من اینجا به دنیا آمدهام، اما هیچوقت به این موضوع عادت نکردم.
صبا
هیچکس به شما آدمها نگفته که غم خودش را به شکل ترس نشان میدهد.»
2018
شما آدمها همیشه فکر میکنید حاضرید جان و زندگیتان را بدهید اما فقط تا وقتیکه درک کنید اینکار دقیقاً یعنی چه.
2018
تو آدمی هستی که همیشه میتواند خوشحال باشد و خودت نمیدانی این چه نعمت بزرگیست.
2018
من که همیشه میخواستم زندگیام یک سر و گردن بلندتر از دیگران باشد، سرانجام صاحب پسری شدم که ترجیح میدهد زیر سطح زندگی کند
2018
شاید همه چنین احساسی دربارهٔ شهرشان داشته باشند که زادگاه آدم جایی است که نه میتوان از آن گریخت و نه میتوان به آنجا بازگشت. چون دیگر خانهٔ تو آنجا نیست. نمیتوان با آنجا به صلح رسید، نه با خیابانها و نه با آجرهایش. اما با آدمهایش چرا. شاید آنوقت خودمان را بهخاطر هرچه که فکر میکردیم خواهیم شد و نشدیم، ببخشیم.
2018
تمام رهبران و پیشگامان، تمام قهرمانان، همه ذهنی گرفتار داشتهاند. مردمِ شادمان خود را درگیر چیزی نمیکنند، زندگیشان را وقف درمان بیماریها یا پرواز دادن هواپیماها نمیکنند. آدمهای خوشحال چیزی از خودشان باقی نمیگذارند. بهخاطر خود زندگی، زندگی میکنند. آنها فقط و فقط مصرفکنندهاند. اما من نه.
زهرا
اما فرقی نمیکرد. مرگ عوض مرگ نبود. فقط زندگی در عوض زندگی.
Kamand Kamoei
«اندوه چه چیزی را داریم؟»
«زمان.»
Kamand Kamoei
«نترسیدی، فقط اندوهناکی از این مرگ. هیچکس به شما آدمها نگفته که غم خودش را به شکل ترس نشان میدهد.»
Kamand Kamoei
تو هیچوقت وجود نخواهیداشت. شما آدمها همیشه فکر میکنید حاضرید جان و زندگیتان را بدهید اما فقط تا وقتیکه درک کنید اینکار دقیقاً یعنی چه.
Kamand Kamoei
«اندوه چه چیزی را داریم؟»
«زمان.»
Kamand Kamoei
«نترسیدی، فقط اندوهناکی از این مرگ. هیچکس به شما آدمها نگفته که غم خودش را به شکل ترس نشان میدهد.»
Kamand Kamoei