بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زیر سقف دنیا | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب زیر سقف دنیا

بریده‌هایی از کتاب زیر سقف دنیا

نویسنده:محمد طلوعی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۰از ۴۱ رأی
۴٫۰
(۴۱)
من مسافر دمشقم، دمشقی که هر روز در آن خون می‌ریزد و گلوله خوردن آدم‌ها در خیابان‌هایش را مستقیم از تلویزیون نشان می‌دهند.
Tamim Nazari
استانبول تابستان‌ها شبیه مردی می‌شود که با شلوارک و رکابی روی چهارپایه‌ای نشسته و کناردستش زیتون و خیار و گوجه و پنیر است که رویش سیاه‌دانه پاشیده. مردی که میلِ خوردن دارد اما حوصله‌اش را ندارد و با بادبزن خودش را باد می‌زند و به روزهایی فکر می‌کند که در ساحلِ جزیره‌های استانبول پایش را توی آب دراز کرده.
Tamim Nazari
برای من استانبول نشستن در ساحلِ اُسکودار است و هیچ کاری نکردن، نوشیدن چای و نگاه کردن به آدم‌هایی که شیردارچین می‌خورند و تخته بازی می‌کنند، قره‌غازها که نزدیک آب پرواز می‌کنند و کشتی‌ها که برای سلام یا خداحافظی بوق می‌زنند. هیچ کاری نکردن برای من استانبول است
Tamim Nazari
این یک باغ ژاپنی است. این باغ‌ها را در ژاپنِ قدیم آدم‌هایی طراحی می‌کردند که اسم‌شان آدمِ کوه و رود بود. هستهٔ باغ قرار بود طبیعت باشد. احتمالاً کوهی در پس‌زمینه بود، نسخهٔ متعالی‌اش کوهِ فوجی، یا تپه‌ای، یا بام قصر یا معبدی. هر چه بود، چیزی رو به آسمان و متعالی بود و رود یا نهری از ارتفاع می‌ریخت و با صدایش پیش‌زمینه را می‌ساخت، با تک‌درخت‌های زبان‌گنجشک، سنگ‌راه‌ها، بامبوها و مجسمه‌های بودای متفکر. باغ‌های ژاپنی شبیه یک سلول انفرادی طراحی می‌شدند، فارغ از غوغای جهان، و من این‌جا آدمِ کوه و رودم. می‌خواهم برایش توضیح بدهم که وقتی وارد سلول یک آدمی می‌شوند باید منتظر هر چیزی باشند، هر چیزی که او را ویران کرده و به این‌جا کشیده.
hedayat Homa
مهم نیست کجا زندگی‌کنی؛ کافی است آدم‌های آن شهر را وادار کنی نقص‌های تو را، عیب‌های تو را هر روز ببینند و به آن عادت کنند.
محسن
کشِ دور مچش را انداخت به موهایش. گفت «عاشق شام‌های هزارلیری و اتاق‌های جورواجورِ هتل‌ها شدم و این یهو ازم یه آدم افسرده ساخت.»
محسن
در این زوروَرزی ما هم بودیم، جوان‌های خیابان‌های استانبول که دل‌شان می‌خواست شورش کنند: علیه هیچ بودن، علیه به هیچ گرفته شدن. ما از کف خیابان ایستیکلال سنگ درآورده بودیم و با میزها و چهارپایه‌های کافه‌ها در کوچه‌های سراشیب بی‌اوغلو سنگر ساخته بودیم. فرق گاز اشک‌آور و گاز فلفل را فهمیده بودیم. یاد گرفته بودیم چه‌طور با بطری پنج‌لیتریِ آب، ماسکِ ضدگاز بسازیم و می‌توانستیم بین میلیون‌ها آدم جمع‌شده در میدان تکسیم، چشم‌بسته آلترناتیوها و کمونیست‌ها و جدایی‌طلب‌ها را تشخیص بدهیم. من آن‌جا بودم، وسط آن جمعیت که ربطی به من نداشت. من آن‌جا بودم چون داشتم از خودم فرار می‌کردم.
محسن
اردیبهشتی که توت ببارد خیابان انقلاب دستی توی دست من کم است. وقتی این شعر را می‌نوشتم، می‌دانستم زنی را ترک می‌کنم، یا می‌دانستم آن زن ترکم کرده.
محسن

حجم

۱۱۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

حجم

۱۱۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

قیمت:
۳۵,۵۰۰
۱۷,۷۵۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد