بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده | صفحه ۲۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده

بریده‌هایی از کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده

۴٫۴
(۱۶۳۳)
گاهی آدما _به خصوص بچه‌ها_ فقط یکیو می‌خوان که باهاش قاپ انفجاری بازی کنن.
آناهیتا
هری: آدمای زیادی سعی کردن به من آسیب بزنن... ولی پسرم؟ تو جرأت کردی به پسرم آسیب بزنی! دلفی: من فقط می‌خواستم پدرم رو بشناسم. این حرف هری را متعجب می‌کند هری: تو نمی‌تونی زندگیت رو دوباره بسازی. تو همیشه یتیم می‌مونی. این ازت جدا نمی‌شه. دلفی: فقط بذار... ببینمش. هری: نمی‌تونم و نمی‌ذارم.
Haniyeh
هاگرید: جیمز؟ اطراف را نگاه می‌کند لیلی؟ به آرامی پیش می‌رود و نمی‌خواهد به این زودی چیزی ببیند. تماماً فرو ریخته
Haniyeh
ایستگاهی شلوغ و پرازدحام، مملو از مردمی که می‌خواهند به جایی بروند. در میان هیاهو، دو قفس بر روی دو چرخ‌دستی پر از بار تکان می‌خورد. دو پسر، جیمز پاتر و آلبوس پاتر آن‌ها را هل می‌دهند و مادرشان جینی در پی آن‌ها می‌آید. یک مرد سی و هفت ساله، هری، دخترش لیلی را روی شانه‌هایش گذاشته است.
مجتهدی
هری:(به یاد آوردن سدریک ناراحتش می‌کند) بله، من پسر شما رو یادم می‌یاد. مرگ اون...
marinett
حالا وارد ناکجاآبادی با زمان متغیر می‌شویم. این صحنه تماماً جادویی است. تغییرات سریعی هم‌زمان با جا‌به‌جایی ما بین جهان‌ها رخ می‌دهد. صحنه‌ی واحدی وجود ندارد، بل‌که تکه‌ها و بریده‌هایی هست که پیش‌رفت مداوم زمان را نشان می‌دهد. در ابتدا داخل هاگوارتز، در سرسرای بزرگ هستیم، و همه دور آلبوس می‌رقصند. پولی چپمن: آلبوس پاتر. کارل جنکینز: یه پاتر. تو ورودی ما. یان فردریکس: موهاش مثلا اونه. موهاش کاملا شبیه اونه. رز: و پسرعمه‌ی منه. (می‌چرخند) رز گرنجر ویزلی. از دیدنتون خوشوقتم. کلاه گروه‌بندی بین دانش‌آموزانی که به سمت گروه‌هایشان حرکت می‌کنند قدم می‌زند. فوراً مشخص می‌شود که به سمت رز می‌آید، و او با نگرانی منتظر عاقبتش است. کلاه گروه‌بندی: قرن‌هاست که همینه کارم با هر کی بهش سر می‌زنم فهرست فکرها رو دارم چون کلاه گروه‌بندی منم باهوش دیدم، کم‌هوش دیدم تو سختی و راحتی کار کردم
Parsa
آلبوس: پدر، ما کجاییم؟ هری: جایی که من زیاد می‌یام. آلبوس: اما این‌جا قبرستونه...
کاربر ۲۰۲۱۸۶۷
من تنها بودم و این منو به جای خیلی تاریکی فرستاد.
ابوالفضل
هری پاتر و فرزند نفرین شده
کاربر ۲۰۶۹۰۵۷
هری: "حقیقت چیز زیبا و وحشت‌ناکیه، و باید با احتیاط باهاش برخورد کرد. " (جینی با شگفتی به او نگاه می‌کند) دامبلدور. جینی: واسه گفتن به یه بچه حرف عجیبیه. هری: نه وقتی می‌دونی اون بچه مجبوره واسه نجات دادن جهان بمیره. نفس هری دوباره می‌گیرد، و تمام تلاشش را می‌کند به پیشانی‌اش دست نزند. جینی: هری، مشکل چیه؟ هری: خوبم. خوبم. صداتو می‌شنوم. سعی می‌کنم... جینی: زخمت تیر می‌کشه؟ هری: نه، نه، خوبم. حالا خاموشش کن که یه کم بخوابیم. جینی: هری، چند وقت بود که زخمت تیر نکشیده بود؟ هری به جینی نگاه می‌کند. چهره‌اش همه چیز را می‌گوید هری: بیست و دو سال.
اسکارلت ویچ
اسکورپیوس: شایعه اینه که پدر و مادر من نمی‌تونستن بچه‌دار بشن. پدر و پدربزرگم دنبال یه وارث قدرت‌مند بودن تا از نابودی خاندان مالفوی جلوگیری کنن و واسه همین اونا... اونا از یه زمان‌چرخون استفاده کردن تا مادرمو عقب بفرستن... آلبوس: بفرستن کجا؟ رز: شایعه اینه که اون پسر ولدمورته آلبوس. سکوتی ناخوشایند و وحشتناک
اسکارلت ویچ
شاید اونم منتظره که تو درست ببینیش
ali._.2020
بشن. می‌تونیم هر کیو بخوایم انتخاب کنیم. آلبوس: خب چطوری تصمیم بگیریم که... تو کدوم کوپه بریم؟ رز: همشونو بررسی می‌کنیم بعد تصمیم می‌گیریم. آلبوس در یکی از کوپه‌ها را باز می‌کند و چشمش به یک بچه‌ی موطلایی تنها – اسکورپیوس – می‌افتد که کسی جز او در کوپه نیست. آلبوس لبخند می‌زند. اسکورپیوس هم لبخند می‌زند. آلبوس: سلام. این کوپه... اسکورپیوس: خالیه. فقط من هستم. آلبوس: عالیه. پس می‌شه ما... بیایم داخل... فقط یه کم... مشکلی نیست؟ اسکورپیوس: مشکلی نیست. سلام. آلبوس: آلبوس. ال. من... اسم من آلبوسه... اسکورپیوس: سلام اسکورپیوس. یعنی، من اسکورپیوسم. تو آلبوسی. من اسکورپیوسم. و تو باید...
محمدطاها شاکری
هستین نگاه می‌کنن. جدا از این، مردم همیشه به تو نگاه می کنن. چهار نفری خارج می‌شوند. جینی هری را متوقف می‌کند جینی: اتفاقی براش نمیفته، مگه نه؟ هری: معلومه که نه.
محمدطاها شاکری
هرمیون: هاگوارتز جای بزرگیه. ران: بزرگ، شگفت‌انگیز، پر از غذا. حاضرم همه چیمو بدم تا برگردم اونجا. هری: عجیبه، ال نگران بود که تو اسلیترین بیفته. هرمیون: این که چیزی نیست. رز نگرانه که می‌تونه رکورد امتیاز کوییدیچ رو تو سال اول یا دومش بشکنه یا نه. و این که کی می‌تونه مدرک عمومیش رو بگیره. ران: نمیدونم این بلندپروازی رو از کجا آورده. جینی: هری، تو چه احساسی پیدا می‌کنی اگه ال... بیفته تو اسلیترین؟ ران: می‌دونی جینی ما همیشه فکر می‌کردیم احتمال داره تو اسلیترین بیفتی. جینی: چی؟ ران: باور کن، فرد و جرج سرش شرط بستن. هرمیون: می‌شه بریم؟ مردم دارن نگاه می‌کنن. جینی: مردم همیشه وقتی شما سه تا با هم
محمدطاها شاکری
آلبوس: فکر می‌کردم اونا نامرئی هستن! هری: به حرف استادها گوش کن، به حرف جیمز گوش نکن، و یادت باشه لذت ببری. حالا اگه نمی‌خوای این قطار بدون تو بره بهتره بپری بالا... لیلی: من دنبال قطار می‌دوم. جینی: لیلی، سریع برگرد. هرمیون: رز، سلام ما رو به نویل برسون. رز: مامان، من نمی‌تونم به یه استاد سلام برسونم! رز برای سوار شدن می‌رود. آلبوس پیش از رفتن به دنبال او برمی‌گردد و هری و جینی را برای آخرین بار در آغوش می‌گیرد آلبوس: خب، خداحافظ. او سوار می‌شود. هرمیون، جینی، ران و هری در حالی که صدای سوت در سکو پیچیده به تماشای قطار می‌ایستند جینی: اتفاقی واسشون نمیفته، مگه نه؟
محمدطاها شاکری
اگه من تو اسلیترین بیفتم؟ هری: خب چه اشکالی داره؟ آلبوس: اسلیترین گروه مار و جادوی سیاهه... جای جادوگرهای شجاع نیست. هری: آلبوس سوروس، اسم تو از دو نفر از روسای هاگوارتز گرفته شده. یکی از اون‌ها اسلیترینی بود و احتمالا شجاع‌ترین مردی بود که تا حالا دیدم. آلبوس: ولی فقط می‌گم... هری: اگه برات مهمه، کلاه گروه‌بندی به احساسات توام توجه می‌کنه. آلبوس: واقعاً؟ هری: برای من این کارو کرد. این چیزی است که او قبلاً هرگز نگفته است، و چند لحظه در سرش طنین می‌اندازد هاگوارتز باعث بزرگ شدن تو می‌شه آلبوس. بهت قول می‌دم، هیچ چیزی اونجا نیست که ازش بترسی. جیمز: بجز تسترال‌ها. مراقب تسترال‌ها باش.
محمدطاها شاکری
لیلی: اون وسیله‌ی شعبده‌بازی رو برام آوردی؟ ران: تو در مورد "نفس دماغ دزد ثبت شده‌ی فروشگاه لوازم جادویی ویزلی" چیزی شنیدی؟ رز: مامان! بابا دوباره داره اون کار مسخره رو می‌کنه. هرمیون: تو می‌گی مسخره، خودش می‌گه فوق‌العاده، من می‌گم... یه چیزی بین این دو تا. ران: صبر کن. بذار اینو بجوم... نفس. حالا فقط باید... ببخشید اگه یه کم بوی سیر می‌دم. نفسش را در صورت لیلی بیرون می‌دهد. او می‌خندد. لیلی: بوی فرنی می‌دی. ران: بینگ، بنگ، بونگ. خانوم جوون، واسه از دست دادن بویایی آماده باش. دماغ او را از جا می‌کند لیلی: دماغم کو؟ ران: بفرما! دست او خالی است. این یک شعبده‌بازی مسخره بود.
محمدطاها شاکری
پرده‌ی یک، صحنه‌ی دو: سکوی نه و سه چهارم که با بخار غلیظ و سفید قطار سریع‌السیر هاگوارتز پوشیده شده است. و شلوغ هم هست، اما به جای مردمی با لباس‌های اتوکشیده که مشغول امور روزمره‌شان هستند پر از جادوگرها و ساحره‌هایی است که اکثراً ردا به تن دارند و سعی می‌کنند راهی برای خداحافظی با فرزندان دلبندشان پیدا کنند. آلبوس: همین جاست. لیلی: وای! آلبوس: سکوی نه و سه چهارم. لیلی: کجان؟ اینجان؟ نکنه نیومدن؟ هری به ران، هرمیون و دخترشان رز اشاره می‌کند. لیلی با سرعت به سمت آن‌ها می‌دود. دایی ران! دایی ران! ران در حالی که لیلی به سمتش می‌دود به سمت آن‌ها می‌چرخد و لیلی را در آغوشش بلند می‌کند ران: پاتر مورد علاقه‌ی من این جاست.
محمدطاها شاکری
می‌گذارند. جینی به کمک جیمز می‌رود و تمام خانواده با سرعت به سمت ستون می‌دود.
محمدطاها شاکری

حجم

۱۸۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

حجم

۱۸۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

قیمت:
رایگان