بریدههایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)
۴٫۰
(۱۷۸۴)
ما سرزمین غریبی داریم. اگر آن را بشناسی حتماً عاشقش میشوی __ چه باسواد باشی چه کمسواد، چه روشنفکر باشی چه غیر روشنفکر… هر چه باشی، طبیعت پرشکوه و عظیم این سرزمین تو را به زانو در میآورد و با تمام وجود جنگیدن به خاطر آن را به تو میآموزد. از پی دیدن و شناختنش دیگر نمیتوانی در مقابل آن بیتفاوت بمانی، دیگر نمیتوانی نسبت به آن غریبه باشی و به آن فکر نکنی، نمیتوانی چمدانت را ببندی و خیلی راحت بگویی: «میروم امریکا، میروم جایی که کار و مزد خوب وجود دارد، میروم و خودم را خلاص میکنم.» نمیتوانی زخمش را زخم خودت ندانی، دردها و غصّههای مردمش را دردها و غصّههای تن و روح خودت ندانی، گلهایش را گلهای باغ و باغچهی خودت ندانی، کویر و دریا و کوههای برهنهاش را عاشقانه نگاه نکنی، در بناهای مخروبهی قدیمیاش، روان جاری اجدادت را نبینی، صدای آبهای مست رودخانههایش را همچون صدایی فراخواننده از اعماق تاریخ حس نکنی، و نمیتوانی برای بازسازیاش قد علم نکنی، پای نفشری، یکدندگی نکنی و فریاد نکشی… نمیتوانی، نمیتوانی…
Mahsa Bi
او فکر میکند با میل و رغبت ادای چیزی را درآوردن، نزدیکشدن به آن چیز است. شکّی نیست که بسیاری از ما، آدمهای ضعیفی هستیم؛ فقط باید با تمام وجود و صمیمیّتمان قدرت را دوست داشته باشیم تا بتوانیم به آن نزدیک بشویم.
Mahsa Bi
آدم کلّهشق، توی بیشتر قمارها میبازد؛ امّا باختن آزارش نمیدهد؛ چون چیزی را میبازد که واقعاً برایش اهمیت ندارد و چیزی را توی قلبش نگه میدارد که عزیز و فدانکردنیست.
آدم کلّهشق، در بعضی از شرایط خاصّ اجتماعی، از صد در که وارد بشود، از نود در با تیپا بیرونش میاندازند؛ امّا او در عین حال که عصبانی و ناراحت است، یک جور رضایت عمیقتری در وجودش حس میکند. انگار که وسط یک تابستان داغ سوزان کویری، از پی ساعتها تشنگی، یک کاسهی پر از آب و یخ یا شربت بهلیمو به دستش دادهاند.
آدم کلّهشق باج نمیدهد، باج نمیگیرد، دزدی نمیکند، با دزدها کنار نمیآید، به دوستانش و به میهنش خیانت نمیکند، برای هر بیگانه هر دشمن و هر ارباب، دم تکان نمیدهد، «بد» را به انواع، اقسام، درجات و طبقات مختلف تقسیم نمیکند تا چند نوع و چند درجه و چند طبقه از «بد» را قبول داشته باشد و چند طبقه و درجه و نوع را رد کند __ و همیشه بگوید: «خب… اینکار خیلی بد نیست.» یا «میدانی؟ این پولی که من گرفتهام، حالت رشوه و باج ندارد، یک جور کارمزد است… بد نیست…» و الا آخر…
Mahsa Bi
هر آدمی را کلّهشقّیها و یکدندگیهایش میسازد.
هر سازِش، یک عامل سقوطدهنده است؛ حالا چه مقدار باعث سقوط میشود مربوط است به نوع سازِش. و منظور من از «سازِش» ، فداکردن یک «باور» و «اعتقاد» است در زمانی که هنوز به صحّت آن باور و اعتقاد، ایمانداریم.
کلّهشقّی، زندگی را به طرز خاصّی شیرین و دردناک میکند؛ امّا گذشته از مزهی زندگی، به آن مفهوم میدهد، رنگ میدهد، و شکل قابل قبول و ستایش میدهد.
Mahsa Bi
در روزگاری که شبهروشنفکران، ناامیدی را دکّان کردهاند و وسیلهی کسب، امید چیزی جز بلاهت به شمار نمیآید
Mahsa Bi
آنها که شخصیت اجتماعیشان با شخصیت فردیشان یکی میشود آدمهای فوقالعادهیی هستند.
Fatemeh Eshghabadi
هر سازِش، یک عامل سقوطدهنده است؛ حالا چه مقدار باعث سقوط میشود مربوط است به نوع سازِش. و منظور من از «سازِش» ، فداکردن یک «باور» و «اعتقاد» است در زمانی که هنوز به صحّت آن باور و اعتقاد، ایمانداریم.
Fatemeh Eshghabadi
کلّهشقّی، زندگی را به طرز خاصّی شیرین و دردناک میکند؛ امّا گذشته از مزهی زندگی، به آن مفهوم میدهد، رنگ میدهد، و شکل قابل قبول و ستایش میدهد.
Elham Jafari
ما زائر دلشکستهی این خاکیم. اگر امید را دمی رها نکردیم، نه بدان دلیل بود که آن را در خود داشتیم؛ بل بدان سبب بود که امید را چون ودیعهیی به دست ما سپرده بودند تا به دست دیگران بسپاریم.
ما خواستهییم که بیهیچ منّتی پل باشیم میان کویر و باغ __ به این امید که عابران خوب، از دشت سوخته، به سبز باغ درآیند. و دستهای ما همیشه به پایههای در باغ بسته است __ مختصر فاصلهیی ناپیمودنی…
شاعر آیینهها
آدم کلّهشق __ و نه خودخواه، یادتان باشد __ آنقدر راحت میخوابد و آنقدر خوابهای خوب میبیند که همین، و فقط همین، به زندهماندن میارزد.
takhtary
ما زائر دلشکستهی این خاکیم. اگر امید را دمی رها نکردیم، نه بدان دلیل بود که آن را در خود داشتیم؛ بل بدان سبب بود که امید را چون ودیعهیی به دست ما سپرده بودند تا به دست دیگران بسپاریم.
Fatemeh Eshghabadi
دختری که در اوّلین برخورد، حالی شما میکند که «دختر» است، باید در دختربودنش شک کرد.
Fatemeh Eshghabadi
به گمان من هر آدمی را کلّهشقّیهایش میسازد، یعنی به اعتبار مقدار کلّهشقّیاش، آدم است.
Fatemeh Eshghabadi
«قلب، خاک خوبی دارد.
در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد.
اگر ذرّهیی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد.
و اگر دانهیی از محبّت نشاندی،
خرمنها بر خواهی داشت…»
Fatemeh Eshghabadi
وجود تو را از اضطرابِ مرگِ حرکت میرهاند، و روح تو را از مه، از اثیر، از غبار، از خواب بیرون میکشد. تو را میآورد به دنیای لمس نور و جریان باد، لمس لحظهها و آدمها، لمس مفهوم شکوهمند آزادی؛ به دنیای تاب خوردن، رفتن و آمدن. و با چشم بسته میبینی که همه چیز هست __ که نفس، که زندگی، که جوشش، که دوستی انسان با خاک، که جنگ انسان با تباهی و بدی __ و میشنوی که میزند، میزند این قلب زندهی صحرای زنده…
Fatemeh Eshghabadi
اشتباه از آن شاعریست که در بیان مسائل، هیچ منطقی نداشته و خیال میکرده دیوار کج تا ثریّا میرود و فرو نمیریزد، همینطور کج میرود و میرود و میرود، و خم به ابرو نمیآورد. چه حرفها را باید از شعرای قدیم قبول کرد و دم نزد.)
Fatemeh Eshghabadi
شبی در سیاهچادر چوپان پیری بودم.
از او خواستم که تمام زندگیاش را برایم حکایت کند.
گفت: برادر، چه حکایتی؟ ما اصلاً زندگی نکردیم تا حکایتی داشته باشد.
به خویش گفتم: همین بزرگترین حکایت دردناکی است که دربارهی زندگی یک چوپان میتوان گفت و شنید و به آن اندیشید.
Fatemeh Eshghabadi
اگر امید را دمی رها نکردیم، نه بدان دلیل بود که آن را در خود داشتیم؛ بل بدان سبب بود که امید را چون ودیعهیی به دست ما سپرده بودند تا به دست دیگران بسپاریم.
montazerh82
«راه، بهتر از منزلگاه است.»
montazerh82
کافیست که یک قدم برداری. دیگر محال است که بتوانی به جای اوّلت برگردی. اگر همان یک قدم را به عقب بگذاری، درست سر جای اوّلش، فقط خیال میکنی که برگشتهیی، حقیقت این است که خیلی چیزها عوض شده، خیلی چیزها فر ق کرده. زمان، دیگر آن زمان نیست، فضا آن فضا نیست، پا عیناً همان پا نیست، کفش، عیناً همان کفش نیست، و تو، همان آدمی که یک قدم به جلو برداشته بودی نیستی. بنابراین در هر شرایطی و به هر صورتی، یک قدم به جلو برداشتن، مسألهی بسیار مهمّیست.
montazerh82
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان