بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جک؛ داستان (واقعا) واقعی جک و لوبیای سحرآمیز | طاقچه
کتاب جک؛ داستان (واقعا) واقعی جک و لوبیای سحرآمیز اثر لیسل شرتلیف

بریده‌هایی از کتاب جک؛ داستان (واقعا) واقعی جک و لوبیای سحرآمیز

نویسنده:لیسل شرتلیف
امتیاز:
۵.۰از ۲ رأی
۵٫۰
(۲)
ولی من نمی‌خواستم زنده بمانم. می‌خواستم زندگی کنم.
احمد اسدی
پنج‌ماهه بودم که یاد گرفتم چهاردست‌وپا راه بروم. باباجان می‌گفت عین سوسک تند بودم. می‌گفت لحظه‌ای کنار پای مادرت بودی و یک‌دفعه غیبت می‌زد و سر از خوک‌دانی درمی‌آوردی و غلت‌زنان در لجن و پِهِن پیدایت می‌کردیم. مامان می‌گفت مجبور بوده روزی دو بار من را حمام ببرد تا به خوکی واقعی تبدیل نشوم.
شهرزاد بانو😇
اولین باری که آنابلا را بعد از به دنیا آمدنش دیدم، خوب یادم است؛ سرتاپا صورتی، کچل و بی‌دندان. مادرم چنان آرام زیر لب قربان‌صدقه‌اش می‌رفت، انگار بالاخره چیزی را که تمام عمر می‌خواست به دست آورده بود؛ بچه‌ای ناقص‌الخلقه و کسل‌کننده که نه گاز می‌گرفت و نه حتی تکان می‌خورد.
شهرزاد بانو😇

حجم

۲۴۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۰۰ صفحه

حجم

۲۴۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۰۰ صفحه

قیمت:
۳۹,۶۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد