بریدههایی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم
۴٫۴
(۱۲۵۵)
طبْع عشایریام و مِناعتطبعِ پدر و مادرم اجازه نمیداد اینجوری غذا بخورم.
کاربر ۸۸۹۱۲۳
ما بودیم با مهمانان همشهری که روزانه مهمان سفرهٔ سادهٔ ما میشدند که عموماً نان ماست یا تخممرغ یا نان و حلوا بود. بعضی وقتها هم از سوغاتیهای مادرمان که یا پِست بود یا مقداری قورمه و آجیلات، از آنها پذیرایی میکردیم. در حیات خانهٔ اجارهایِ ما خانوادهای با چندین فرزند که عموماً هم دختران کوچکی بودند، اتاق دیگری را اجاره داشت. بچههای کوچک آنها ظهرها شریکِ نانماست ما بودند. ما هم سخاوتمندانه، البته احمد بیشتر از من، از سهم خودمان با همان کاسهٔ ماست که نان داخل آن تریت شده بود، به دهان آنها میکردیم. بعضی وقتها هم که خودمان سیر نمیشدیم، لبان و صورت آنها را ماستی میکردیم! مادرشان میآمد و دعای خیر میکرد که بچهٔ ما را غذا دادهاید.
العبد
قاسم سلیمانی در زندگی، آنچنانکه یک فرماندهِ نظامی باید باشد، منظم و دقیق بود. او برای دقیقههای زندگیاش برنامه داشت. ساعتهای کاری و فشردگیِ مسئولیتهایش، بیشترِ اوقات وقتی برای امور شخصیاش باقی نمیگذاشت؛ اما یک چیز در این میان استثنا بود: مطالعهکردن و نوشتن. حاجقاسم، هم خودش و هم ما بچههایش را موظّف به خواندن میدانست. دایرهٔ کتابهای انتخابیاش وسیع بود: از شعر فارسی و رمان خارجی تا کتابهای تاریخی و سیاسی، و از خاطرهها و شرححالها تا کتابهای نظامی.
zeinab
ساعتهای کاری و فشردگیِ مسئولیتهایش، بیشترِ اوقات وقتی برای امور شخصیاش باقی نمیگذاشت؛ اما یک چیز در این میان استثنا بود: مطالعهکردن و نوشتن. حاجقاسم، هم خودش و هم ما بچههایش را موظّف به خواندن میدانست. دایرهٔ کتابهای انتخابیاش وسیع بود: از شعر فارسی و رمان خارجی تا کتابهای تاریخی و سیاسی، و از خاطرهها و شرححالها تا کتابهای نظامی.
روش خواندنش هم، در نوع خود، جالب بود: کتاب را با دقت میخواند. بر ابتدا و میانه و انتهای کتاب یادداشت مینوشت. گاهی حتی یادداشتهای مفصّلترش را در دفتر جداگانهای ثبت میکرد. بسیاری کتابها را با ماژیک رنگی نشانهگذاری میکرد و خط میکشید. بله، اینطور با کتابها مأنوس میشد.
•)•
چای میدادند؛ اما من و برادرانم، بنا به توصیهٔ پدرم، حق نداشتیم هر چیزی که اعتیاد میآورد، بخوریم؛ لذا چای و سیگار ممنوع بود. بهجای آن، قند برمیداشتیم و قند میخوردیم که اساس چای است. بعداً به خانهٔ یکی از اقواممان برای کاری رفتیم. قوریاش روی آتش بود. بوی عطر چای و میخو پیچیده بود. گفت: «عمو چای میخوری؟» گفتم: «بله.» سه تا چای پُررنگ با قندِ بزرگ خوردم که هنوز مزهاش را در ذائقهام دارم.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
، بهدلیل اعتقادی جدّی که در خانهمان وجود داشت که «مهمان حبیب خداست»، هرگز یادم نمیآید که اخمی یا بیتوجهی شده باشد. عمدهٔ مهمانها غریبه بودند که در راه، بهسمت روستاهای دیگر، ظهر به محلِ ایل ما میرسیدند و درخواست چای داشتند: چای با هِل و قَلَمفُر. مادرم که به ما اصلاً نمیداد. معرکه بود! بعد هم اگر نزدیک ظهر بود، ناهار یا شام میخوردند: بعضاً نان و ماست یا نان و گورهماست یا تخممرغ یا آبگرمو. اگر مهمان خیلی مهم بود، برای او خروس میکُشتند و پلو بار میگذاشتند.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
در همسایگی ما خانهای بود که آه در بساط نداشت. مادرم که نان میپخت، بچههای او میایستادند به تماشا. هنوز ایستادنِ آن دو دختر در ذهنم مجسّم است. مادرم چند دسته نان به آنها میداد و این عمل هر روز تکرار میشد. بعضی وقتها هم برادرم، حسین، ناراحت میشد و آنها را دعوا میکرد؛ اما گرسنگی باعث میشد تکان نخورند تا دستههای نان را دریافت کنند!
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
صدای شُرشُر و غَلتان آب که از وسط چادرسیاه ما عبور میکرد، صفایی میداد؛ اگرچه فقر و زحمت زیاد، فرصت درک این صفا را نمیداد.
khatoon
آنچنان با خوشیهای ساده و عادی، و سختیها عادت کرده بودیم که همهٔ اینها جزئی از زندگی ما بود و ما بهدلیل مشغولیتِ شَدید و کارکردنهای پیوسته، نه خوشی را حس میکردیم و نه سختی را. انگار هر دوی این، جزئی از وجود ما شده بود.
مهلا
هنوز مزهٔ بیسکویتهای گُرجی را که کارتنکارتن برای تغذیه به مدرسهمان میآوردند و معلم بین ما تقسیم میکرد، در دهانم دارم. تا حالا هم هیچ شیرینی دیگری، بهاندازهٔ آن بیسکویتِ آن روزِ مدرسه، در عالَم بچگی و گرسنگی اینقدر مزه نداشته است.
واو.الف
بخاری مدرسه، مثل اُجاق مادرم، همهٔ ما را دور خود جمع میکرد. انگار میخواستیم این کورهٔ آتش را در بغل بگیریم. سرما، بیرحمیِ مدیر در زدن تَرکه و گرسنگی، همه و همه، دست به دستِ هم داده بود.
واو.الف
بهار فصل شیر و ماست، صدای بعبع کَرِهها و برّهها و شُرشُرِ دوشیدن بُزها و میشها بود. زنهای فامیل که همه چادرهایشان به هم چسبیده بود و بادههای پر از شیر را حمل میکردند، آنچنان مراقبت میکردند که چکهای از آنها بر زمین نریزد. آنها که شیر کم داشتند، «شیر پیمانه» با هم میکردند؛ یعنی مثلاً چند روز ظرف شیری را میدادند. بعد سرجمع، پس از چند روز، ظرف شیر بزرگی میگرفتند. این عموماً در اوایل تابستان که بُزها شیرشان کم میشد، اتفاق میافتاد. آنوقت، ظهر که از مادرم ماست طلب میکردیم، میگفت: «نه، نِنِه! امروز شیرها نوبت خالته» یا «نوبتِ ایران، زنِ مَشعزیزه.»
واو.الف
اما از هیچ نمیترسیدم.
روشنا شالچی
ایام روضهخوانیها روزهای خوشیِ ما بود. سیرِ سیر میشدیم.
سعیده زنگنه
ورزش تأثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهمترین عواملی که مانع مهمی در کشیدهنشدنم به مفاسد اخلاقی بود، بهرغم جوانبودن، ورزش بود؛ خصوصاً ورزش باستانی که پایه و اصولِ اخلاقی و دینی دارد.
sajjadquote
صدای اذان بلند شد. از دوران کودکی نماز میخواندم؛ اگرچه خیلی از قواعدِ آن را درست نمیدانستم. صدای نماز پدرم یادم است، همراه با دعای پس از سجده که پیوسته زمزمه میکرد:
الهی به عزّتت و جلالت، خارم مکن
به جرم گُنَه شرمسارم مکن
مرا شرمساری به روی تو هست
مکن شرمسارم مرا پیشِ کس
نماز خواندم.
sajjadquote
بهدلیل اعتقادی جدّی که در خانهمان وجود داشت که «مهمان حبیب خداست»، هرگز یادم نمیآید که اخمی یا بیتوجهی شده باشد. عمدهٔ مهمانها غریبه بودند که در راه، بهسمت روستاهای دیگر، ظهر به محلِ ایل ما میرسیدند و درخواست چای داشتند: چای با هِل و قَلَمفُر. مادرم که به ما اصلاً نمیداد. معرکه بود! بعد هم اگر نزدیک ظهر بود، ناهار یا شام میخوردند: بعضاً نان و ماست یا نان و گورهماست یا تخممرغ یا آبگرمو. اگر مهمان خیلی مهم بود، برای او خروس میکُشتند و پلو بار میگذاشتند.
sajjadquote
آن روز خیلی توجه نداشتم. بعداً فهمیدم در عشیرهٔ بزرگ ما، هیچکس مثل مادر و پدرم مهماننواز نیستند. همیشه در خانهٔ ما مهمان بود؛ درحالیکه من و چهار خواهر و برادرِ دیگرم که دو تای آنها از من بزرگتر بودند، همیشه چشممان به جَوالِ آرد بود.
sajjadquote
آنچنان با خوشیهای ساده و عادی، و سختیها عادت کرده بودیم که همهٔ اینها جزئی از زندگی ما بود و ما بهدلیل مشغولیتِ شَدید و کارکردنهای پیوسته، نه خوشی را حس میکردیم و نه سختی را. انگار هر دوی این، جزئی از وجود ما شده بود.
sajjadquote
اساساً ورزش تأثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهمترین عواملی که مانع مهمی در کشیدهنشدنم به مفاسد اخلاقی بود، بهرغم جوانبودن، ورزش بود؛ خصوصاً ورزش باستانی که پایه و اصولِ اخلاقی و دینی دارد.
Mohammadreza Sharifi
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
۱۰,۵۰۰۳۰%
تومان