بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب فتح خون | صفحه ۱۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب فتح خون

بریده‌هایی از کتاب فتح خون

۴٫۳
(۶۹۸)
غروب تاسوعا نزدیك است و امام بر مدخل سراپردۀ راز، تكیه بر شمشیر زده و در ملكوت می‌نگرد
Motazer_Vareth
شعر، تا شاعر از خویش نرسته است، حدیث نفس است و اگر شاعر از خود رها شود، حدیث عشق است.
hiba
خون حسین و اصحابش كهكشانی است كه بر آسمانِ دنیا راه قبله را می‌نمایاند. بگذار اصحاب دنیا ندانند. كِرم لجن‌زار چگونه بداند كه بیرون از دنیایی كه او تن می‌پرورد، چیست؟ زمین و آسمان او همان است، و اگر او را از آن لجن‌زار بیرون كشند، می‌میرد.
miknow
فصل انجماد رسیده و قلب‌ها نیز یخ زده بود. حیات قلب در گریه است و آن «قتیل‌العَبَرات» كشته شد تا ما بگرییم و... خورشید عشق را به دیار مردۀ قلب‌هایمان دعوت كنیم و برف‌ها آب شوند و فصل انجماد سپری شود.
miknow
دل به تقدیر بسپار كه رسم جهان این است! ساحل را دیده‌ای كه چگونه در آیینۀ آبْ وارونه انعكاس یافته است؟ سرّ آن‌كه دهر بر مراد سفلگان می‌چرخد این است كه دنیا وارونۀ آخرت است.
miknow
جاهلیتْ بلدِ میّتی است كه در خاك آن جز شجرة زقّوم ریشه نمی‌گیرد. اگر نبود كویر مردۀ دل‌های جاهلی، شجرۀ خبیبثۀ امویان كجا می‌توانست سایۀ جهنمیِ حاكمیت خویش را بر جامعۀ اسلام بگستراند؟ ‫جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشركِ بت‌پرست كه در درون آدمی است ایمان نیاورد، چه سود كه بر زبان لااله‌الا‌الله براند؟ آن‌گاه جانب عدل و باطن قبله را رها می‌كند و خانۀ كعبه را عوض از صنمی سنگی می‌گیرد كه روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف كند...
miknow
اما چه دشوار می‌نماید طیّ این عرَصات! آنان كه به مقصد رسیده‌اند می‌گویند میان ما و شما تنها همین «خون» فاصله است؛ تا سدرة‌المنتهی ٰ را با پای عقل آمده‌ای، اما از این پس جاذبۀ جنونْ تو را خواهد برد... طیّ این مرحله دیگر با پای اراده میسور نیست؛ بال می‌خواهد، و بال را به عباس می‌دهند كه دستانش را در راه خدا قربان كرد.
شباهنگ
آب و خاك و آتش و باد، سخن امام را در لوح محفوظ باطن خویش به امانت گرفتند و از آن پس، هر جا كه آب از چشمی فروریخت و خاكْ سجادۀ نمازی شد و آتش دلی را سوخت و باد آهی شد و از سینه‌ای برآمد، این سخن تكرار شد.
شباهنگ
عالمْ همه در طواف عشق است و دایره‌دار این طواف، حسین است. این‌جا در كربلا، در سرچشمۀ جاذبه‌ای كه عالم را بر محور عشق نظام داده است، شیطان اكنون در گیر و دار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در كربلاست كه شمشیر شیطان از خون شكست می‌خورد؛ از خون عاشق، خون شهید.
شباهنگ
جنگ در كربلا درگیر است و این سوی و آن سوی، مردمانی هستند در سرزمین‌هایی دور و دورتر كه هیچ پیوندی آنان را به كربلا و جنگ اتصال نمی‌دهد. آن‌جا بر كرانۀ فرات، در دهكدۀ عَقْر... دورتر در كوفه، در مكه، مدینه، شام، یمن... زنگبار، روم، ایران، هندوستان و چین... طوفان نوح همۀ زمین را گرفت، اما این طوفان تنها سفینه‌نشینان عشق را در خود گرفته است.
شباهنگ
دومین شهیدی كه بر خاك افتاد «عبدالله بن عُمیر كلبی» بوده است؛ آن جوان بلندبالای گندم‌گون و فراخ‌سینه‌ای كه همراه مادر و همسرش از بئرالجَعْد هَمْدان خود را به كربلا رسانده بود... همسر او نیز مرد میدان بود و تنها زنی است كه در صحرای كربلا به اصحاب عاشورایی امام عشق الحاق یافته است.
شباهنگ
رودررویی، نخست تن به تن بود و اولین شهیدی كه بر خاك افتاد، مسلم بن عوسجه بود؛ صحابی پیر كوفی.
شباهنگ
دین‌دار آن است كه در كشاكش بلا دین‌دار بماند، وگرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سِلم، چه بسیارند اهل دین، آن‌جا كه شرط دین‌داری جز نمازی غُراب‌وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند بر گرد خانه‌ای سنگی نباشد.
شباهنگ
اگرنه، آن شرطْ تعلقی است كه حجاب راه می‌شود و تو را از پیوستن به جمع احرار بازمی‌دارد. آن شرطْ قلّاده‌ای است كه شیطان بر گردن تو انداخته است و با آن تو را از صحرای كربلا و از ركاب حسین (ع) می‌رباید. ضحاك بن عبدالله همۀ روز را جنگیده بود، اما شهادتْ همۀ روز را از او گریخته بود... دهر نیز همۀ لوازم را جمع آورده بود تا او بتواند از آن معركه بگریزد، معركه‌ای كه دشمن آن‌چنان بر آن احاطه داشت كه حلقه‌ای بر خاتم انگشتر... نه! صدفه را در كار خلقت راهی نیست و سرانجامِ كار ما، بلااستثنا، انعكاس چهرۀ باطن ماست در آیینۀ دهر.
شباهنگ
آه از آن هنگام كه عالَم خلقت یك‌سره بر انتقام خونِ به‌ناحق‌ریختۀ حسین قیام كند، كه او وارث خلافت انسان كامل است و انسان كامل، دایره‌دار طوافِ تسبیحیِ عالم وجود. آه از آن هنگام كه عالَم خلقت یك‌سره بر انتقام خونِ به‌ناحق‌ریختۀ حسین قیام كند!
شباهنگ
دنیا صراط آخرت است و در آن، هر كسی با رشتۀ حُب به امام خویش بسته است. یكی چون شمر بن ذی‌الجوشن، كه امام كفر است، پیش می‌افتد و آنان را به دنبال خویش می‌كشاند؛ نه با رشتۀ جبر، كه از سَر اختیار. چه سرّی است در آن‌كه آرای اهل كفر متشتّت است، اما ملت واحدی دارند؟ آنها را یكایك هرگز این جرأت نیست، اما چون با هم شوند و جسورِ تهی‌مغزی چون شمر نیز میان‌دار شود، بیا و ببین كه چه می‌كنند! شرك همواره با تفرقه ملازم است، اما جلوه‌های فریب دنیا، آنان را چون لاشخورهایی كه بر یك جنازه اجتماع كنند، بر جیفه‌های بی‌مقدار شهوت و غضب گرد می‌آورد. اما بندگان شهوت اگر هم به امارت رسند، خود كم‌تر امیری می‌كنند تا اطرافیان. ضعف نفس و جهالت، بندگان شهوت را نیز به استخدام ارباب غضب می‌كشاند.
شباهنگ
«ضحاك بن عبدالله مشرقی» را كه می‌شناسی! عصر عاشورا از جبهۀ حق گریخت بعد از آن‌كه صبح تا شام را در ركاب امام شمشیر زده بود. خوفْ فرزند شك است و شكْ زاییدۀ شرك و این هر سه، خوف و شك و شرك، راهزنان طریق حق‌اند... كه اگر با مرگ اُنس نگیری، خوفْ راهِ تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی كرد.
شباهنگ
الماس اگرچه از همۀ جوهرها شفاف‌تر است، سخت‌تر نیز هست. ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممكن است... و ای دل! تو را نیز از این سنت لایتغیر خلقت گریزی نیست. نپندار كه تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده‌اند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت همۀ تاریخ است.
شباهنگ
گاه هست كه كس از «خویشتن» رسته، اما هنوز در بند «تن خویش» است...
شباهنگ
«سید بن طاووس» روایت كرده است كه در آن حال، «محمد بن بشیر حضرمی» را گفتند كه پسرت را در سرحدّات مملكت ری به اسارت گرفته‌اند و او گفت: «عوضِ جان او و جان خویش، از خالق، جان‌ها خواهم گرفت. دوست نمی‌داشتم كه او را اسیر كنند و من بمانم.» ... یعنی چه خوب است كه اسیری او زمانی رخ نموده است كه من نیز دیری در جهان نخواهم پایید. امام كه مقال او را شنید گفت: «خدایت رحمت كند، من بیعت خویش را از تو برداشتم. برو و فرزند خویش را از اسارت برهان.» او جواب داد: «درندگان بیابان مرا زنده بدرند اگر از تو جدا شوم و تو را در غربت بگذارم و بگذرم؛ آن‌گاه خبرت را از شترسواران راه‌گذر باز پرسم؟ نه هرگز این‌چنین نخواهد شد!»
شباهنگ

حجم

۱۵۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۱ صفحه

حجم

۱۵۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۱ صفحه

قیمت:
۲۸,۱۰۰
۱۴,۰۵۰
۵۰%
تومان