بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب به کشتنش می ارزد | طاقچه
تصویر جلد کتاب به کشتنش می ارزد

بریده‌هایی از کتاب به کشتنش می ارزد

مترجم:علی قانع
ویراستار:سارا بحری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۵۰ رأی
۳٫۶
(۵۰)
«هیچ‌چیزی بدتر از یک کتاب بد و یک پرواز طولانی با تأخیر نیست.»
n re
شاید هم دلم می‌خواست طعمهٔ دیگری پیدا کنم. باید به این حقیقت اعتراف کنم. کشتن آدم‌ها برایم مثل زخمی بود که سال‌ها بود آن را نخارانده بودم.
بهنوش
«ازدواج کردید؟» «نه. شما چطور؟» در همان حال که این حرف را می‌زد، با نگاهش دنبال حلقه در انگشت دست چپم می‌گشت. گفتم: «متأسفانه بله.»
مهدی بهرامی
مکانی که برای یک نوشیدنی عصرگاهی انتخابش کرده بودیم، یک هتل نیز بود. از همان‌جا می‌توانستم حضور تختخواب‌های خالی در طبقهٔ بالای هتل را به‌خوبی حس کنم.
مهدی بهرامی
من یکی از معدود انسان‌های اواخر دههٔ ۱۹۹۰ هستم که قبل از ترکیدن حباب بورس، بارم را بستم و پولم را از بازار سهام بیرون کشیدم.
n re
بالای سنگ قبر، جمجهٔ بال‌داری بود و نوشته‌ای که روی آن عبارت «در اندیشهٔ مرگ باش» به چشم می‌خورد. همان‌طور که خم شده بودم، نوشته‌های روی سنگ قبر را می‌خواندم و به این فکر می‌کردم که زندگی کوتاه و سخت مینوت چطور گذشته است. حقیقت این بود که این مسئله دیگر هیچ اهمیتی نداشت. او مرده بود، همهٔ کسانی هم که او را می‌شناختند مرده بودند. شاید شوهرش او را با بالشی خفه کرده بود تا به رنج و عذابش پایان دهد. شاید هم به رنج و عذاب خودش. اما شوهرش هم مدت زیادی بود که مرده بود.
مهدی بهرامی
پاکت سیگار مارلبوروی قرمزش را از جیب ژاکتش بیرون آورد. کبریت کشید، دو دستش را دور سیگار گرفت و روشنش کرد، بااینکه بادی هم در کار نبود.
مهدی بهرامی
فعلاً مسئلهٔ رابطه‌اش با زنم کنار رفته بود، و کشف کردم به‌هیچ‌وجه از براد خوشم نمی‌آید. او یک مشروب‌خور خودخواه بود که احتمالاً هرچه سنش بیشتر می‌شد، خودخواه‌تر و الکلی‌تر می‌شد.
مهدی بهرامی
وقتی یک طلاق اتفاق می‌افتد تمام خانواده درگیر می‌شوند و باعث می‌شود آنها به‌مرور در مکان‌های جغرافیایی مختلفی پراکنده شوند.
n re
مجبور نیستند کسی رو دوست داشته باشند که اهل نیرینگ و فریب باشه.
n re
مدتی آنجا ایستادم، ژاکت سبز روشنم را به تن داشتم و از تنهایی، سوز سرمای هوای نیو انگلند، منظرهٔ فوق‌العادهٔ عابرینی که این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتند و در یکشنبه‌ای که یک ساعت به آن اضافه شده بود به دنبال انجام کارهایشان بودند، لذت می‌بردم. به نقطه‌ای که در آنجا من و تد همدیگر را بوسیده بودیم نگاه کردم و سعی کردم حس آن لحظه‌ام را به یاد بیاورم، حسی که تا همیشه در ذهنم باقی خواهد ماند
مهدی بهرامی
لی‌لی مرا تا بیرون خانه‌اش و تا کنار اتومبیلم همراهی کرد. دستش را به طرفم دراز کرد و من آن را گرفتم، کف دستش خشک و گرم بود. وقتی دست‌هایمان از هم جدا می‌شد، نوک انگشت‌هایش به‌نرمی روی دستم حرکت کرد، و من مانده بودم که آیا عمدی بود، یا من چیزی را بینمان تصور می‌کردم که وجود نداشت.
مهدی بهرامی
سخت می‌شد گفت کجا موهایش بود و کجا رگه‌های خون و کجا باهم دلمه بسته بودند. اطراف مو و خون یک حلقهٔ سیاه و لزج شکل گرفته بود.
مهدی بهرامی
طوری نفس‌های عمیق می‌کشیدم که انگار تشنهٔ آن هوا هستم.
مهدی بهرامی
گفتم: «متأسفم، عزیزم. این حس و حالت خیلی طول نمی‌کشه. بهت قول می‌دم. ما باهم ازدواج می‌کنیم. تو پول‌دار می‌شی. به من اعتماد کن. این حالی که داری خیلی طول نمی‌کشه.»
مهدی بهرامی
. حتی اگر هم دستگیر می‌شد و متهم شناخته می‌شد، به یک چهرهٔ معروف ملی تبدیل می‌شد. از همین الان می‌توانستم باقی ماجرا را حدس بزنم. زنی با چنین ظاهری که توانسته معشوقش را متقاعد کند که شوهرش را به قتل برساند. این ماجرا قرار بود تا سال‌ها در تلویزیون پخش شود. میراندا الان بیش از هر زمان دیگری سزاوار مجازات بود.
مهدی بهرامی
رتکاب جرم راحته. آدم‌ها همیشه این کار رو می‌کنند. ولی نمی‌تونند اوضاع رو کنترل کنند.»
مهدی بهرامی
و بعد ادامه داد: «راستش رو بگم، من فکر نمی‌کنم لزوماً قتل به اون اندازه‌ای که مردم تصور می‌کنند بد باشه. همه می‌میرند. آیا فرقی می‌کنه بعضی از آدم‌های بد، از موعدی که خدا در نظر داره زودتر بمیرند؟
مهدی بهرامی
«هیچ‌چیزی بدتر از یک کتاب بد و یک پرواز طولانی با تأخیر نیست.»
n re
یادم آمد که به تد گفته بودم تنها دو راه برای پنهان کردن جسد وجود دارد. اولی تحت‌اللفظی بود، و اما راه دیگر پنهان کردن جسد، پنهان کردن حقیقت بود، طوری‌که انگار بلای دیگری سر آن آمده است
مهدی بهرامی

حجم

۳۰۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

حجم

۳۰۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

قیمت:
۵۷,۵۰۰
۴۰,۲۵۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد