بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول) | صفحه ۹۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

۴٫۰
(۱۷۸۴)
گفتم: «یک لحظه‌ی غافلگیرکننده بود. درماندم.» گفت: «ارزش آدم‌ها را همین لحظه‌های غافلگیرکننده آشکار می‌کند.»
شادی
هر آدمی را کلّه‌شقّی‌ها و یک‌دندگی‌هایش می‌سازد. هر سازِش، یک عامل سقوط‌دهنده است؛ حالا چه مقدار باعث سقوط می‌شود مربوط است به نوع سازِش. و منظور من از «سازِش» ، فداکردن یک «باور» و «اعتقاد» است در زمانی که هنوز به صحّت آن باور و اعتقاد، ایمان‌داریم.
zeynab
آدم خودخواه، آدم درمانده‌ی مفلوکِ توسری‌خور بدبخت سیه‌روزی‌ست که تن به هر جور نوکری می‌دهد به این دلیل که فقط خودش را می‌خواهد و هیچ چیز توی دنیا به اندازه‌ی وجود خودش و زنده‌ماندن خودش برایش اهمیّت ندارد. به این ترتیب، شرف هم برایش اهمیّت ندارد، اخلاق هم برایش اهمیّت ندارد، سلامت روح هم برایش اهمیّت ندارد، خانواده و دوست و میهن و ملّت و مردم هم برایش اهمیّتی ندارند. پای شما را هزار بار می‌بوسد، به این دلیل که می‌ترسد مبادا به «خود» او صدمه‌یی بزنید.
zeynab
ما به راستی، قصّه‌ی روزگار خویش نبودیم که ناگزیر قصّه‌پرداز روزگار خویش شدیم.
mahi
راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخه‌ات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا «نسخه‌ات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!» هیچ می‌دانید که اگر روزی چنین چیزی رسم بشود، بدون تردید همه‌ی دکترها __ حتّی بی‌استعدادترین‌شان __ به فکر معالجه‌ی جدّی مریض‌هایشان می‌افتند؟
zeynab
آدم خیال می‌کند که اگر روبروی یک بچّه بنشیند و مسائلی احمقانه را مطرح نکند، گناهی مرتکب شده است و یا حتماً لازم است که درباره‌ی «مشاغل آینده»‌ی طفل معصوم اطّلاعات دقیقی به دست بیاورد… حال آنکه می‌تواند در آن چند لحظه، سکوت کند و یا __ اگر واقعاً بلد است و از عهده بر می‌آید __ قصّه‌ی کوتاهی بگوید که تا سالیان سال از یاد آن بچّه نرود و یا جمله‌هایی را بر زبان بیاورد که به دلیل رنگ‌آمیزی زنده و شادشان، برای ابد در ذهن طفل بماند.
zeynab
برای زنده‌ماندن، به نان احتیاج هست، و برای جواب گفتن به این احتیاج باید از عهده‌ی کارهای مختلفی بر بیاید تا اگر از یک طرف، سرش را به سنگ زدند، از طرف دیگر بتواند پول در بیاورد و دو تا آسپرین بخرد و برای رفع سردرد فرو بدهد، و بعد، بخندد، بخندد، و باز هم بخندد. شما نمی‌دانید این خندیدن، چقدر مطبوع است…»
zeynab
زندگی، مِلکِ وقف است دوست من! تو، حق نداری روی آن فساد کُنی و به تباهی‌اش بِکِشی، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند. حق نداری بایر و برهنه و خلوت و بی‌خاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند. حق نداری بر آن ستم کنی و ستم را، روی آن، بر تن و روح خویش، خاموش و سر به زیر، بپذیری. حق نداری در برابر مَظالمی که دیگران روی آن انجام می‌دهند سکوت اختیار کنی و خود را یک تماشاگرِ ناتوانِ مظلومِ بی‌پناه بنُمایی
zeynab
. اینجور آدم‌ها به قول معروف «نه دنیا دارند و نه آخرت» . بدبختی بزرگشان این است که به خاطر نفس کار و خدمت به مردم، زحمت نمی‌کشند. فقط به خاطر پلّه‌ی بالاتر پیر خودشان را در می‌آورند. فقط می‌خواهند نمایش‌هایی راه بیندازند که خودشان را در نقش اوّل یا کارگردان آن نمایش به رخ بزرگترها بکشند.
لیلا
امّا، از این حرفها که بگذریم، باید قبول کنیم که مردم ما، هم عادلند و هم عاقل. عادلند، چون به هر کس به قدر سهمش احترام می‌گذارند __ احترام واقعی و قلبی را می‌گویم؛ و عاقلند، چون می‌بینند و حس می‌کنند که این خرده نوابغ روشنفکر __ که زیر دست و پا ریخته‌اند __ حقیقتاً متعلّق به آنها نیستند، درد آنها را حس و لمس نمی‌کنند، با دنیای آنها مطلقاً بیگانه‌اند، قدم مؤثّری برای بهزیستی و ساختمان بخشیدن به زندگی و آینده‌ی آنها برنمی‌دارند، با آنها یکی نیستند و با اینگونه رفتار که دارند، نمی‌توانند باشند.
لیلا
آدم کلّه‌شق، توی بیشتر قمارها می‌بازد؛ امّا باختن آزارش نمی‌دهد؛ چون چیزی را می‌بازد که واقعاً برایش اهمیت ندارد و چیزی را توی قلبش نگه می‌دارد که عزیز و فدانکردنی‌ست.
لیلا
«حال» را می‌شود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در می‌آورد. بهشت، وعده‌ی کاملی نیست.
مهشید احمدی
ما، قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم. فقط همین.
nou
«قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد. اگر ذرّه‌یی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از محبّت نشاندی، خرمن‌ها بر خواهی داشت…»
Mahdi Ketabdar
«حال» را می‌شود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در می‌آورد.
Mohammad Minooee
زن، در موقعیّت اجتماعی ما، خیلی راحت می‌تواند مردش را به بیراه بکشاند، ذلیل کند و زمین بزند، و خیلی راحت می‌تواند سرپا نگه دارد، حمایت کند و نگذارد که بشکند و خم شود.
مهرسام
ما به راستی، قصّه‌ی روزگار خویش نبودیم که ناگزیر قصّه‌پرداز روزگار خویش شدیم. ما زائر دلشکسته‌ی این خاکیم. اگر امید را دمی رها نکردیم، نه بدان دلیل بود که آن را در خود داشتیم؛ بل بدان سبب بود که امید را چون ودیعه‌یی به دست ما سپرده بودند تا به دست دیگران بسپاریم. ما خواسته‌ییم که بی‌هیچ منّتی پل باشیم میان کویر و باغ __ به این امید که عابران خوب، از دشت سوخته، به سبز باغ درآیند. و دست‌های ما همیشه به پایه‌های در باغ بسته است __ مختصر فاصله‌یی ناپیمودنی…
Mahsa Bi
گمان من مدرسه‌یی که با پول دزدی بنا شود، حقّ‌السّکوتی است که دزد به جامعه‌اش می‌دهد __ فقط به این امید که راه دزدی‌های آینده‌اش بسته نشود. پیراهنی که با پول رشوه و باج بر تن بچّه‌ی برهنه و یتیمی پوشانده شود، حقّ‌السّکوتی‌ست که انسان به خداوند خود می‌دهد تا اگر __ خدای نکرده __ بهشت و جهنمی وجود داشت، یک دفتر تمام سیاه پیش روی قاضی القضّات بارگاه الهی نگذارند و نگویند: «این بی‌آبرو، با آن همه ثروت، حتّی پیراهنی بر تن یتیمی نکرده است.»
Mahsa Bi
من فکر می‌کنم کسی که صمیمانه و با تمام وجود و اعتقاد و ایمانش برای این یا آن دستگاه کار می‌کند، آدم بدی نیست. ممکن است به نظر تو نوع تفکّرش درست نباشد؛ ولی او آدمی‌ست که اگر به خود تو هم اعتقاد پیدا کند، برایت خیلی خوب کار می‌کند، اگر به دیوار هم اعتقاد پیدا کند، برایش خیلی خوب کار می‌کند. او به هیچ چیز بجز خودِ کارکردن فکر نمی‌کند، و در مجموع، او در هر دستگاهی که باشد شرف آن دستگاه است. ممکن است تو ناراحت باشی از اینکه رقیبت آدم خوبی در اختیار دارد؛ آنقدر عادل باشی که قبول کنی ا ین آدم واقعاً‌ خوب است.
Mahsa Bi
گر بخواهی که بجویی دلم امروز بجوی __ ور نه بسیار بجویی و نیابی بازش
Mahsa Bi

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان