کتاب سرافینا و عصای مارپیچ
۴٫۹
(۱۸)
خواندن نظراتمتوجه شد که مرگ و خطر مرزهای طبقات اجتماعی را محو میکند. یکدفعه همه باهم یکسان شده بودند، همه برای حفظ جان خودشان و اطرافیانشان میجنگیدند.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
بیاعتنایی و خودبزرگبینی روونا، که همیشه سپرش بود، حالا کمی در هم شکسته و به چیز دیگری تبدیل شده بود. جدیتی توی چشمهایش داشت که سرافینا قبلاً ندیده بود. شبیه دختری شده بود که خیال تسلیم شدن نداشت، دختری که عزمش را جزم کرده بود جایگاهش را پیدا کند و بفهمد به کجا تعلق دارد. سرافینا میتوانست با این دختر ارتباط برقرار کند.
سرافینا آهسته به سمتش قدم برداشت.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت: «به نظرت همهٔ این حرفها با عقل جور درمیآد؟»
سرافینا گفت: «من و برِیدن قبلاً هم با همدیگه همچین ماجراهایی داشتیم، بانو روونا. یاد گرفتیم به هم اعتماد کنیم.»
برِیدن گفت: «یاد گرفتیم به چیزهایی که میبینیم هم اعتماد کنیم، حتی چیزهایی که غیرممکن به نظر میآن.»
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
من فرار کردم. وقتی مرگ خواهرم رو دیدم، دیگه نمیدونستم چیکار کنم. هیچکس نمونده بود. دیگه کسی نبود که براش بجنگم. فقط دلم میخواست بمیرم. تا چند روز فقط دویدم.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
جنگلی که همیشه همپیمان و پناهگاه او بود دشمنش شد.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
بیصدا گفت: «شجاع بمون.» نمیدانست چرا، اما همان دو کلمهٔ ساده برای او یک دنیا معنی داشت.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
با دویدن میتوانست به شهری دور یا قلهٔ کوهی برود، اما آخرش، دویدن او را به هیچجا نمیرساند. وقتی خانوادهای نداشته باشی که به خانهشان بروی، خانهای نداشته باشی که با آنها شریک شوی، دیگر جایی برای رفتن نداری.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
شخصیت ما با جنگهایی که میبریم یا میبازیم
تعریف نمیشود؛
با جنگهایی که جرئت میکنیم در آنها مبارزه کنیم
تعریف میشود.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
سگها با زوزههای خشمگین و آروارههای باز عین برق دنبالش دویدند. مثل گروهی گرگ دنبال آهو، تعقیبش کردند. اما آنها سگ تازی بودند، یعنی برای تعقیب و کشتن حیوان کوچکی مثل آهو تربیت نشده بودند؛ برای تعقیب و کشتن گرگ تربیت شده بودند.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
کلمات عادی روزانه هیچوقت از پس توصیف زیباییهای شبانه برنمیآمدند.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
حجم
۲۸۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۸ صفحه
حجم
۲۸۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۸ صفحه
قیمت:
۸۲,۰۰۰
تومان