بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سال بلوا | صفحه ۸ | طاقچه
کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی

بریده‌هایی از کتاب سال بلوا

نویسنده:عباس معروفی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۲۰۳ رأی
۳٫۸
(۲۰۳)
چه کسی صلح می‌آورد؟ آن آدمی که از هیچ چیز نمی‌ترسد و شمشیرها را کج می‌کند و تفنگ‌ها را از کار می‌اندازد کیست؟
zohreh
آدم‌ها از ترس وحشی می‌شوند، از ترس به قدرت رو می‌آورند که چرخ آدم‌های دیگر را از کار بیندازند، وگرنه این همه زمین و زراعت و دام و پرنده و نان و آب هست، به قدر همه هم هست، امّا چرا به حق خودشان قانع نیستند؟ چرا هیچ چیز از تاریخ نمی‌دانند؟ چرا ما این همه در تیره‌بختی تکرار می‌شویم؟ این همه جنگ، این همه آدم برای چیزی کشته شده‌اند که آن چیز حالا دستشان نیست، دست فرزندانشان هم نیست.
zohreh
این همه رنج، این همه زخم، و این همه غصه کافی نبود که این همه دار و تیر و تفنگ می‌ساختند؟
zohreh
تقدیر، اسب رم‌کرده‌ای است که نمی‌شود بهش دهنه زد. شاید هم می‌توانستم سوار این اسب باشم امّا حواسم به چرخ کوزه‌گری بود، یک وقت دیدم به این روز افتاده‌ام. چه می‌شود کرد؟
zohreh
«نه آوایی، نه رؤیایی، نه دنیایی بی‌تو مانده به جا، نه می‌دانی ماجرای مرا، دل با درد آشنای مرا.»
zohreh
هیچ لازم نیست کسی خدمتکار دیگری باشد. دنیا را پولدارها اداره می‌کنند، از گرده عاشق‌ها و گرسنه‌ها کار می‌کشند و امانت‌داری می‌کنند، برای کی؟ برای چی؟ آن‌ها از زندگی چی می‌فهمند؟
zohreh
«چقدر دست‌هات سرد است.» «احساسم است.» «چرا این قدر یخ.» «با خاک دیگران نمی‌شود کوزه دلخواه ساخت.»
zohreh
«چرا فرار می‌کنی؟» «می‌ترسم.» «از من؟» «نه، از عشق.»
zohreh
مگر نمی‌شود آدم سال‌های بعد را به یاد بیاورد و برای خودش گریه کند؟
zohreh
عمرباخته‌ها، عاشق عمر دیگران می‌شوند، همان‌جور که خودشان قربانی شده‌اند، دیگران را هم نابود می‌کنند، با حرف‌های قشنگ، وعده‌های فریبنده، سلیقه‌های یکنواخت، زبان‌بازی، زبان‌بازی و همه‌اش دروغ، ظاهر دروغ، خوشگلی‌های دروغ، عنوان دروغی دکتر ناخن‌خشکی که بعدها غیرت و مردانگی نشان می‌داد تا رسم را به‌جا آورده باشد.
zohreh
سال‌ها بعد فهمیدم که مردها همه‌شان بچه‌اند، امّا بعضی‌ها ادای آدم بزرگ‌ها را درمی‌آورند و نمی‌شود بهشان اعتماد کرد، به خودشان هم دروغ می‌گویند.
zohreh
هیچ کس نمی‌داند من چه حالی دارم، هیچ کس. دلم از تنهایی می‌پوسید و دردهای ناگفتنی توی دلم تلمبار می‌شد. آدم عاشق باشد و نتواند به کسی بگوید، غم‌انگیز نیست؟
zohreh
«چقدر مرحوم سرهنگ زحمت کشید که وحشی‌ها را آدم کند.»
zohreh
«خوشیمان را به رنج دیگران نمی‌خریم.»
zohreh
توی دلم گفتم زن‌هایی که می‌دانند خوشگلند، با زن‌هایی که نمی‌دانند خوشگلند چه فرقی دارند؟ اصلا خوشگلی یعنی چی؟
zohreh
تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت می‌کشند گریه کردم، دخترهایی که بعدها از خود متنفر می‌شوند و مثل یک درخت توخالی، پوسته‌ای بیش نیستند، و عاقبت به روزی می‌افتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است، و خودشان نمی‌دانند چرا زنده‌اند.
zohreh
«روزگار که روزگار نیست. این همه امنیه و پاسبان و سرباز و عمله و اکره نمی‌توانند امنیت برقرار کنند، انگار خودشانند که همه چیز را بی‌اعتبار می‌کنند، حتا پاسبان‌ها همه دزد شده‌اند.»
zohreh
«به چه دردی می‌خورد خوشگلی؟» «هیچ، علت پس‌افتادگی دنیا هم سر همین است.»
zohreh
«تا می‌توانی به درخت تکیه کن، روزی همین درخت دار می‌شود.»
zohreh
«با دار و تفنگ که نمی‌شود بر مردم حکومت کرد، باید به دادشان رسید.»
zohreh

حجم

۲۳۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۲ صفحه

حجم

۲۳۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۲ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
۵۷,۰۰۰
۴۰%
تومان