بریدههایی از کتاب سرگذشت ندیمه
۳٫۶
(۱۰۸)
میگوید، تا تخممرغ نشکنی که نمیشه املت درست کرد. ما فکر کردیم میتونیم بهتر عمل کنیم.
آهسته میگویم، بهتر؟ چطور میشه گفت این طوری بهتره.
میگوید، بهتر بودن معناش این نیست که بهتر برای همه. بهتر همیشه برای بعضیها یعنی بدتر.
نیلوفر معتبر
با این حال حتماً او چیزی میخواهد، از من، و خواستن نوعی ضعف است. همین ضعف است که اغوایم میکند، حالا هر ضعفی که میخواهد باشد. مثل تَرَک کوچکی در یک دیوار که تا حالا نفوذناپذیر بوده است. اگر چشمم را به آن، به نقطه ضعف او، بمالم، شاید بتوانم به روشنی و وضوح راهم را ببینم.
نیلوفر معتبر
نگرانیشان از بابت فرار ما نیست. نمیتوانیم زیاد دور شویم. نگران اوج گرفتن خیالمان هستند؛ نگران راههایی که فقط در درون آدم باز میشوند و به انسان روحیه و برتری میدهند.
راضیه
روی دیوارِ بالای مبل یک تصویر قاب شده است. اما قاب شیشه ندارد. تصویر رنگ و روغن چند گل: زنبقهای آبی. نگه داشتن عکس گلها هنوز مجاز است. همه ما یک عکس، یک مبل و یک پرده سفید مشابه داریم؟ یعنی دستور دولت است؟
عمه لیدیا گفت، فکر کنید در ارتشید.
یک تخت. یک نفره. تشکی نیمه سفت با روتختی پشمی سفید. روی تخت هیچ اتفاقی نمیافتد، بجز خواب، یا بیخوابی. سعی میکنم زیاد فکر نکنم. حالا دیگر فکر کردن هم باید مثل چیزهای دیگر سهمیهبندی شود. خیلی از مسائل ارزش فکر کردن ندارند. فکر کردن فرصتهای آدم را از بین میبرد و من میخواهم دوام بیاورم. میدانم چرا تصویر رنگ و روغن زنبقهای آبی شیشه ندارد و چرا پنجره فقط تا نیمه باز میشود و چرا شیشهاش نشکن است. نگرانیشان از بابت فرار ما نیست. نمیتوانیم زیاد دور شویم. نگران اوج گرفتن خیالمان هستند؛ نگران راههایی که فقط در درون آدم باز میشوند و به انسان روحیه و برتری میدهند.
بله. صرفنظر از این جزئیات، این اتاق میتوانست اتاق پذیرایی دانشکده باشد، برای میهمانانی که چندان مهم نبودند یا اتاقی باشد در یک پانسیون قدیمی، برای بانوانی که در مضیقهاند. و این دقیقاً همان وضعیتی است که ما دچارش شدهایم. ما در مضیقهایم. آن عده از ما که هنوز دوام آوردهایم در مضیقهایم.
mitra
یا در پخت نان به ریتا کمک میکردم و دستانم را در آن گرمای مطبوع و مقاوم که شبیه بشره انسانی بود فرو میبردم. سراپای وجودم غرق عطش لمس کردن چیزی غیر از پارچه و چوب است. یکسره مشتاق ارتکاب عمل لمس کردن هستم.
mitra
اگر هنگام غروب خورشید به شرق بنگرید، خواهید دید که شب برمیدمد، چون خورشیدی سیاه از پس ابرها، مثل دود از آتشی پنهان، خط آتشی زیر افق، بوتهزاری در آتش یا شهری که میسوزد. سایه شب برای این فرو میافتد که سنگین است، پرده سنگینی که روی دیدگان کشیده میشود. پتویی پشمی.
parisa
جلوی احساس رو نمیشه گرفت، اما رفتار رو میشه کنترل کرد.
استودیوس
آنها به نحوی بیرون رفتند و وضعیتشان نیز تا ابد ادامه نیافت، اما شاید برای خودشان به اندازه تمام ابدیتی که در اختیار داشتند به درازا کشیده بود.
نیلوفر معتبر
بدون سایه نوری در کار نخواهد بود یا بدون نور سایهای
نیلوفر معتبر
هیچ کس از نبود رابطه جنسی نمیمیرد. ما از نبود عشق است که میمیریم. اینجا هیچ کس نیست که بتوانم عاشقش باشم. تمام کسانی که میتوانستم عشقشان را به دل بگیرم یا مردهاند یا جای دیگری هستند. خدا میداند حال کجا هستند و نامشان چیست. شاید هم دیگر وجود نداشته باشند، همان طور که برای من وجود ندارند. من نیز آدم گمشدهای هستم.
نیلوفر معتبر
حجم
۳۲۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۴۶۳ صفحه
حجم
۳۲۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۴۶۳ صفحه
قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
تومان