بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده

بریده‌هایی از کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده

۴٫۴
(۱۶۳۳)
گاهی باید هزینه‌ها رو به جون بخریم.
Ketab_baz
انفجاری مهیب. بعد صدای بلند شکسته شدن. دادلی درسلی، خاله پتونیا و عمو ورنون پشت یک تخت پنهان شده‌اند دادلی درسلی: از این خوشم نمی‌یاد. خاله پتونیا: می‌دونستم این‌جا اومدن اشتباهه. ورنون. ورنون. هیچ جایی واسه قایم شدن نیست. حتی یه فانوس دریایی هم این نزدیکی نیست!
امیر کریمی
من موجودی هستم که ندیدی. من تو هستم، من من هستم. پژواکی پیش‌بینی نشده. گاهی جلو، گاهی عقب، همراه همیشگی، چون در هم پیچیدیم.
علی
فکر می‌کنی... چی می‌شه اگه من... چی می‌شه اگه من تو اسلیترین بیفتم؟ هری: خب چه اشکالی داره؟ آلبوس: اسلیترین گروه مار و جادوی سیاهه... جای جادوگرهای شجاع نیست. هری: آلبوس سوروس، اسم تو از دو نفر از روسای هاگوارتز گرفته شده. یکی از اون‌ها اسلیترینی بود و احتمالا شجاع‌ترین مردی بود که تا حالا دیدم. آلبوس: ولی فقط می‌گم... هری: اگه برات مهمه، کلاه گروه‌بندی به احساسات توام توجه می‌کنه.
علیرضا
اسکورپیوس: ممنون که نور من میون تاریکی بودی. اسنیپ که تماماً مانند یک قهرمان است به او نگاه کرده و به آرامی لب‌خند می‌زند اسنیپ: به آلبوس... به آلبوس سوروس بگو به این که اسم من روشه افتخار می‌کنم. حالا برو. برو.
نیومون
کسایی که دوسشون داریم هیچ‌وقت واقعاً ما رو ترک نمی‌کنن هری. چیزهایی هست که مرگ نمی‌تونه لمس کنه. نقاشی... و خاطره... و عشق.
همتاب
دراکو روی سکو می‌رود و کنار جینی می‌ایستد. لحظه‌ای اسپارتاکوس‌وار
Abolfazl
واسه تغییر دادن دنیای جادوگرها لازم نیست آدم بالغ باشه.
علی
اسکورپیوس توسط هرمیون که ظاهری فوق‌العاده دارد به میز بسته شده. لباس‌های هرمیون رنگ و رو رفته و چشم‌هایش درخشان است. او حالا یک جنگ‌جوی تمام عیار شده، و این به او می‌آید هرمیون: یه حرکت دیگه بکنی مغزت قورباغه می‌شه و دستات لاستیک. اسنیپ: قابل اعتماده. آدم قابل اعتمادیه. (مکث) می‌دونی هیچ‌وقت گوش نمی‌دی. یه دانش‌آموز به شدت اعصاب‌خردکن بودی و الآن هم... هر چی هستی اعصاب‌خردکنی. هرمیون: من دانش‌آموز فوق‌العاده‌ای بودم. اسنیپ: تقریباً متوسط بودی. اون طرف ماست! اسکورپیوس: همین‌طوره هرمیون. هرمیون با بی‌اعتمادی به اسکورپیوس نگاه می‌کند هرمیون: بیشتر مردم منو گرنجر صدا می‌زنن. و من یه کلمه از حرفاتو باور ندارم مالفوی.
Alireza.Mir
هری: اونا مردای بزرگی بودن، با نقص‌های بزرگ، و می‌دونی چیه... اون نقص‌ها اونا رو بزرگ‌تر می‌کرد.
امیررضا عبدی
تقریباً بغلش کردم. تقریباً که نداره، واقعاً سعی کردم بغلش کنم، اونم لگد زد به ساقم
nika paater
من تصمیم نگرفتم، اینو می‌دونین؟ من تصمیم نگرفتم پسر اون باشم.
nika paater
"حقیقت چیز زیبا و وحشت‌ناکیه، و باید با احتیاط باهاش برخورد کرد. "
کاربر ۶۷۶۴۸۸۱
دراکو: پدرم فکر می‌کرد داره ازم محافظت می‌کنه. بیشتر مواقع. فکر می‌کنم یه جایی می‌رسه که باید انتخاب کنی می‌خوای چجور آدمی باشی. و من می‌دونم که اون زمان آدم به یه پدر یا یه دوست نیاز داره. اگه تا اون موقع یاد گرفته باشی که از پدرت متنفر باشی و دوستی هم نداشته باشی... بعدش کاملاً تنهایی... این خیلی سخته. من تنها بودم و این منو به جای خیلی تاریکی فرستاد.
Alba.Eri
هرمیون: این که چیزی نیست. رز نگرانه که می‌تونه رکورد امتیاز کوییدیچ رو تو سال اول یا دومش بشکنه یا نه. و این که کی می‌تونه مدرک عمومیش رو بگیره.
Hermion granger
دلفی: من دختر شما هستم. هری/ولدمورت: اگه دخترم بودی تو رو می‌شناختم. دلفی نگاه ملتمسانه‌ای به او می‌اندازد دلفی: من از آینده اومدم. بچه‌ی بلاتریکس لسترنج و شما. من قبل از نبرد هاگوارتز تو عمارت مالفوی به دنیا اومد. نبردی که قراره شما توش شکست بخورید. من اومدم تا نجات‌تون بدم. هری/ولدمورت می‌چرخد. نگاه‌شان گره می‌خورد رودولف لسترنج، شوهر وفادار بلاتریکس وقتی از آزکابان برگشت به من گفت کی هستم و برام از یه پیش‌گویی گفت که فکر می‌کرد باید محقق کنم. من دختر شما هستم قربان.
امیرعباس افضل زاده
با هر کی بهش سر می‌زنم فهرست فکرها رو دارم چون کلاه گروه‌بندی منم باهوش دیدم، کم‌هوش دیدم تو سختی و راحتی کار کردم رو سر هر کی پریدم اونو از گروهش خبردار کردم... رز گرنجر
💜
بخار غلیظ و سفید قطار سریع‌السیر هاگوارتز پوشیده شده است. و شلوغ هم هست، اما به جای مردمی با لباس‌های اتوکشیده که مشغول امور روزمره‌شان هستند پر از جادوگرها و ساحره‌هایی است که اکثراً ردا به تن دارند و سعی می‌کنند راهی برای خداحافظی با فرزندان دلبندشان پیدا کنند.
💕Adrien💕
آلبوس و رز بین کوپه‌ها‌ی قطار قدم می‌زنند. ساحره‌ی چرخ‌دستی در حالی که چرخش را هل می‌دهد وارد می‌شود. ساحره‌ی چرخ‌دستی: چیزی از چرخ‌دستی نمی‌خرید عزیزای من؟ کلوچه‌ی کدوتنبل؟ قورباغه شکلاتی؟ کیک پاتیلی؟ رز: (متوجه نگاه مشتاقانه‌ی آلبوس به قورباغه شکلاتی شده) ال. ما باید تمرکز کنیم. آلبوس: رو چی تمرکز کنیم؟ رز: رو این که می‌خوایم با کی دوست بشیم. مامان و بابای من بابای تو رو تو اولین سفرشون با قطار هاگوارتز دیدن. می‌دونی... آلبوس: پس باید الآن تصمیم بگیریم تا آخر عمر باید با کی دوست باشیم؟ خیلی ترسناکه. رز: برعکس، هیجان‌انگیزه. من یه گرنجر-ویزلی هستم، تو یه پاتری... همه می‌خوان با ما دوست بشن. می‌تونیم هر کیو بخوایم انتخاب کنیم. آلبوس: خب چطوری تصمیم بگیریم که... تو کدوم کوپه بریم؟ رز: همشونو بررسی می‌کنیم بعد تصمیم می‌گیریم. آلبوس در یکی از کوپه‌ها را باز می‌کند و چشمش به یک بچه‌ی موطلایی تنها – اسکورپیوس – می‌افتد که کسی جز او در کوپه نیست. آلبوس لبخند می‌زند. اسکورپیوس هم لبخند می‌زند. آلبوس: سلام. این کوپه... اسکورپیوس: خالیه. فقط من هستم.
فاطیما سیروس
کسایی که دوسشون داریم هیچ‌وقت واقعاً ما رو ترک نمی‌کنن هری. چیزهایی هست که مرگ نمی‌تونه لمس کنه. نقاشی... و خاطره... و عشق.

حجم

۱۸۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

حجم

۱۸۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

قیمت:
رایگان