بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول) | صفحه ۹۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

۴٫۰
(۱۷۸۴)
«یکی از دوستانم» می‌گفت که یکی از این آگهی‌ها را با چه جان‌کندنی ترجمه کرده و به این نتیجه رسیده که یک شرکت خارجی به چند «ملوان» احتیاج دارد، و او که از بچّگی شیفته و عاشق دریا و دریانوردی بوده، پیراهن راه‌راه آبی رنگ به تن کرده و به دیدن صاحب آگهی رفته، و بعد معلوم شده که به چند «فروشنده» احتیاج هست نه کریستف کلمب.
saaadi_h
ما طفلکی‌ها تا آن وقت منظره کشیده بودیم و جام شراب. چند تا هم تابلو به سبک نو. نستعلیق و شکسته هم نوشته بودیم. موتورسیکلت که نکشیده بودیم. ساعت که جای خود دارد __ با آن همه خط‌های ریز، دقیق، ثانیه، دایره، مربع، پیچ، مهره… و تازه سفارش دهنده‌ی بی‌انصافِ پرمدّعا خواسته بود که ما ساعت را روی مچ دست چپ آدمی بکشیم که سوار موتور سیکلت است و از همه‌ی موتور سیکلت سوارهای دیگر جلو زده
saaadi_h
ما سرزمین غریبی داریم. اگر آن را بشناسی حتماً عاشقش می‌شوی __ چه باسواد باشی چه کم‌سواد، چه روشنفکر باشی چه غیر روشنفکر… هر چه باشی، طبیعت پرشکوه و عظیم این سرزمین تو را به زانو در می‌آورد و با تمام وجود جنگیدن به خاطر آن را به تو می‌آموزد. از پی دیدن و شناختنش دیگر نمی‌توانی در مقابل آن بی‌تفاوت بمانی، دیگر نمی‌توانی نسبت به آن غریبه باشی و به آن فکر نکنی، نمی‌توانی چمدانت را ببندی و خیلی راحت بگویی: «می‌روم امریکا، می‌روم جایی که کار و مزد خوب وجود دارد، می‌روم و خودم را خلاص می‌کنم.» نمی‌توانی زخمش را زخم خودت ندانی، دردها و غصّه‌های مردمش را دردها و غصّه‌های تن و روح خودت ندانی، گلهایش را گلهای باغ و باغچه‌ی خودت ندانی، کویر و دریا و کوه‌های برهنه‌اش را عاشقانه نگاه نکنی، در بناهای مخروبه‌ی قدیمی‌اش، روان جاری اجدادت را نبینی، صدای آبهای مست رودخانه‌هایش را همچون صدایی فراخواننده از اعماق تاریخ حس نکنی، و نمی‌توانی برای بازسازی‌اش قد علم نکنی، پای نفشری، یکدندگی نکنی و فریاد نکشی… نمی‌توانی، نمی‌توانی…
ehsan
«قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد. اگر ذرّه‌یی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از محبّت نشاندی، خرمن‌ها بر خواهی داشت…»
ehsan
ما زائر دلشکسته‌ی این خاکیم. اگر امید را دمی رها نکردیم، نه بدان دلیل بود که آن را در خود داشتیم؛ بل بدان سبب بود که امید را چون ودیعه‌یی به دست ما سپرده بودند تا به دست دیگران بسپاریم.
fahim
«حال» را می‌شود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در می‌آورد. بهشت، وعده‌ی کاملی نیست.
fahim
در حقیقت، نبوده‌یی و نیستی تا چنین و چنان کردنت، روی زمینی که ما مِلکِ وقفش می‌دانیم، چنین و چنان کردنی تلقّی شود. نیامده‌یی، نمانده‌یی، و نرفته‌یی. از هیچ، به قدرِ‌هیچ باید خواست، نه بیشتر…
fahim
امّا من آن چوپانِ پیرِ سیاه‌چادرِ کوهِ دور نیستم. بسیار زندگی کرده‌ام و بسی کوشیده‌ام تا شیره‌ی هر لحظه را مکیده آن را به زمان فنا شده بسپارم.
reza.nedari
به گمان من مدرسه‌یی که با پول دزدی بنا شود، حقّ‌السّکوتی است که دزد به جامعه‌اش می‌دهد __ فقط به این امید که راه دزدی‌های آینده‌اش بسته نشود.
sara
هر آدمی را کلّه‌شقّی‌ها و یک‌دندگی‌هایش می‌سازد. هر سازِش، یک عامل سقوط‌دهنده است؛ حالا چه مقدار باعث سقوط می‌شود مربوط است به نوع سازِش. و منظور من از «سازِش» ، فداکردن یک «باور» و «اعتقاد» است در زمانی که هنوز به صحّت آن باور و اعتقاد، ایمان‌داریم.
sara
ما، قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم. فقط همین.
sara
ما عاشق چشمه‌های خلوت بودیم؛ امّا از نتوانستن بود که کنار هیچ چشمه ننشستیم. ما عاشق صدای پرندگان و بازشدن گلهای جنگلی بودیم؛ امّا از خواستن نبود که گوش بر آواز هر پرنده بستیم و از کنار گلشاران، چشم بسته گذشتیم. ما به راستی، قصّه‌ی روزگار خویش نبودیم که ناگزیر قصّه‌پرداز روزگار خویش شدیم. ما زائر دلشکسته‌ی این خاکیم. اگر امید را دمی رها نکردیم، نه بدان دلیل بود که آن را در خود داشتیم؛ بل بدان سبب بود که امید را چون ودیعه‌یی به دست ما سپرده بودند تا به دست دیگران بسپاریم. ما خواسته‌ییم که بی‌هیچ منّتی پل باشیم میان کویر و باغ __ به این امید که عابران خوب، از دشت سوخته، به سبز باغ درآیند. و دست‌های ما همیشه به پایه‌های در باغ بسته است __ مختصر فاصله‌یی ناپیمودنی…
starlet
امّا نوشتن، غیر از همه‌ی اینهاست. نوشتن، مسأله‌یی‌ست جدا از تمام مسائل. ابن‌مشغله حتّی دوست ندارد که درباره‌ی نوشتن حرف بزند. نوشتن، به تک‌تک مشاغل و جزء جزء زندگی او مربوط است امّا از چشمه‌ی دیگری آب می‌خورد.
starlet
به همین دلیل، اگر حس می‌کنی که ترک این منزل و حرکت به سوی منزل‌های دیگر، ممکن است تو را به موجودی تبدیل کند که سودمندی‌های مختصری داشته باشی، بار سفر ببند و آسایش این خانه را فرو بگذار. «راه، بهتر از منزلگاه است.» این سخن را در روزگار نوجوانی از کسی شنیدم. و مباد که روزی فراموشش‌کنم.
starlet
من، هر جا که بمانم، مثل آب راکد می‌گندم. باید مسافر بود و همیشه در راه بود. هیچ شهری آخرین شهر نیست و هیچ چشمه‌یی آخرین چشمه نیست. دل‌بستن به یک آبادی کوچک یا بزرگ، ندیده‌گرفتن جمع آبادی‌هاست. من مرد راه و سفرم، ولگرد و کوله‌بار بر دوش. و شغل برای من مثل چای‌خانه‌های سر راه است
starlet
برای نوشتن، کتاب‌خواندن لازم بود.
starlet
ما، بدون زنان خوب، مردان کوچکیم.
starlet
و دیگر، وقتی مطمئن شده بودم که زنم به من اطمینان دارد، همه چیز را به هم می‌ریختم. صبح می‌رفتم سر کار و شب استعفا می‌دادم. نمی‌ترسیدم. تازه گردن‌کلفتی هم می‌کردم. فریاد هم می‌کشیدم.
starlet
این نکته‌ی بسیار مهمّی‌ست که در همین فرصت باید بگویم. البتّه خیلی‌ها گفته‌اند؛ امّا هر کس به سهم خود گفته است و از جانب خود. زن، در موقعیّت اجتماعی ما، خیلی راحت می‌تواند مردش را به بیراه بکشاند، ذلیل کند و زمین بزند، و خیلی راحت می‌تواند سرپا نگه دارد، حمایت کند و نگذارد که بشکند و خم شود.
starlet
بسیاری از ما، آدم‌های ضعیفی هستیم؛ فقط باید با تمام وجود و صمیمیّت‌مان قدرت را دوست داشته باشیم تا بتوانیم به آن نزدیک بشویم.
starlet

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان