد. بهشت، وعده‌ی کاملی نیست.
As
حرف از جبر زمانه است و قبول این جبر و تن‌سپردن به آن و پی گرفتن سرسختانه __ و شاید بیمارگونه. در حقیقت، این راه به ما تحمیل شد و ما غمگنانه پذیرفتیم. ما عاشق چشمه‌های خلوت بودیم؛ امّا از نتوانستن بود که کنار هیچ چشمه ننشستیم. ما عاشق صدای پرندگان و بازشدن گلهای جنگلی بودیم؛ امّا از خواستن نبود که گوش بر آواز هر پرنده بستیم و از کنار گلشاران، چشم بسته گذشتیم. ما به راستی، قصّه‌ی روزگار خویش نبودیم که ناگزیر قصّه‌پرداز روزگار خویش شدیم. ما زائر دلشکسته‌ی این خاکیم. اگر امید را دمی رها نکردیم، نه بدان دلیل بود که آن را در خود داشتیم؛ بل بدان سبب بود که امید را چون ودیعه‌یی به دست ما سپرده بودند تا به دست دیگران بسپاریم. ما خواسته‌ییم که بی‌هیچ منّتی پل باشیم میان کویر و باغ __ به این امید که عابران خوب، از دشت سوخته، به سبز باغ درآیند. و دست‌های ما همیشه به پایه‌های در باغ بسته است __ مختصر فاصله‌یی ناپیمودنی…
parian
من می‌گفتم ما سرزمین غریبی داریم. اگر آن را بشناسی حتماً عاشقش می‌شوی __ چه باسواد باشی چه کم‌سواد، چه روشنفکر باشی چه غیر روشنفکر… هر چه باشی، طبیعت پرشکوه و عظیم این سرزمین تو را به زانو در می‌آورد و با تمام وجود جنگیدن به خاطر آن را به تو می‌آموزد. از پی دیدن و شناختنش دیگر نمی‌توانی در مقابل آن بی‌تفاوت بمانی، دیگر نمی‌توانی نسبت به آن غریبه باشی و به آن فکر نکنی، نمی‌توانی چمدانت را ببندی و خیلی راحت بگویی: «می‌روم امریکا، می‌روم جایی که کار و مزد خوب وجود دارد، می‌روم و خودم را خلاص می‌کنم.» نمی‌توانی زخمش را زخم خودت ندانی، دردها و غصّه‌های مردمش را دردها و غصّه‌های تن و روح خودت ندانی، گلهایش را گلهای باغ و باغچه‌ی خودت ندانی، کویر و دریا و کوه‌های برهنه‌اش را عاشقانه نگاه نکنی، در بناهای مخروبه‌ی قدیمی‌اش، روان جاری اجدادت را نبینی، صدای آبهای مست رودخانه‌هایش را همچون صدایی فراخواننده از اعماق تاریخ حس نکنی، و نمی‌توانی برای بازسازی‌اش قد علم نکنی، پای نفشری، یکدندگی نکنی و فریاد نکشی… نمی‌توانی، نمی‌توانی…
parian
این، رنگ کردن مردم است که ما، در بن قضیّه، بدانیم که فی‌المثل فلان شرکت خیلی خیلی خصوصی آب‌نبات‌سازی تابع بی‌چون‌وچرای خواست‌های دولت است؛ امّا توی کافه‌ها __ و حالا دیگر هتل‌ها __ بنشینیم و بگوییم: «بله… فلانی رفت توی «دستگاه» امّا من، با رنج و زحمت، مستقل کار می‌کنم. استقلال، فقط به روح مربوط است __ البتّه با در نظر گرفتن شرایط. یادت باشد که حکم کلّی صادر نمی‌کنم. اگر روح تو، درون تو و قلب تو به چیزی متعالی و اخلاقی وابسته است و نه به مسائل آلوده‌ی معیوب، تو سالم و مستقل و آزادمنشی؛ امّا اگر در بهشت خدا هم مزوّرانه در پی ارضای تمایلات سوداگرانه‌ی خودت باشی، حتّی اگر پیراهن خون‌آلود قدّیسان را به تن کنی، چیزی نیستی که نیستی
parian

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان