بریدههایی از کتاب سال بلوا
۳٫۸
(۲۰۹)
«به چه دردی میخورد خوشگلی؟»
«هیچ، علت پسافتادگی دنیا هم سر همین است.»
zohreh
«تا میتوانی به درخت تکیه کن، روزی همین درخت دار میشود.»
zohreh
«با دار و تفنگ که نمیشود بر مردم حکومت کرد، باید به دادشان رسید.»
zohreh
«سایه ترس از مرگ هم بدتر است.»
zohreh
«چرا فقط توی افسانهها عشق وجود دارد؟ چرا در روزگار خودمان از این اتفاقها نمیافتد؟»
zohreh
گفتم به همین سادگی است، آدم این همه به خودش مغرور است که خیال میکند هیچ وقت از کار نمیافتد، بعد یکباره میبیند که دنیا با سرعت دور میشود، و او جا مانده است.
zohreh
«تو نمیتوانی کاری بکنی، فقط اموات مردم را زیاد میکنی. آن رزمآرای دیوانه دین مردم را از بین میبرد، تو امنیتشان را. هرچه میکنی به خودت میکنی، سروان.»
zohreh
«ببین پسرجان، پیش از اینکه حرفی بزنی، یا اقدامی از قبیل ساختن دار به سرت بزند، یک بار تاریخ این سرزمین را بخوان، امثال تو خیلی آمده و رفتهاند. با مردم درنیفت.»
zohreh
«نمیخواستم برات گران تمام شود.»
«از ما گذشت، به فکر خودت باش.»
zohreh
«پدرم میگفت در سرزمینی که جنگ و گرسنگی باشد انواع و اقسام دین و خدا و باور و خرافات به وجود میآید، یادت باشد خدا یکی است و او هم ارحمالراحمین است.»
zohreh
«وقتی سر قدرت دعوا دارند، با همه چیز مردم بازی میکنند، ساده نباش.»
zohreh
چند روز بعد معصوم به نوشافرین گفت: «شیرازه زندگیمان از هم گسیخته. میفهمی، میفهمی چه میگویم؟»
نوشافرین در خواب و بیداری گفت: «چرا هر بادی از هر جایی میوزد، بنیان ما را میکند؟»
zohreh
«مادر من هفتتا بچه را بزرگ کرد و همیشه نگران بود. مگر نشنیدهای که میگویند بهشت زیر پای مادران است؟»
«کاش به جای نگرانی، آداب و معاشرت یادشان میداد.»
zohreh
پسری که عاشق کبوترها و خرگوشها بود، خودش را به درختی دار زد. چرا؟ مادر گفت بماند برای بعد. کاش تولد من هم میماند برای بعد، به کجای دنیا بر میخورد؟
zohreh
بچه که بودم خیال میکردم همه چیز مال من است، دنیا را آفریدهاند که من سرم گرم باشد، آسمان، زمین، پدر، مادر، درختها، اسبها، کالسکهها و حتا آن گنجشکها برای سرگرمی من به وجود آمدهاند. بعدها یکییکی همه چیز را ازم گرفتند.
zohreh
زن موجودی است معلول و بیاراده که همه جرئت و شهامتش را میکشند تا بتوانند برتریشان را به اثبات برسانند. مسابقه مهمی بود و مرد باید برنده میشد. امّا نمیدانم آیا خدا اینجور تقدیر کرده بود، یا من بداقبال بودم؟
zohreh
گاهی احساس میکردم دنیا براساس عقل و منطق مردانه میگردد که مردها شوهر زنها بشوند و صورتشان را چروکیده کنند، اگر توانستند بچه به دامنشان بیندازند و اگر نتوانستند اشکشان را در بیاورند.
zohreh
«میبینی نوشا، اگر بنا باشد یک شهری نابود شود، میشود.»
zohreh
همه چیز در آرامش به سوی ویرانی میرفت.
zohreh
آرزو میکردم که کاش آدمها میتوانستند مثل مه به هر کجا که میخواهند بروند.
zohreh
حجم
۲۳۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۳۴۲ صفحه
حجم
۲۳۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۳۴۲ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۵۷,۰۰۰۴۰%
تومان