بریدههایی از کتاب فتح خون
۴٫۳
(۶۹۵)
خون حسین و اصحابش كهكشانی است كه بر آسمانِ دنیا راه قبله را مینمایاند. بگذار اصحاب دنیا ندانند. كِرم لجنزار چگونه بداند كه بیرون از دنیایی كه او تن میپرورد، چیست؟ زمین و آسمان او همان است، و اگر او را از آن لجنزار بیرون كشند، میمیرد.
Raha Rivandi
سرّ آنكه دهر بر مراد سفلگان میچرخد این است كه دنیا وارونۀ آخرت است.
کاربر ۱۷۵۰۵۹۲
هَیْهاتَ ما ذٰلِكَ الظَّنُّ بِكَ ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است
کاربر ۷۱۹۹۱۳۲
هر انسانی را لیلةالقدری هست كه در آن ناگزیر از انتخاب میشود و حُرّ را نیز شب قدری اینچنین پیش آمد... «عمر بن سعد» را نیز... من و تو را هم پیش خواهد آمد. اگر باب یا لَیْتَنی كُنْتُ مَعَكُمْهنوز گشوده است، چرا آن بابِ دیگر باز نباشد كه: لَعَنَ الله ُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِیَتْ بِه؟
سید علیرضا
وقتی كه مِه در عمق درهها فرومینشیند، اگرچه تاریكی كامل نیست، اما آفتابْ پنهان است و چشم انسان جز پیش پای خویش را نمیبیند. اگر نباشد اینكه آفریدگار، ما را در كشاكش ابتلائات میآزماید، عاداتمان را متبدّل میسازد و شیاطین پنهان در زوایای تاریكِ درون را در پیشگاه عقل رسوا میدارد، چه بسا كه در این غفلتِ پنهان همۀ عمر را سر میكردیم و حتی لحظهای به خود نمیآمدیم.
سید علیرضا
نه عجب اگر در شهرِ كوران خورشید را دشنام دهند و تاریكی را پرستش كنند!
Hosna Hadi
آه از آن هنگام كه عالَم خلقت یكسره بر انتقام خونِ بهناحقریختۀ حسین قیام كند
hiba
خون حسین و اصحابش كهكشانی است كه بر آسمانِ دنیا راه قبله را مینمایاند.
hiba
امام میفرماید: «ثَكَلَتْكَ اُمُّكَ! ما تُریدُ مِنّی؟ ـ مادرت در عزای تو بگرید، از من چه میخواهی؟»
آنچه حُرّ بن یزید در جواب امام گفته، سخنی است جاودانه كه او را استحقاق توبه بخشیده است. روزنهای از نور است كه به سینۀ حُرّ گشوده میشود و سفرۀ ضیافتی است كه عشق را به نهانخانۀ دل او میهمان میكند. حُرّ گفت: «هان والله! اگر جز تو عرب دیگری این سخن را بر زبان میآورد، در هر حال، دهان به پاسخی سزاوار میگشودم. كائِناً ما كان: هر چه بادا باد... اما والله مرا حقی نیست كه نام مادر تو را جز به نیكوترین وجه بر زبان بیاورم.»
شباهنگ
هر انسانی را لیلةالقدری هست كه در آن ناگزیر از انتخاب میشود و حُرّ را نیز شب قدری اینچنین پیش آمد...
شباهنگ
«ابیمخنف» از «یونس بن اسحق» و او از «عباس جدلی» روایت كرده است كه گفت: «ما چهار هزار نفر بودیم كه همراه با مسلم بن عقیل برای دفع ابنزیاد به قصر الاماره هجوم بردیم، اما هنوز بدانجا نرسیده بودیم كه سیصد نفر شدیم... مردم باشتاب پراكنده میشدند و مسلم را وامیگذاشتند، تا آنجا كه زنها میآمدند و دست پسران یا برادران خویش را میگرفتند و به خانه میبردند و مردان نیز میآمدند و فرزندان خویش را میگفتند كه سر خویش گیرید و بروید كه فردا چون لشكر شام رسد، در برابر ایشان تاب نخواهیم آورد... و كار بدینسان گذشت تا هنگام نماز شد. آنگاه كه مسلم نماز مغرب را در مسجد ادا كرد از آن جماعت جز سی تن با او نمانده بودند و آن سی تن نیز بعد از نماز پراكنده شدند تا آنجا كه مسلم چون پای از باب كِنده بیرون نهاد هیچ كس با او نبود.»
m.m.r_76
آری، امام كوفیان را میشناخت. اما امام، در ادای آن عهد ازلی، هرگز مأذون نیست كه حجت ظاهر را رها كند. چگونه میتوان همۀ آن هزاران نامه را نادیده انگاشت و حكم بر تأویل كرد؟ و از آن گذشته، اگر امام به دعوت كوفیان اعتماد نكند چه كند؟ آیا میتوان با یزید دست بیعت داد و باز هم به جانب قبله نماز گزارد؟ مفهوم صلح با یزید چه میتوانست باشد؟
m.m.r_76
هر انسانی را لیلةالقدری هست كه در آن ناگزیر از انتخاب میشود و حُرّ را نیز شب قدری اینچنین پیش آمد... «عمر بن سعد» را نیز... من و تو را هم پیش خواهد آمد. اگر باب یا لَیْتَنی كُنْتُ مَعَكُمْهنوز گشوده است، چرا آن بابِ دیگر باز نباشد كه: لَعَنَ الله ُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِیَتْ بِه؟
العبد
در همان روزها كه پیكی از پس پیكی از كوفه به مكه میرفت و چنانكه نوشتهاند گاه یك پیك چند نامه با خود همراه داشت، نامهبرانی هم میان كوفه و دمشق در رفت و آمد بودند و نامههایی با خود همراه داشتند كه در آن به یزید چنین نوشته شده بود «اگر كوفه را میخواهی باید حاكمی توانا و باكفایت برای این شهر بفرستی چه نُعمان بن بشیر مردی ناتوان است، یا خود را به ناتوانی زده است.»
متأسفانه تاریخ متن همۀ آن نامهها را كه به مكه و دمشق فرستاده شده و نیز نام امضاكنندگان آن را، برای ما ضبط نكرده است. اگر چنین اسنادی را در دست داشتیم یا اگر آن نامهها تا امروز مانده بود، مطمئناً میدیدیم كه گروهی بسیار به خاطر محافظهكاری و ترس از روز مبادا زیر هر دو دسته از نامهها را امضا كردهاند.
العبد
شیعیان علی در خانۀ سلیمان بن صرد خزاعی گرد هم آمدند، سخنرانیها آغاز شد. میزبان كه سرد و گرم روزگار را چشیده و بارها رنگپذیری همشهریان خود را دیده بود گفت: «مردم! اگر مرد كار نیستید و بر جان خود میترسید، بیهوده این مرد را مفریبید!» از گوشه و كنار فریادها بلند شد كه: «ابداً ابداً ما از جان خود گذشتیم، با خون خود پیمان بستیم كه یزید را سرنگون خواهیم كرد و حسین را به خلافت خواهیم رساند!» سرانجام نامه نوشتند: «سپاس خدا را كه دشمن ستمكار تو را درهم شكست. دشمنی كه نیكان امت محمد را كشت و بدان مردم را بر سر كار آورد. بیتالمال مسلمانان را میان توانگران و گردنكشان قسمت كرد. اكنون هیچ مانعی در راه زمامداری تو نیست. حاكم این شهر (نُعمان بن بشیر) در كاخ حكومتی بهسر میبرد. ما نه با او انجمن میكنیم و نه در نماز او حاضر میشویم.»
تنها این نامه نبود كه چندین تن از شیعیان پاكدل و یكرنگ حسین برای او فرستادند. شمار نامهها را صدها و بلكه هزارها گفتهاند.
العبد
از هیچ شهری جز كوفه ندایی برنخاست. ما كوفیان را بیوفا میدانیم، مظهر بیوفایی، و این حق است؛ اما آیا نباید پرسید كه از كوفه گذشته، چرا از مكه و مدینه و بصره و دمشق نیز دستی به یاری حق از آستین بیرون نیامد جز آن هفتاد و چند تن كه شنیدهاید و شنیدهایم؟ اگر نیك بیندیشیم، شاید انصاف این باشد كه بگوییم باز هم كوفیان! كه در آن سرزمین اموات، جز از كوفه جنبشی برنخاست؛ باز هم كوفیان!
العبد
امام میفرماید: «ثَكَلَتْكَ اُمُّكَ! ما تُریدُ مِنّی؟ ـ مادرت در عزای تو بگرید، از من چه میخواهی؟»
آنچه حُرّ بن یزید در جواب امام گفته، سخنی است جاودانه كه او را استحقاق توبه بخشیده است. روزنهای از نور است كه به سینۀ حُرّ گشوده میشود و سفرۀ ضیافتی است كه عشق را به نهانخانۀ دل او میهمان میكند. حُرّ گفت: «هان والله! اگر جز تو عرب دیگری این سخن را بر زبان میآورد، در هر حال، دهان به پاسخی سزاوار میگشودم. كائِناً ما كان: هر چه بادا باد... اما والله مرا حقی نیست كه نام مادر تو را جز به نیكوترین وجه بر زبان بیاورم.»
جملۀ ارباب مقاتل و مورخین حُرّ بن یزید را بر این سخن ستودهاند و حق نیز همین است. سخن، ثمرۀ گلبوتۀ دل است و حُرّ را ببین كه از دهانش یاس و یاسمن میریزد. این سخنْ ریحانی از ریاحین بهشت است كه از گلبوتۀ ادب حُرّ برآمده.
کاربر ۴۰۰۸۶۲۲
«ابوبكر عمر بن حارث» ، «عبدالله بن عباس» كه در تاریخ به «ابنعباس» مشهور است، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و بالاخره محمد بن حنفیه، هر یك به زبانی با امام سخن از ماندن میگویند... و آن دیگری، عبدالله بن جعفر طیار، شوی زینب كبری، از «یحیی بن سعید» ، حاكم مكه، برای او اماننامه میگیرد... اما پاسخ امام در جواب اینان پاسخی است كه عشق به عقل میدهد؛ اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با سرچشمۀ عقل نبریده باشد، بیتردید عشق را تصدیق خواهد كرد.
کاربر ۴۰۰۸۶۲۲
عقل میگوید بمان و عشق میگوید برو؛ و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمۀ خورشید نبُرَد، عشق را در راهی كه میرود، تصدیق خواه
کاربر ۴۰۰۸۶۲۲
امام عشق، خود یارانش را اینچنین ستوده است: «جنگجویانی دلاور و استوار كه با مرگ در راه حق آنچنان اُنس گرفتهاند كه طفلی به پستانهای مادرش.»
راوی: صحرای بلا به وسعت تاریخ است و كار به یك یا لَیْتَنیكُنْتُ مَعَكُم ختم نمیشود. اگر مرد میدانِ صداقتی، نیك در خویش بنگر كه تو را نیز با مرگ اُنسی اینگونه هست یا خیر! اگر هست كه هیچ، تو نیز از قبلهدارانِ دایرۀ طوافی، واگرنه... دیگر به جای آنكه با زبانْ «زیارت عاشورا» بخوانی، در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین (ع) با دل به زیارت عاشورا برو.
الف. میم
حجم
۱۵۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۱ صفحه
حجم
۱۵۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۱ صفحه
قیمت:
۲۸,۱۰۰
۱۴,۰۵۰۵۰%
تومان