بریدههایی از کتاب هر دو در نهایت می میرند
۴٫۰
(۹۳۹)
دالایلا پرسید: "چی تو رو خوشحال میکرد؟"
خیلی سریع، عشق به ذهنش آمد و شگفتزده شد، درست
ددد
هاوئی گفت: "زندگی من مثل یه شمشیر دولبه میمونه." مثل روز آخریهای دیگر، جوری حرف نمیزد که انگار شکست خورده است. "اگه الآن اینجا هستم، بهخاطر سرعت زندگی منه. اگه به تست بازیگری اون فیلم نمیرفتم، شاید عاشق کسی میشدم که او هم من رو دوست داشت. شاید حتی با عشق، بچهدار میشدم. پسری داشتم که خودم براش مهم بودم نه حساب بانکیام. میتونستم وقت بذارم و اسپانیایی یاد بگیرم تا با مادربزرگم، بدون کمک مامانم توی ترجمه، صحبت کنم."
ددد
اگر به روز آخریها نزدیک باشی، خیلی حسرتها هست که کاری برایشان نمیشود کرد، اما نگذراندن تکتک دقایق ممکن با آنها حسرتی است که هرگز رهایت نمیکند.
ددد
دولا رفتم روی یکی از باجههای تلفن و دیدم با ماژیکی آبی، روی جایی که قبلاً گوشی تلفن بوده، نوشته شده: "دلم برات تنگ شده، لینا. بهم زنگ بزن."
پسر جان، آخر لینا، بدون تلفن، از کجا باید بهت زنگ بزند؟
AS4438
گاهی وقتها، حقیقت رازی است که آن را از خودت هم مخفی میکنی، چراکه زندگی با یک دروغ، سادهتر است.
AS4438
خاطرات میتوانند انسانها را جاودانه کنند تا وقتی کسی باشد که دلش بخواهد آنها را بشنود و تعریف کند.
AS4438
بابا میگفت خداحافظی ممکنترین غیرممکن است. چون هیچ وقت دلت نمیخواهد به زبان بیاوریاش،
AS4438
بره دانشگاه اَنتیاک توی کالیفرنیا. اولیویا
Im here
طبق تمام کتابهای مربوط به بچهها، پنی دیگر نباید شیرخشک میخورد، اما مقاومتش بالا بود
Im here
بابا همیشه ساندویچ بیکن رو صبحها، روی نون تورتیلا درست میکرد." یکجورهایی اصلاً یادم رفته بود
Im here
هر جایی باشم، دوستت دارم.
Im here
"این داستان خوبیه. هر چند، پایانش هنوز معلوم نیست."
Márma
"کاش وقت بیشتری داشتیم." واقعاً احساسم همین بود. "شاید الآنشم داشته باشیم، اما الآن، از زندگیام راضیام. آدمها فکر میکنن برای کارهایی که دوست دارن، همیشه وقت دارن و لذت داشتههاشون رو نمیبرن، حتی حرفهاشون رو هم بههم نمیگن و صبر میکنن. اما من فهمیدم که ما آدمها واقعاً وقتی برای منتظر شدن و تلف کردن نداریم. اگر دنبال چیزهایی که دوست داریم نریم، چیزی جز حسرت برامون نمیمونه. تو داری میمیری و ممکنه هیچ وقت نتونم بهاندازهٔ کافی بهت بگم که چقدر ازت ممنونم. برای همین، تا وقت داریم، میخوام تا جایی که میتونم، بهت بگم ممنونم، ممنونم، ممنونم و ممنونم."
Márma
"آخرین پیام من اینه: کسایی رو که دوستشون دارین پیدا کنین و جوری زندگی کنین که انگار هر روز خودش یه زندگی تازه است."
Márma
وقتی تمام نوشیدنیهایمان سر میز رسید، لیوانم را بالا گرفتم. "بهسلامتی لبخند تا میتوانیم."
Márma
هیچ کس نمیخواهد بمیرد. حتی کسانی که میخواهند به بهشت بروند هم حاضر نیستند بمیرند. با این حال، مرگ مقصد مشترک همهٔ ماست. هیچ کس تاکنون نتوانسته از چنگ آن فرار کند و باید هم اینگونه باشد، چون مرگ به احتمال خیلی زیاد، بهترین ابداع زندگی بشر است. مرگ سفیر تغییر و تحول است. کهنگی را از میان میبرد و تازگی را جایگزین میکند.
استیو جابز
Márma
برگشتن به زندگی، بهعنوان یک درخت، میتواند خیلی باحال باشد.
Márma
نجات پیدا کردن بهم نشون داد که بهتره زنده باشی و بگی کاش مُرده بودم تا اینکه در حال مردن باشی و آرزو کنی کاش تا ابد زنده بمونی. اگه قراره همهٔ توانم رو بذارم و خودم رو عوض کنم، تو هم باید تا دیر نشده، همین کار رو بکنی، رفیق. باید بری دنبالش.
Márma
بابا میگفت خداحافظی ممکنترین غیرممکن است. چون هیچ وقت دلت نمیخواهد به زبان بیاوریاش، اما احمقانه است که وقتی فرصتش را داری، از آن استفاده نکنی.
Márma
بابا در مغزم فرو کرده بود که باید وانمود کنم شخصیت اصلی داستانی هستم که در آن هیچ اتفاق بدی نمیافتد، مخصوصاً مرگ. چون قهرمان همیشه زنده میماند تا در مواقع لزوم
zok
حجم
۲۹۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۹۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان