اژدهای کوچک پرسید: «تو داری چیکار میکنی؟»
پاندای بزرگ گفت: «نمیدونم ولی خیلی کِیف میده.»
اگر به دنبال شادکردن دیگران باشی، خودت هم به شادی میرسی.
ن. عادل
اژدهای کوچک عصبانی گفت: «نمیتونم یه جای خوب برای این شاخهی آخری پیدا کنم.»
پاندای بزرگ بامبواش را متفکرانه جوید و گفت: «همین نقصهاست که فوقالعادهاش میکنه.»
ن. عادل
اژدهای کوچک گفت: «ذهنم گاهی مثل این طوفانه.»
پاندای بزرگ گفت: «اگه درست گوش بدی، میتونی صدای پاشیدن قطرههای بارون روی سنگ رو بشنوی.
حتی توی طوفان هم میشه کمی آرامش پیدا کرد.»
ن. عادل
اژدهای کوچک گفت: «کاش زودتر دیده بودمت، میتونستیم بیشتر با هم ماجراجویی کنیم.»
اژدهای کوچک پرسید: «هدف من چیه؟»
پاندای بزرگ مکثی کرد و بعد گفت: «که روی این سنگ بنشینی و با دوستت باشی.»
ن. عادل
وقتهایی که هیچ کاری نمیکنی، اصلاً وقتِ هدررفته نیست.
ن. عادل
اژدهای کوچک گفت: «کاش این لحظه تا ابد طول میکشید.»
پاندای بزرگ گفت: «ما فقط همین لحظه رو داریم.»
ن. عادل