درنهایت با تمام محبتی که در خود سراغ داشت، دست او را گرفت و روی قلب خودش گذاشت و گفت:
ــ سایهات از سر ما کم نشود حضرت یار!
kh.A
ندانستن گاهی در نوع خودش امتیاز محسوب میشود! هرچند که این عدم آگاهی از حوادث و پیشامدها، گاهی به شدت آزاردهنده باشد! اینکه در بلاتکلیفی دست و پا بزنی، دقیقاً مثل این است که تو را در راهرویی تاریک، پشت تنها دری که آنجاست نگه دارند و بگویند همینجا بمان تا خبرت کنیم... و سالها بگذرد و کسی از آن در لعنتی خارج نشود. تمام بشوی، به پوچی برسی، غرق شوی، اما باز کورسویی از امید، تو را سرپا نگه دارد. امید به اینکه بالاخره دستی میآید و در را به رویت میگشاید!
real.mangata
«رشتهای بر گردنم افکنده دوست، میکشد هر جا که خاطرخواه اوست!»
کاربر ۳۰۵۴۰۹۶