بریدههایی از کتاب کتابخانه نیمه شب
۴٫۰
(۳۴۷)
سارتر زمانی نوشت: «زندگی از آنسوی ناامیدی آغاز میشود.»
mobina
«من هیچ همنشینی را بهاندازهٔ تنهایی درخور معاشرت نیافتهام.»
مائده
افراد بااستقامتْ متفاوت از بقیه ساخته نشدهن. تنها تفاوتشون اینه که هدف روشنی توی ذهن دارن و عزم راسخی برای رسیدن به اون هدف. استقامت برای متمرکزموندن، تو زندگیای که پر از حواسپرتکنهاست، ضروریه.
Shadmand
«شاید لازمه نگرانی و اهمیتدادن به تصدیق دیگران رو تموم کنی، نورا.»
Dr mohamad
عزیزم، هرکه هستی!
من تمام فرصتها را داشتم تا برای زندگیام کاری بکنم و تکتکشان را از دست دادم. از بیفکری و بدبختی خودم، دنیا از من روبرگردانده، پس حالا کاملاً منطقی است که من از دنیا روبرگردانم.
اگر احساس میکردم ماندن ممکن است، میماندم، اما احساس نمیکنم. پس نمیمانم. من زندگی را برای مردم بدتر میکنم.
هیچچیز برای اهداکردن ندارم. متأسفم!
با همدیگر مهربان باشید.
خدانگهدار
نورا
حسن
زمان بهآرامی سپری شد. او ماتش برده بود.
پس از نوشیدن به درکی ناگهانی رسید. او برای این زندگی ساخته نشده بود.
هر حرکتی که کرده بود اشتباه بود، هر تصمیمی که گرفته بود فاجعه بود و هر روزش از آن کسی که میخواست باشد اندکی پس رفته بود.
شناگر. موسیقیدان. فیلسوف. شریک زندگی. جهانگرد. یخچالشناس. خوشبخت. معشوق.
هیچکدام نشده بود.
او حتی نتوانسته بود از عهدهٔ «گربهداری» یا حتی «یک ساعت در هفته مربیگری پیانو» یا «انسانی که میتواند گفتوگو کند» بربیاید.
حسن
«فکر نمیکنم که مشکل تو ترس از صحنه بود یا ترس از عروسی. فکر میکنم مشکل تو ترس از زندگی بود.»
حسن
دنیا بهسمت آشوب و آنتروپی بیشتر پیش میرود. این اصل ترمودینامیک بود. شاید اصل هستی هم بود.
حسن
«افراد بااستقامتْ متفاوت از بقیه ساخته نشدهن. تنها تفاوتشون اینه که هدف روشنی توی ذهن دارن و عزم راسخی برای رسیدن به اون هدف. استقامت برای متمرکزموندن، تو زندگیای که پر از حواسپرتکنهاست، ضروریه.
fateme.ghorbanzadeh
روشنی توی ذهن دارن و عزم راسخی برای رسیدن به اون هدف. استقامت برای متمرکزموندن، تو زندگیای که پر از حواسپرتکنهاست، ضروریه.
fateme.ghorbanzadeh
«هیچوقت اهمیت بزرگِ چیزهای کوچک رو دست کم نگیر.»
fateme.ghorbanzadeh
«مجبور نیستی زندگی رو بفهمی. فقط باید زندگیش کنی.»
fateme.ghorbanzadeh
آنچه به آن مینگری مهم نیست، آنچه میبینی مهم است.»
fateme.ghorbanzadeh
کشف اینکه مکانی که میخواستی به آن فرار کنی دقیقاً همانجایی است که از آن فرار کرده بودی، بیگمان یک مکاشفه بود. زندانی که مکان نبود، بلکه زاویهٔ دید و دیدگاه بود.
علی نظری
نوشته بود: «شفقت اساس اخلاقیات است.» شاید اساس زندگی هم بود.
دخترکی در اسمان:)
«مجبور نیستی زندگی رو بفهمی. فقط باید زندگیش کنی.»
Ava
نورا دلش میخواست در دنیایی زندگی کند که هیچ قساوتی در آن نباشد، اما تنها وجود دنیاهایی برایش مهیا بود که انسانها در آن بودند.
آفتاب
چیزی که از همه معمولیتر به نظر میرسه شاید درنهایت چیزی بشه که تو رو به پیروزی میرسونه.
Ava
مالکان رستوران رؤیا را به واقعیت تبدیل میکنند.
Roya🌱
«دانش حقیقی یعنی اینکه بدانی هیچچیز نمیدانی.»
Roya🌱
حجم
۲۷۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه
حجم
۲۷۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۷۰%
تومان