بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سال بلوا | صفحه ۱۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سال بلوا

بریده‌هایی از کتاب سال بلوا

نویسنده:عباس معروفی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۲۰۹ رأی
۳٫۸
(۲۰۹)
یک لحظه به پشت سر واگشتم و به ساعت‌های جعبه‌آینه ساعت‌سازی نگاه کردم، عقربه‌ها می‌چرخیدند، با سرعتی سرسام‌آور می‌چرخیدند، امّا زمان ایستاده بود، سکوت مطلق بود و تنها قلب من داشت از یقه‌ام بیرون می‌پرید.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
آدم از خجالت آب می‌شود، ذوب می‌شود، لای دست‌های یک نفر فشرده می‌شود و به قدر قطره‌ای فرو می‌افتد، چِک.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
هوا گرم بود، پشه‌ها و مگس‌ها و زنبورها وزوز می‌کردند، از درخت‌ها بوی میوه پخته می‌آمد، حتا از بید. و صدای سیرسیرک‌ها از در و دیوار می‌ریخت.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
گفتم من مکافات چه کسی را پس می‌دهم؟ چرا این‌همه آدم در ذهن من زندگی می‌کنند؟ مگر قرار است بار همه زن‌ها را من به دوش بکشم؟ حتمآ مردها هم هستند. پدر انتظارش را به من واگذار کرد، نمی‌توانست بیش از این‌ها منتظر بماند، گفت: «نوشا، پسرم!» گفتم: «من دخترم.» گفت: «انتظار، انتظار است، فرقی نمی‌کند.»
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
گفتم من مکافات چه کسی را پس می‌دهم؟ چرا این‌همه آدم در ذهن من زندگی می‌کنند؟
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
تنها به اتکای یادش زنده بود
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
خدا نکند آدم چیزی یا کسی را گم کند، مثل سوزن می‌شود که اگر تمام خانه را زیر و رو کنی پیداش نمی‌کنی، فرش را وجب به وجب دست می‌مالی، امّا نیست. فکر می‌کنی خوب، حتمآ یک جایی گذاشته‌ام که حالا یادم نیست، بعد بی‌آن‌که یادت باشد از ته دل فریاد جگرخراشی می‌کشی و می‌نشینی.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
پوسته ظاهری چه اهمیت دارد؟ درونم ویرانه است، خانه‌ای پر از درخت که سقف اتاق‌هاش ریخته است، تنها یک دیوار مانده، با دری که باد در آن زوزه می‌کشد. یا نه، چناری است که پیرمردی در آن کفش نیمدار دیگران را تعمیر می‌کند، گیرم شاخ و برگی هم داشته باشد.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
گفت: «مرا یادت هست؟» دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ و چرا آدم‌ها در یاد من زندگی می‌کنند و من در یاد هیچ کس نیستم؟
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
ناامنی بدترین بلایی است که سر ملتی می‌آید،
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
«تمام بهشت خدا را بگردی یک دار پیدا نمی‌کنی.»
f.a.e.z._
«پدرم می‌گفت در سرزمینی که جنگ و گرسنگی باشد انواع و اقسام دین و خدا و باور و خرافات به وجود می‌آید، یادت باشد خدا یکی است و او هم ارحم‌الراحمین است.»
f.a.e.z._
عمرباخته‌ها، عاشق عمر دیگران می‌شوند، همان‌جور که خودشان قربانی شده‌اند، دیگران را هم نابود می‌کنند،
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
روزی که پدر را در گورستان شیبدار زیارت دفن می‌کردند، جاوید پیرمردی بیست و هشت ساله بود
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
پشت سر پدرت ایستاده بودم. همیشه پشت سر پدرت ایستاده بودم،
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
کاش تولد من هم می‌ماند برای بعد، به کجای دنیا بر می‌خورد؟
f.a.e.z._
بچه که بودم خیال می‌کردم همه چیز مال من است، دنیا را آفریده‌اند که من سرم گرم باشد، آسمان، زمین، پدر، مادر، درخت‌ها، اسب‌ها، کالسکه‌ها و حتا آن گنجشک‌ها برای سرگرمی من به وجود آمده‌اند. بعدها یکی‌یکی همه چیز را ازم گرفتند. مایعی در رگ‌هام جاری بود که می‌گفت این مال شما نیست، راحت باشید.
f.a.e.z._
همه چیز در آرامش به سوی ویرانی می‌رفت
f.a.e.z._
آن شب فهمیدم که به همین سادگی آدم اسیر می‌شود و هیچ‌کاری هم نمی‌شود کرد. نباید هرگز به زنان و مردان عاشق خندید
f.a.e.z._
همین‌جوری دو تا نگاه در هم گره می‌خورد و آدم دیگر نمی‌تواند در بدن خودش زندگی کند، می‌خواهد پر بکشد.
f.a.e.z._

حجم

۲۳۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۲ صفحه

حجم

۲۳۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۲ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
۵۷,۰۰۰
۴۰%
تومان