فلسفه در معنای هگلیاش جغد مینروایی که در غروب خورشید به پرواز درمیآید نیازمند توقّف زمان واقعی است، و نه صرفآ تعلیق زمان به هنگام فعالیت خویشتن متفکر. به عبارت دیگر، فلسفه هگل فقط به این شرط میتواند مدّعی حقیقت عینی شود که تاریخ عملا و واقعآ به پایان آمده باشد، انسان دیگر آیندهای نداشته باشد، و هیچ چیز نتواند رخ دهد که چیزی تازه به بار آورد
bookwormnoushin
آنچه بعدها در تفکر اگزیستانسیالیستی تبدیل به مفهوم خودزایی ذهن بشری شد در فلسفه هگل به صورت خودقوامبخشی زمان آمده بود: انسان نه اینکه فقط زمانمند باشد، بلکه اصلا انسان "زمان" است
آنچه آرنت بیش از همه در اندیشه هگل به آن اعتراض داشت همین یکسان کردن انسان با زمان و تعریف هویت او با زمان بود، زیرا این از اعتقادات راسخ آرنت بود که انسان در زمان زاده میشود، نه اینکه انسان با زمان یکی باشد. هگل میکوشید انسان را از گیر افتادن در لای منگنه بودن و شدن برهاند، آن هم با تبدیل کردن بودن به پیشرفت روح جهان، امّا در ضمن این کار او هر تصوّری از خواست فردی برای شدن را نابود کرد.
bookwormnoushin
فلسفه یعنی تمرین مُردن تا شوپنهاور که میگفت مرگ عملا نبوغ الهامبخش فلسفه است این قیاس دوام آورده بود، شاید به این دلیل که مرگ هم مثل تفکر خلاف مشغله زیستن است.
bookwormnoushin