بریدههایی از کتاب سقای آب و ادب
۴٫۶
(۱۵۳)
سکینه، عباس را فقط دوست ندارد. او را مرشد و مراد میشمرد و مریدانه به او عشق میورزد.
این که سکینه، پیش عباس، لب به خواهش آب، تر نکرده برای این است که نمیخواسته رابطه آسمانیاش با عمو را حتی به اندازۀ یک خواهش زمینی لطیف مثل آب، مخدوش کند.
zahra ak
عباس برای حسین فقط یک سردار نیست، یک فرمانده نیست، یک پرچمدار هم نیست، یک برادر هم نیست. عباس، عمود خیمۀ لشگر حسین است. نه. عباس، عمود خیمۀ وجود حسین است. اگر عباس بشکند، خیمۀ وجود حسین فرو میریزد. اگر عباس بشکند، پشت حسین میشکند. و اگر عباس بیفتد، حسین از پا میافتد.
zahra ak
حسین به روشنی میفهمد که برترین ظرفیت عباس، سکوت و تبعیت در اوج قدرت و توانمندی است، صبر و شکیبایی در نهایت اقتدار و کظم و خویشتنداری در عین صولت و شجاعت.
zahra ak
عباس، مشک را بر دوش میاندازد، دو دست به زیر آب میبرد و فرا میآرد، تا پیش روی چشم.
عجبا! این تصویر اوست در آب یا حسین؟!
این درست همان لحظهای است که عباس یک عمر برای رسیدن به آن تلاش کرده است؛ این که در آینه نیز جز تصویر حسین نبیند.
اکنون دیگر چه نیازی به آب!؟
zahra ak
حسین، نگاه غمبارش را از سیاهی سپاه مقابل، میستاند و به سمت آینۀ بیزنگار ـ عباس علمدار ـ فرو مینشاند.
و حسرتبار زمزمه میکند:
ذهب الذّین اُحبّهم
و بقیت فی من لا احبّه
آنها که دوستشان میداشتم، رفتند.
و من ماندهام در میان آنان که دوستشان نمیدارم.
کاربر ۳۳۱۴۶۸۴
به گمانم بزرگترین معجزۀ پدر این بود که در میان مردم، پرده بر علم غیب خویش میکشید و علیرغم داشتن بالهای کرامت، با پاهای عادت بر زمین راه میرفت و علیرغم علم آفرینیاش، به زبان کودکانۀ مردم این جهان تکلم میکرد و علیرغم این که صاحب دکان عالم بود، درست مثل یک مشتری بیبضاعت، از دکۀ خلقت خرید میکرد.
molkeiran
و من به جای اینکه بخوابم لحظه به لحظه بیدارتر میشدم.
soroosh7561
هرکه از علی است، اهل هراس و ذلت نیست
نوکر آسید مهدی
وقتی که ماه باشی، پلنگها هم خودشان را به بلندی میرسانند و به طمع چنگ انداختن بر صورتت جست و خیز میکنند.
و چه عبث!
رسوایی خودشان را در درههای هلاکت رقم میزنند.
محمد مباشر امینی
«خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست و در این مکان نظرکرده و عزّتیافته و شهادتگاه به عظمت رسیده، هیچ گناهی را نابخشوده و هیچ گرهی را ناگشوده و هیچ بیماریای را شفا نیافته و هیچ عیبی را نپوشانده و هیچ روزیای را وسعت نبخشیده و هیچ خوف و ترسی را نزدوده و هیچ پریشانیای را به سامان نرسانده و هیچ غایب از نظری را محافظت نکرده و بازنگردانده و هیچ حاجتی را بر نیاورده، باقی مگذار!
همۀ درخواستهای دنیوی و اخروی که میتواند صلاح مرا در بر و رضای تو را در پی داشته باشد، به دست اجابت بسپار!
ای کریمترین بخشندگان.»
s.i.b
«وقتی که تو بر اسب سوار میشوی، ماه باید پیاده شود از استر آسمان»
نهال
عزیزتر از تو کیست حبیبم!؟ عزیزتر از تو نیست حبیبم! هر که از این امّت، در آغوش مهر تو پناه گرفت و تو را واسطه طلب مغفرت قرار داد، شفاعتت را بیدرنگ میپذیرم و از هر ستم که بر خویش کرده باشد، در میگذرم
saeed
ـ شرمسارم از این حال و روز مولایم! کمترین اقتضای ادب، ایستادن تمام قد پیش پای شماست.
ـ این پیکر به خون نشستهات استاد ایستادگی است. و همۀ مردان عالم را معلم مردانگی!
ـ جانم فدای چشمهایتان! چرا گریه میکنید؟
ـ چه آوردهاند بر سر تنها ذخیره اخوّتم!
عباس من! دستهایت کو!؟
ـ به شوق دیدار شما، دست و پا گم کردهام.
ـ سرت!؟ چه به روز سرت آمده عباس؟
ـ سر را چه منزلت، پیش پای عشق شما!؟
ـ بگذار این تیغها و تیرها را از تن و بدنت بیرون بکشم.
ـ اینها نشانهای عشق شماست بر پیکر من. عمری چشم انتظار دریافت این نشانها بودهام.
ـ چشمانت! چه کردهاند با چشمهای تو این بیچشم و روترین خلق عالم!؟
ـ دست اگر میداشتم، این دو چشم را زیر پایتان فرش میکردم.
ـ به جای این دو دست، دو بال در بهشت خواهی یافت. بهشت زیر بالهای تو خواهد بود.
ـ آن دو بال را هم پیش پای شما پهن خواهم کرد. بهشت من چشمهای شماست.
m.salehi77
عباس من! دستهایت کو!؟
ـ به شوق دیدار شما، دست و پا گم کردهام.
ـ سرت!؟ چه به روز سرت آمده عباس؟
ـ سر را چه منزلت، پیش پای عشق شما!؟
ـ بگذار این تیغها و تیرها را از تن و بدنت بیرون بکشم.
ـ اینها نشانهای عشق شماست بر پیکر من. عمری چشم انتظار دریافت این نشانها بودهام.
ys1378
«ماه اگر در روز طلوع کند، از جلای خودش میکاهد. این چه ماهی است که رنگ از رخ روز میزداید و با ظهورش روشنایی روز را کمرنگ میکند!؟»
ys1378
«ماه اگر در روز طلوع کند، از جلای خودش میکاهد. این چه ماهی است که رنگ از رخ روز میزداید و با ظهورش روشنایی روز را کمرنگ میکند!؟»
ys1378
چه اگر مرگ، دعوت عام خالق است و سرنوشت محتوم مخلوق، شهادت، دعوت خاص محبوب است از محب و عنایت ویژۀ معشوق است به عاشق.
zahra ak
من آمدهام برای زنده کردن مردم، نه کشتنشان.
من آمدهام به مردم حیات ببخشم، نه این که از حیات، ساقطشان کنم.
من آمدهام برای بهشتی کردن مردم، نه به جهنم گسیل کردنشان.
من آمدهام که خلایق را از جهالت برهانم و به رستگاری برسانم، نه این که به زور نیزه و ضرب شمشیر، بر آنان حکومت کنم.
اگر ارادۀ خداوند درباره مردم، هدایت به زور و کراهت بود، هدایت به هر قیمت بود، تحقق آن برایش بسیار آسان و راحت بود.
melika.b.b
عجب صدای دلانگیزی است غلغل فرو شدن آب در گلوی مشک.
راستی! تو چرا آب نمینوشی ای اسب؟
وای که من چه غافل شدم از تو.
چرا سر برگرداندهای و خیره به من نگاه میکنی؟
آتش میزند نگاه تو این دلم را ای اسب!
بنوش از این آب زلال و گوارا، بنوش!
حق توست که از این آب بنوشی. نه، حق نیست. فریضه است بر تو نوشیدن این آب.
بار سنگینی از این پس بر دوش توست. پس بنوش ای اسب باوفای من!
گریه میکنی!؟ اینجا چه جای گریه است!
soroosh7561
جدّم پیامبر رحمت آمد که سنگ دلها را آب کند، که مهربانی را رواج دهد، که راستی و درستی را تجسّم ببخشد، که حُسن خلق را به کرسی بنشاند، که نگاهها را با هم آشنا بگرداند، که ریشه حقد و حسد و تنگنظری و بدخواهی را بسوزاند، که مردم را نسبت به هم مهربان گرداند.
Shamini
حجم
۱۲۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۱۲۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
قیمت:
۱۴۴,۰۰۰
تومان