- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب عصیان
- بریدهها
بریدههایی از کتاب عصیان
نویسنده:یوزف روت
مترجم:علی اسدیان
ویراستار:مهدی نوری، علیرضا اسماعیلپور
انتشارات:نشر ماهی
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۸از ۱۲ رأی
۳٫۸
(۱۲)
آیا خدا در پس این ستارگان زندگی میکرد؟ آیا فلاکت یک انسان را میدید و دم برنمیآورد؟ پشت این پهنهٔ کبود یخین چه خبر بود؟ آیا ستمگر خودکامهای بر اورنگ شهریاری نشسته بود و بر جهان حکم میراند و بیدادگریاش بسان آسمانش بینهایت بود؟
چرا ناگهان با غضب خود مجازاتمان میکند؟ ما که هیچ خطایی نکردهایم و حتی در سر خویش هم خیال گناه نداشتهایم.
برعکس، ما همواره پرهیزگار و مطیع او بودهایم، هرچند که اصلا او را نمیشناختهایم. آری، لبان ما هر روز و هر ساعت به ستایش او نجنبیدهاند، اما ما خود همواره راضی به رضای او زیستهایم، با قلبی عاری از حرمتشکنیهای بیشرمانه، همچون حلقهای کوچک و سربهزیر در زنجیرهٔ نظام جهان، جهانی که او خود آن را آفریده است. آیا بهانهای به دست او دادهایم تا اینچنین از ما انتقام بگیرد و تمام جهان را چنان زیرورو کند که هرآنچه پیشتر به چشممان نیک مینمود ناگهان بد شود؟ نکند او از گناهی پنهان در باطن ما خبر داشت که ما خود از آن آگاه نبودهایم؟
شمیرانی
ما بهحق به پزشکان بیاعتمادیم. اتاقهای انتظارشان آدم را بیمار میکند. همچنانکه با دستها، ابزارها و دانش خود در پی کشف بیماریمان هستند، یک بیماری واقعی به ما هجوم میآورد، مرضی که پیش از آن هرگز دچارش نبودهایم.
شمیرانی
اصلا برای چه وکیل میگیریم؟ برای اینکه هروقت به راهنماییشان نیاز داریم، غیبشان بزند. و پزشکان خانوادگیمان چطور؟ آنها هم وقتی از راه میرسند که دار فانی را وداع گفتهایم و بعدش هم گواهی فوتمان را صادر میکنند. و منشیهایمان؟ آنها نیز به خاطر یک شوخی احمقانه ما را به بدترین مخمصهٔ دنیا میاندازند. و همسرانمان؟ وقتی دلمان پر است، نمیتوانیم دو کلمه با آنها درددل کنیم. سیهروزی ما فقط عطش انتقامجویی ابدیشان را فرومینشاند. و بچههایمان چه؟ آنها دغدغههای خودشان را دارند و ما پدران به احتمال زیاد دشمن آنها به شمار میرویم.
شمیرانی
دم غروب، مهندس با لباس کامل روی تخت دراز کشید و گفت: «اگر دوباره مرزها را باز کنند، میروم به یک جای خیلی دور. در اروپا دیگر چیزی برای بهدستآوردن وجود نخواهد داشت.»
آندریاس گفت: «اگر در جنگ پیروز شویم، وجود خواهد داشت.»
مهندس پاسخ داد: «همه در جنگ بازندهاند.»
شمیرانی
آندریاس نومیدانه به آسمان چشم دوخت، زیرا میخواست از جنون زمین بگریزد. آخر آسمان از ابدیتی کبود و شفاف ساخته شده است، از رنگی ناب، ناب همچون خردمندی خداوند، مأمن ابرهای جاودان. اما امروز ابرپارهها به هیئت چهرههایی معوج به یکدیگر میپیوندند و اَشکالی کریه را بر فراز آسمان نقش میکنند و خداوند چهره درهم میکشد.
شمیرانی
پلیسهای بیسروپا با تکبر به ما فرومینگرند. فرومایگانِ اقشار فرودست جامعه، موجوداتی میخواره و ژندهپوش، از سر راهمان کنار نمیروند. پادوها با باروبندیلشان به ما تنه میزنند. پسران شانزده ساله قیافهٔ جدی مردان بزرگسال را به خود میگیرند و از ما آتش میخواهند تا سیگارشان را روشن کنند. البته ما هیچ خیال نداریم لحظهای بایستیم و به این بچههای پررو لطفی کنیم. آدم در هر قدم گرایشهای مفسدهانگیز این دوران را تشخیص میدهد، این دوره وزمانهٔ تهی و دلگیر!
شامگاه شتابان بر جهان دامن میگسترد.
شمیرانی
حکومت چیزی است که بر فراز انسانها قرار میگیرد، همچون آسمان بر فراز زمین. هرچه از جانب حکومت میآید میتواند خیر یا شر باشد، اما همواره بزرگ است و نیرومند و کشفناشده و درکناشدنی، حتی اگر گاه در فهم مردم عادی نیز بگنجد.
شمیرانی
پیمان صلح آنها با دشمن قطعی شده بود و حال باید خود را آمادهٔ جنگ تازهای میکردند، کارزار با درد، با اعضای مصنوعی، با دست و پای ازکارافتاده، با پشتهای خمیده، شبهای بیخوابی و با آدمهای سالم.
شمیرانی
آندریاس پوم با دیدن درد و رنج دیگران شادمان میشد.
او به خدای دادگر ایمان داشت، خدایی که به بندگانش، به فراخور لیاقتشان، هم گلولههای نشسته در نخاع و عملهای قطع عضو اعطا میکرد و هم مدالهای افتخار
پوریای معاصر
گرچه چلاق سپیدمویی بیش نبود، باز از گردنکشی خود دست برنداشت. مردی چون او، مردی چهره درچهرهٔ مرگ، زنده مانده بود تا عصیان کند، عصیان علیه جهان، علیه مقامات، علیه حکومت و علیه خدا.
شمیرانی
میلیونها انسان شبیه مرا در پوچی بارور خود میآفرینی. آنها مؤمن و خاکسار میبالند، به نام تو هزاران گزند را به جان میخرند و به امپراتوران و پادشاهان و حکومتها درود میگویند. میگذارند گلولهها پیکرشان را بشکافند و زخمهای چرکین پدید آرند و سرنیزههای سهگوش قلبشان را سوراخ کنند. آنها زیر یوغ روزهای پرمشغلهٔ «تو» به هزار فلاکت پیش میروند و جشنهای رنجآور روزهای یکشنبه با شکوهی بیرمق هفتههای فاجعهبارشان را در حصار میگیرند. آنها گرسنگی میکشند و دَم برنمیآورند. فرزندانشان میپژمرند و زنانشان زشت و ریاکار میشوند.
قوانین، بسان پیچکهای سمج و موذی، بر سر راه آنان دام میگسترند و پاهایشان در بوتهزار انبوه احکام تو گرفتار میشوند. آنها فرومیافتند و به درگاه تو استغاثه میکنند، اما تو دستشان را نمیگیری و از خاک بلندشان نمیکنی
پوریای معاصر
یک معلول عادی میتوانست در میان مردم عزت و احترام داشته باشد، اما یک معلول ممتاز از احترام حکومت برخوردار بود.
حکومت چیزی است که بر فراز انسانها قرار میگیرد، همچون آسمان بر فراز زمین
پوریای معاصر
حجم
۱۲۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۲۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد