بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب برخورد تمدن ها سر آسانسوری در پیاتزا ویتوریو | طاقچه
تصویر جلد کتاب برخورد تمدن ها سر آسانسوری در پیاتزا ویتوریو

بریده‌هایی از کتاب برخورد تمدن ها سر آسانسوری در پیاتزا ویتوریو

نویسنده:عماره لخوص
انتشارات:انتشارات خوب
امتیاز:
۳.۴از ۳۱ رأی
۳٫۴
(۳۱)
او مثل شعری از خیام است: یک‌عمر زمان می‌برد تا معنایش را بفهمی و تازه آن‌وقت است که قلبت به جهان باز می‌شود و اشک گونه‌های سردت را گرم می‌کند
آبی
«حقیقت، در قعر یک چاه است. ته چاه را نگاه می‌کنید و خورشید یا ماه را می‌بینید اما خودتان را که بیندازید ته چاه، نه ماه هست و نه خورشید؛ فقط حقیقت هست و بس.» روز جغد لئوناردو شاشا (۱۹۸۹-۱۹۲۱)
مرضیه
ما به بی‌لیاقت‌ها جایزه می‌دهیم و درستکارها را تحقیر می‌کنیم!
Raha
«آدم‌های خوشحال نه سن دارند و نه حافظه، آدم‌های خوشحال نیازی به گذشته ندارند.»
rezai milad
حقیقت تلخ است. آدم باید آن را ذره‌ذره فروبدهد نه یک‌باره، چون ممکن است منجر به مرگش شود. حقیقت زخمی نمی‌کند، به قول فرانسوی‌ها «la vérité blesse». حقیقت می‌کشد. مویه آواز ابدی اورفئوس است.
rezai milad
«آدم‌های خوشحال نه سن دارند و نه حافظه، آدم‌های خوشحال نیازی به گذشته ندارند.» اختراع صحرا طاهر جاووت (۱۹۹۳-۱۹۵۴)
مرضیه
ملت‌هایی که در طول تاریخ تحت استعمار بوده‌اند، خودشان تا حدود زیادی در این استعمار مسئول‌اند
Raha
آسانسورسواری برایم مثل عبادت است. دکمه را بدون هیچ زحمتی فشار می‌دهم، بالا می‌روم، پایین می‌آیم، حتی ممکن است وقتی آن تو هستم خراب شود. درست مثل زندگی، سرشار از خرابی. یک‌لحظه بالایی، لحظهٔ بعدی پایین. من بالا بودم... در بهشت... در شیراز، شاد و خوشحال با زن و بچه‌هایم زندگی می‌کردم و حالا پایینم، در جهنم، در عذاب دلتنگی برای خانه. آسانسور ابزاری است برای عبادت.
rozhan
«حقیقت، در قعر یک چاه است. ته چاه را نگاه می‌کنید و خورشید یا ماه را می‌بینید اما خودتان را که بیندازید ته چاه، نه ماه هست و نه خورشید؛ فقط حقیقت هست و بس.»
شهداد
اول نمی‌فهمیدم چرا این‌قدر پیگیر و خوب است، اما عشق همچون خورشید تابان است و نمی‌شود جلوی پرتوهایش ایستادگی کرد، عشق بهترین دوست جوان‌هاست. در ایران ضرب‌المثلی داریم که می‌گوید جوانی مثل شراب سرمستت می‌کند.
مرضیه
به نظر من باید فیلم‌ها و سریال‌های پلیسی را ممنوع کنند، چون شده‌اند دانشگاه جنایت‌کارها. بی‌شمار روش قتل شوهر یا معشوق یا رئیس و خلاصی از شر جنازه نشان می‌دهند و راه فریب بازرس‌ها و پرهیز از افتادن به دام‌های بازجوها. شغلمان واقعاً سخت و طاقت‌فرسا شده است، چون دیگر همه زیروبم کارمان را می‌دانند. به ورشکستگی رسیده‌ایم. لعنت بر تلویزیون!
شاگرد پروفسور لیدنبروک
«چطور به مادرم بگویم ترسیده‌ام؟».
شاگرد پروفسور لیدنبروک
مهاجرها در طول تاریخ همیشه یکسان بوده‌اند. تنها چیزی که تغییر کرده زبان، دین و رنگ پوستشان است.
Mahboube
حافظه مثل معده است. هرچندوقت یک‌بار حالم را بهم می‌زند و مدام خاطرات خون‌بارم را بالا می‌آورم. در حافظه‌ام زخمی دارم. درمانی دارد؟ بله، مویه!
Mary gholami
مهاجرهای یخ‌زده که می‌روند توی فریزر برای روز مبادا. جان‌فرانکو، صاحب مغازه‌ای که در آن کار می‌کنم، به دخترهای اهل اروپای شرقی که به‌ازای مبلغ کمی، تن‌فروشی می‌کنند، می‌گوید ماهی تازه!
مری
«آدم‌های خوشحال نه سن دارند و نه حافظه، آدم‌های خوشحال نیازی به گذشته ندارند.»
Mary gholami
درعوض من از دید پنهان می‌شوم و زیر پروبال شب همراه مردی جوان که از هر لحاظ شبیه خودم است، راهی می‌شوم. هرکداممان هوس، امید، عذاب، ترس، غصه، نفرت و ناامیدی‌مان را در بدن دیگری تخلیه می‌کند و سریع هم این کار را می‌کند، مثل حیوان‌هایی که نگران‌اند فصل باروری را از دست بدهند.
مری
مگر خواب ابدی، بازگشت به رحم مادر نیست؟ چه عذابی که گوری استخوان‌هایت را در تبعید نگه دارد!
Arxzoo
نکند من هم شبیه او هستم، همه‌چیز را نارس رها می‌کنم. مویه هم یک‌جور سقط حقیقت است.
Arxzoo
آیا حقیقت نوش‌دارویی است که بیماری‌مان را درمان می‌کند یا زهری است که آهسته ما را می‌کُشد؟ من پاسخم را در مویه‌هایم جست‌وجو خواهم کرد.
بابا لنگ دراز

حجم

۱۰۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۲ صفحه

حجم

۱۰۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۲ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد