بریدههایی از کتاب و من دوستت دارم
۴٫۰
(۱۱۳)
ناگهان دخترک شانهای بالا انداخت و در پاسخ گفت: «وقتی سرطان داری حق داری همهٔ مبل و صندلیا رو رنگ کنی. هیچکس هم چیزی بهت نمیگه.»
نگین
«من به زودی میمیرم خردوش. همه میمیرن. فقط موضوع اینه که بیشتر آدما شاید صدهزار سال دیگه بمیرن، اما من احتمالاً همین فردا میمیرم.» و بعد به نجوا اضافه کرد: «اما ایکاش فردا نبود.»
نگین
خیلی ناخوشایند است که پیش خودت اقرارکنی آن آدمی که فکر میکردی نیستی
زینب
خوشحالی فقط مال بچههاست و حیوانات، هیچ کارکرد زیستشناختی ندارد. انسانهای شاد چیزی خلق نمیکنند. دنیای آنها دنیایی است خالی از هنر، موسیقی و آسمانخراش. دنیایی تهی از کشف و ابداع. تمام رهبران و پیشگامان، تمام قهرمانان، همه ذهنی گرفتار داشتهاند. مردمِ شادمان خود را درگیر چیزی نمیکنند، زندگیشان را وقف درمان بیماریها یا پرواز دادن هواپیماها نمیکنند. آدمهای خوشحال چیزی از خودشان باقی نمیگذارند. بهخاطر خود زندگی، زندگی میکنند. آنها فقط و فقط مصرفکنندهاند. اما من نه.
Sahar B
مادرت در آنسوی پنجره توی نشیمن صدای موسیقی را زیاد کرد و شروع کرد به رقصیدن و خندیدن. خودت را در آغوش من بالا کشیدی. ما آنشب یک خانواده بودیم هرچند موقتی و زودگذر. تنها برای چند لحظه من متعلق به شما دو نفر بودم.
الهام جعفری
چطور والدین بچهای بزرگ میکنند که از یک سیگاری قهارِ غریبهٔ چهلوپنجساله که از راهپلهٔ اضطراری به او زلزده نمیترسد؟ اما این دخترک نترسیده بود. دست تکان داد. من هم دست تکان دادم برایش.
الهام جعفری
اگر بپرسند: «آیا ارزش همهٔ زندگیها به یک اندازه است؟» اغلب ما بلند جواب میدهیم «بععععله!» اما این تنها تا زمانی است که به یکی ازعزیزان ما اشاره کنند و بپرسند: «این زندگی چطور؟!»
الهام جعفری
شاید حس همه نسبت به زادگاهشان همین باشد. شهر ما هیچوقت معذرت نمیخواهد، و هیچگاه نمیپذیرد که بین ما مشکلی هست.
negin
خیلی ناخوشایند است که پیش خودت اقرارکنی آن آدمی که فکر میکردی نیستی.
pegah
اقرار کردم: «میترسم.» اما او سر تکان داد و گفت: «نترسیدی، فقط اندوهناکی از این مرگ. هیچکس به شما آدمها نگفته که غم خودش را به شکل ترس نشان میدهد.»
«اندوه چه چیزی را داریم؟»
«زمان.»
Haniye
من آدم خودخواهی هستم. این از اولین چیزهایی بود که دربارهٔ من فهمیدی. مادرت یکبار سرم داد زد که من از آن آدمهایی هستم که هیچ همتا و همترازی برای خودشان نمیشناسند. که آدمها از نظر من فقط دو دستهاند: دستهٔ اول آنها که بالاتر از منند و من چیزی از آنها میخواهم و دستهٔ دوم زیردستانم که زیر پا لهشان میکنم. حق با او بود و من اینقدر ادامه دادم تا دیگر کسی بالاتر از من باقی نماند.
Irandokht
تنها چیز واقعاً ارزشمند روی زمین، زمان است. یکثانیه همیشه یکثانیه خواهد بود. هیچ حرفی هم در آن نیست.
Book
گفت: «نترسیدی، فقط اندوهناکی از این مرگ. هیچکس به شما آدمها نگفته که غم خودش را به شکل ترس نشان میدهد.»
«اندوه چه چیزی را داریم؟»
«زمان.»
صبا
اقرار کردم: «میترسم.» اما او سر تکان داد و گفت: «نترسیدی، فقط اندوهناکی از این مرگ. هیچکس به شما آدمها نگفته که غم خودش را به شکل ترس نشان میدهد.»
«اندوه چه چیزی را داریم؟»
«زمان.»
کاربر ۲۴۴۰۹۴۵
و همینطور که ما، من و زن پوشهبهدست شیرجه زدیم، توانستم برای لحظهای هلسینگبوری را آنطور ببینم که تو میدیدی. مثل شبحی آشنا از آنچه که میشناختی. مثل خانه. اینجا بالاخره شهر ما شد، شهر تو و من.
و همین کافی بود.
امروز صبح زود بیدار میشوی. امشب شب کریسمس است. دوستت دارم.
Shaghayegh
چشمهای تو هم برای من همینطورند. سوراخهای کوچکی که نور از آنها بیرون میتابد. بعد تو بلند خندیدی
LiLy !
زادگاه آدم جایی است که نه میتوان از آن گریخت و نه میتوان به آنجا بازگشت. چون دیگر خانهٔ تو آنجا نیست. نمیتوان با آنجا به صلح رسید، نه با خیابانها و نه با آجرهایش. اما با آدمهایش چرا. شاید آنوقت خودمان را بهخاطر هرچه که فکر میکردیم خواهیم شد و نشدیم، ببخشیم.
Mersana
اما فرقی نمیکرد. مرگ عوض مرگ نبود. فقط زندگی در عوض زندگی.
Kamand Kamoei
زن سر پایین انداخت و تکرار کرد: «من مرگ نیستم. من فقط مسئول حمل و نقلم. اینجا سوار میکنم آنطرف پیاده میکنم.»
Mobin
مردانی ضعیف که نوشیدنیهای قوی مینوشند.
Mobin
حجم
۴۲۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۴۲۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان