بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خانه ادریسیها | صفحه ۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب خانه ادریسیها

بریده‌هایی از کتاب خانه ادریسیها

انتشارات:انتشارات توس
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۹۴ رأی
۳٫۵
(۹۴)
رکسانا رو به مرگ می‌رود، با همان شوقی که مردم عشق را طلب می‌کنند.»
"هلاله"
گفتم: «از مرز نیستی می‌آیم.» پوزخندی زد: «همه لب این مرزیم!»
"هلاله"
ما روشنایی آتش را به آنها تحمیل می‌کردیم، با حکومت می‌جنگیدیم نه با جهالت.
"هلاله"
ما روشنایی آتش را به آنها تحمیل می‌کردیم، با حکومت می‌جنگیدیم نه با جهالت. از آزادی بیزار بودند، چون آن را نمی‌شناختند. این کلمه مثل حباب، معلّق و بی‌اعتبار بود. از هر قوم و دسته دورش جمع شدند و فوتش کردند، تا ترکید و رفت.»
"هلاله"
می‌دانم. هر قدر تلاش می‌کنی، کمتر موفق می‌شوی تا خودت باشی، همیشه آن منِ آرمانی بر تو مسلط است؛ در نقش کسی فرو می‌روی که آرزویش را داری.»
"هلاله"
نقش طبیب آنها را بازی می‌کردم، غافل از این‌که به شفادهنده احتیاج ندارند، جلّاد می‌خواهند، کسی که از او بترسند.
"هلاله"
پوسته تخمها در حرارت آتشخانه مرکزی شکسته و یک مشت هیولا بیرون ریخته‌اند. عملکردشان سهل و باستانی‌ست: هر که با ما نیست بر ماست. آن که بر ماست، محکوم به مرگ است!»
"هلاله"
«امّا انسانها تغییر می‌کنند. شما هم عوض شده‌اید.» «آنچه عمیق است تغییر نکرده.»
"هلاله"
«بازی تمام شده؛ امّا من پشیزی نبرده‌ام. حیف! همیشه دیر می‌رسم!»
"هلاله"
رکسانا زیر گریه زد، وهاب دستی بر موهایش کشید: «راه دیگری نداشتی؛ جوجه عقاب را می‌شود حبس کرد، وقتی بالهایش قدرت گرفت، با چشمهای تیز قلّه‌ها را دید، در غل و زنجیر بند نمی‌شود. تو کبوتر اهلی نبودی، مثل فطرتت رفتار کردی!»
"هلاله"
رکسانا زیر گریه زد، وهاب دستی بر موهایش کشید: «راه دیگری نداشتی؛ جوجه عقاب را می‌شود حبس کرد، وقتی بالهایش قدرت گرفت، با چشمهای تیز قلّه‌ها را دید، در غل و زنجیر بند نمی‌شود. تو کبوتر اهلی نبودی، مثل فطرتت رفتار کردی!»
"هلاله"
گرمای تو یخهایم را آب می‌کند. از خوابی سنگین بیدار می‌شوم، (ناگهان سر را تکان داد) تنهایم بگذار! دیگر طاقت هیچ گرمایی را ندارم؛
"هلاله"
«از نو شروع می‌کنیم! دوباره به دنیا می‌آییم.» رکسانا پوزخند زد: «تو می‌توانی؟» «من گذشته‌یی ندارم، هرچه هست تویی!»
"هلاله"
«پابه‌پای هم سبک می‌شویم.» «آن‌قدر که نخهای دنیایمان ببرد؟» «چون به هم گره خورده‌اند چه ترسی داری؟» «ترس از رهاشدگی. دلم می‌خواهد به ریشه‌های اعماق زمین، هرچند پوسیده، وصل باشم.»
"هلاله"
دلم می‌خواهد خارهای پولکی را از دامنت بگیرم، تیغها به انگشتهایم فرو برود، یادگار زخمهای تو.»
"هلاله"
دلم می‌خواهد خارهای پولکی را از دامنت بگیرم، تیغها به انگشتهایم فرو برود، یادگار زخمهای تو.»
"هلاله"
«می‌تواند برایم بمیرد.» «این آدم فقط می‌تواند برای خودش بمیرد! امّا من زنده می‌مانم، برای تو!»
"هلاله"
هرچه آشنایان بیشتر می‌شدند، بیشتر معنای پلیدی را می‌فهمیدم.
"هلاله"
«عشق مروارید سیاه است، کمیابترین جواهر دنیا؛ جان بی‌صاحب آدم را می‌سوزاند و کنده می‌کند، خاکسترش را به دست باد می‌سپارد.»
"هلاله"
«برای من حقیقت در یک چیز خلاصه می‌شد که شما آن را به هم ریختید.» رکسانا خندید: «عجب حقیقتی که به یک اشاره فرو می‌ریزد!»
"هلاله"

حجم

۵۲۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۰۸ صفحه

حجم

۵۲۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۰۸ صفحه

قیمت:
۱۷۰,۰۰۰
۸۵,۰۰۰
۵۰%
تومان