بریدههایی از کتاب ترجمه الغارات
۴٫۵
(۶۸۹)
«خدایا! مرا از آنچه در این کتاب است منع کردند، تو آنچه در این کتاب است را به من عطا کن.
خدایا! من از آنها بدم میآید، آنها هم از من بدشان میآید، من از آنها خسته شدهام و آنها هم از من خسته شدهاند. آنها من را به کارهایی وامیدارند که خلاف خُلق و طبیعت من است؛ اخلاقی که برای من ناشناخته بود.
خدایا! بهتر از آنها را به من بده و بدتر از من را به آنها بده.
خدایا! دلشان را (از ترس) آب کن، آنچنان که نمک در آب حل میشود.
خدایا! من آنها را نمیخواهم، آنها هم من را نمیخواهند. خدایا! مرا از دست آنها راحت کن و آنها را از من.»
محدثه.الف
«ای مردم کوفه! همین که طلایههای لشکر شام پیدا میشود، درِ خانههایتان را میبندید و همانطور که سوسمار به خانهاش میخزد، یا کفتار به لانهاش پناه میبرد، در خانههایتان میخزید. به خدا قسم خوار و ذلیل کسی است که شما او را یاری کنید! کسی که یاری شما را بخواهد، مانند کسی است که با کمان شکسته میجنگد.
اُف بر شما که از شما غم بسیار در دل دارم. وای بر شما! نه روزی که شما را آهسته فراخواندم و نه روزی که بلند صدا زدم کسی جواب مرا نداد. و نه کسی در برادری صادق بود. به خدا قسم من به دست شما گرفتار شدهام. کر هستید و نمیشنوید، لال هستید و سخن نمیگویید، کور هستید و نمیبینید، الحمدلله رب العالمین. وای بر شما! به یاری برادرتان مالک بن کعب بروید که نعمان بن بشیر با جمعی از مردم شام، که زیاد هم نیستند، به جنگ او آمده است. برخیزید و آمادهٔ جنگ شوید، شاید خدا بهوسیلهٔ شما دست ستمکاران را قطع کند.»
محدثه.الف
اما اینکه از من خواسته بودی که نظرم را در مورد وضعی که در آن هستم بنویسم؛ رأی من جهاد با عهدشکنان و متجاوزان است تا زمانی که به ملاقات خدا بروم. در این راه اگر همراهان من زیاد باشند بر عزت من نمیافزاید و اگر از دور من پراکنده شوند باعث هراس من نیست؛ چون من بر حق هستم و خدا هم بر حق است. به خدا قسم که مرگ در راه حق برای من ناخوشایند نیست؛ چون پس از مرگ، هر خیری باشد برای کسی است که بر حق باشد.
محدثه.الف
به خدا قسم اگر با این شمشیرم بر بینی مؤمن بزنم تا کینهٔ مرا به دل بگیرد، از من متنفر نخواهد شد
سیستماتیک
کار شما و شامیان شگفتآور است! امیر آنها از خدا سرپیچی میکند اما آنها از او اطاعت میکنند و امیر شما از خدا اطاعت میکند و شما از او نافرمانی میکنید!
سیستماتیک
ابوفاخِته میگوید نزد علی (ع) نشسته بودم که مردی که مشخص بود تازه از سفر رسیده است آمد و گفت: «یا امیرالمؤمنین! من از شهری پیش تو آمدهام که هیچکس در آنجا تو را دوست ندارد.» حضرت پرسید: «از کجا آمدهای؟» گفت: «از بصره». حضرت فرمود: «اگر آنها میتوانستند مرا دوست بدارند، دوست میداشتند. من و شیعیانم در عهد و پیمان خداییم تا روز قیامت، نه یک نفر بر تعداد ما افزوده میشود و نه یک نفر کم میشود.»
بوک تاب
روزها نشان این غم و مصیبت در چهرهٔ آن حضرت پیدا بود.
آسمان
حضرت بسیار بر شهادت او افسوس و حسرت میخورد و میفرمود: «خداوند چه خوبیهایی به مالک داده بود! مالک، چه مالکی! اگر کوه بود، کوهی عظیم بود، اگر سنگ بود، سنگی سخت بود. به خدا قسم، مرگ او بسیاری را فرو ریخت و بسیاری را بالا برد. برای کسی مثل مالک باید گریست، آیا کسی مثل مالک پیدا میشود؟
آسمان
همان کسی که به مالک سم خورانده بود خود را به شام رساند و خبر شهادت مالک أشتر را داد. معاویه برخاست و اینگونه به اهل شام بشارت داد: «علی بن ابیطالب دو دست توانا داشت؛ یکی در جنگ صفین بریده شد (یعنی عمار یاسر) و دیگری امروز (یعنی مالک أشتر).»
آسمان
به خدا قسم هیچ ملّتی در میان شهر خودش مورد حمله قرار نگرفت مگر اینکه ذلیل شد.
علی دائمی
«علی بیشتر از آنکه به من توجه کند مراقب نفس خودش بود، و تو بیشتر از آنکه در فکر نفس خودت باشی به من توجه میکنی.»
fatemeh
چه خیری است در کسی که به عاقبت خودش بیتوجه باشد؟»
fatemeh
به خدا قسم هیچ ملّتی در میان شهر خودش مورد حمله قرار نگرفت مگر اینکه ذلیل شد.
کاربر ۳۷۲۹۷۳۲
«خدایا! مرا از آنچه در این کتاب است منع کردند، تو آنچه در این کتاب است را به من عطا کن.
خدایا! من از آنها بدم میآید، آنها هم از من بدشان میآید، من از آنها خسته شدهام و آنها هم از من خسته شدهاند. آنها من را به کارهایی وامیدارند که خلاف خُلق و طبیعت من است؛ اخلاقی که برای من ناشناخته بود.
خدایا! بهتر از آنها را به من بده و بدتر از من را به آنها بده.
خدایا! دلشان را (از ترس) آب کن، آنچنان که نمک در آب حل میشود.
خدایا! من آنها را نمیخواهم، آنها هم من را نمیخواهند. خدایا! مرا از دست آنها راحت کن و آنها را از من.»
میرزا
. به من خبر رسیده که دشمنان شما به خانهٔ زن مسلمان و زنی که در پناه اسلام بوده وارد میشدند و خلخال آنها را از پایشان و گوشواره را از گوششان درمیآوردند و هیچکس مانع آنها نمیشده است، آنها با دست پُر برگشتهاند، در حالی که هیچیک از آنها حتی زخم هم برنداشته است. اگر مرد مسلمانی به خاطر این حادثه از شدت تأسف و غصه بمیرد به نظر من سرزنشی ندارد، بلکه مُردن در این مقام شایسته است.
کاربر ۶۲۲۳۵۷۱
شما کسانی هستید که نه به یاری شما میتوان انتقام گرفت و نه با پایمردی شما میتوان به مقصودی رسید. پنجاه و چند روز شما را به یاری برادرانتان دعوت کردم؛ مثل شتری که لبهایش شکافته باشد و از خستگی بنالد، نالیدید. و مثل کسی که هیچوقت قصد جهاد با دشمن را ندارد و نمیخواهد از این راه ثوابی بیندوزد به زمین چسبیدید. سپس از بین شما سپاهی کوچک و پریشانحال و ناتوان نزد من آمد. چنانکه گویی آنها را به سوی مرگ میکشند و آنها مینگرند، اُف بر شما باد!»
محمدمهدی
ای کاش مرگ من فرا برسد -که فرا خواهد رسید- و میان من و شما جدایی بیفتد، که من از همراهی با شما بیزارم. هیچ دینی نیست که شما را جمع کند؟ آیا در وجودتان غیرتی نیست که شما را به خشم بیاورد، وقتی شنیدید که دشمن سرزمینهای شما را یکییکی میگیرد و به شما حمله میکند و هجوم میآورد؟
آیا این شگفتآور نیست که معاویه مُشتی مردم بیسروپا و سفله را فرا میخواند و آنها اجابتش میکنند، بیآنکه به آنها مالی بخشیده باشد یا هزینهای به آنها داده باشد، و آنها را در هر سال یک یا دو یا سه بار به هر جا که بخواهد میفرستد، و من شما را که مردمی شریف و خردمندید و بقایای مردم دیندار هستید فرا میخوانم، اما شما در خانههای خود مینشینید و از دور من متفرق میشوید و از فرمان من سرپیچی کرده و با من مخالفت میکنید؟»
محمدمهدی
جنگجوی بیدار، غافلان را از بین میبَرَد و سازشکار، خوار و ذلیل میشود.
محمدمهدی
امیرالمؤمنین (ع) دوستی داشت که به او ابومریم میگفتند که از اهالی مدینه بود. زمانی که شنید مردم از اطراف آن حضرت متفرق شدهاند، خود را به کوفه نزد آن حضرت رساند. وقتی حضرت او را دید پرسید: «ابومریم تویی؟» او گفت: «بله.» امام (ع) پرسید: «چه چیزی تو را به اینجا کشانده؟» ابومریم گفت: «برای حاجتی پیش تو نیامدهام، ولی میبینم که وقتی کار این امّت به تو واگذار شد باعث اختلاف و تفرقه بین مردم شدی!»
امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «ابومریم! من همان دوست تواَم که میشناسی، ولی گرفتار خبیثترین مردم روی زمین شدهام. آنها را به کاری فرامیخوانم، اما آنها از من تبعیت نمیکنند، و زمانی که به میل آنها رفتار میکنم، از اطراف من متفرق میشوند و مرا تنها میگذارند.»
محمدمهدی
امیرالمؤمنین (ع) میفرمود: «خدایا از تو در مقابله با قریش یاری میخواهم، آنها رسم خویشاوندی با من را زیر پا گذاشتند، مرا محروم کردند، مقام و منزلت بالای من را کوچک شمردند و بر نزاع و درگیری با من متحد شدند.»
محمدمهدی
حجم
۳۷۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
حجم
۳۷۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰۵۰%
تومان