بریدههایی از کتاب زیر تیغ ستاره جبار
۴٫۱
(۵۱)
زیبا و جوان بود و زندگی را با تمام ناملایماتش با روی باز پذیرفته بود، به پرندهای در آسمان میماند. او شاهد دیگری بود که نشان میداد چیزی جز «جهانبینی چهارچوبمند» انسان را محدود نمیکند. تجربه به من ثابت کرده آدمهایی که در دل بحرانها هشیار و قابلاعتمادند همیشه آنهایی هستند که به سادهترین ایدئولوژی پایبند بودهاند: عشق به زندگی. آنها نهتنها بهشکلی غریزی قادرند خودشان را از خطر محفوظ نگه دارند، بلکه اغلب، بیآنکه انگیزهای پنهان درکار باشد یا درپی قهرمانبازی باشند، خیلی طبیعی به دیگران
کمک میکنند.
fatemeh.gh
درست است که هر آغازی با سختی همراه است، اما هیچچیزی بهسختی آغاز سختیها نیست.
کاربر ۳۴۲۷۸۶۹
وقتی افکار به زبان میآیند و اتفاقات به وصف درمیآیند، واقعیتی تازه شکل میگیرد، گویی همینکه به زبان میآوریمشان بخشی از وجود خود را به آنها میبخشیم. ولی بعد، دامنگیرمان میکنند و نمیتوانیم از آنها گذر کنیم.
helen
برای چنین کسانی رژیم توتالیتر ایدئال است. دولت و حزب جای آنها فکر میکنند، مراقبشان هستند و فرصتی در اختیارشان قرار میدهند تا از مردمی که همیشه به آنها حسادت میکردند انتقام بگیرند. در جامعهٔ توتالیتر همیشه برای خبرچینهای خُردهپا و جاسوسها جایی هست.
مهرناز
تا آن موقع فقط مجبور بودم با پلیس رژیم فاشیست مواجه شوم. اما حالا باید از عهدهٔ دشمن بدتری برمیآمدم، ترس و بیتفاوتی انسان
بهار قربانی
برای رژیمهای توتالیتر کار سختی نیست که مردم را نادان نگه دارند. وقتی بهخاطر «درک ضرورتها» از آزادیات دست میکشی، یا بهخاطر انضباط حزبی، برای تطبیق دادن خودت با رژیم، برای عظمت و شکوه میهن یا هر گزینهٔ دیگری که به انجام دادن آن مجاب شدهای، دیگر از تلاش برای مطالبهٔ حقیقت صرفنظر میکنی. آرامآرام، قطرهقطره، زندگیات، مثل زمانی که رگ دستت را زده باشی، میچکد و هرز میرود؛ و تو خودخواسته خودت را از پا درمیآوری.
بهار قربانی
جامعه دوقطبی شده بود: در یک طرف آن قدرت قرار داشتقدرتی خودمدار و مستقل از خواست و ارادهٔ مردمدر طرف دیگر، انسانهای بیدفاع. این افتراق در سایر جنبههای زندگی هم به چشم میخورد. حتی افکار آدمها هم به دو بخش خصوصی و عمومی تقسیم شده بود که اغلب وجه اشتراکی باهم نداشتند. در طول روز مردم سر کارشان بودند و مشغول انجام وظایفشان در قبال حزب؛ بعد هم به خانه میآمدند و نقابهایشان را برمیداشتند و چند ساعتی زندگی عادی را در پیش میگرفتند. دروغ گفتن و نقش بازی کردن بدل به راهورسم هرروزه شده بود؛ بیتفاوتی و بیعلاقگی اساسش.
Mogtaba ETEMADMOGHADDAM
در آن لباسهای تمیز و بعداز صبحانهای مفصل حس خوبی داشتم، ولی متوجه شدم که موقعیتم بدتر هم شده است. تا آن موقع فقط مجبور بودم با پلیس رژیم فاشیست مواجه شوم. اما حالا باید از عهدهٔ دشمن بدتری برمیآمدم، ترس و بیتفاوتی انسان. یک روز قبل فقط یک هدف داشتم، رسیدن به پراگ و پیداکردن یندا. حالا در جستوجوی آدمی بودم که انسانیتش بر ترسش بچربد.
Anita Abbasi
برای رژیمهای توتالیتر کار سختی نیست که مردم را نادان نگه دارند. وقتی بهخاطر «درک ضرورتها» از آزادیات دست میکشی، یا بهخاطر انضباط حزبی، برای تطبیق دادن خودت با رژیم، برای عظمت و شکوه میهن یا هر گزینهٔ دیگری که به انجام دادن آن مجاب شدهای، دیگر از تلاش برای مطالبهٔ حقیقت صرفنظر میکنی. آرامآرام، قطرهقطره، زندگیات، مثل زمانی که رگ دستت را زده باشی، میچکد و هرز میرود؛ و تو خودخواسته خودت را از پا درمیآوری.
Anita Abbasi
مردم بار دیگر بهدست پلیس شکنجه و ضربوشتم شده بودند و اردوگاههایی برای زندانیان وجود داشت و ما از وجودشان بیاطلاع بودیم و اگر هم کسی حقیقت را به ما میگفت باور نمیکردیم. وقتی دربارهٔ این حقایق در برنامههای بیگانه، مثل رادیو اروپای آزاد یا بیبیسی، حرف زده میشد فکر میکردیم این مسئله صرفاً مهر تأییدی است بر اینکه «امپریالیستها» دربارهٔ ما دروغ میگویند
imaanbaashtimonfared
مادرم دعا کرد ولی من طاقتش را نداشتم شاهد آن عجز و لابه به درگاه خداوند باشم، آنهم برای کسی که بعداز تحمل آنهمه درد و رنج میبایست در شانزدهسالگی جان میداد. هیچچیز بیمنطقتر و ظالمانهتر از این نیست که بمیری پیشاز آنکه چنان غرق گناه شوی که مستحق مرگ باشی.
مرسده مستقل
هنوز هم کارهایی بود که میخواستم انجام بدهم: راه رفتن، فکرکردن، دیدن، هر کاری که مرگ را لحظهای، ولو کوتاه، به تعویق بیندازد. اینکه کسی را داشته باشم که با من حرف بزند. اینکه لحظهای احساس کنم هنوز هم به بشریت تعلق دارم.
farnaz Pursmaily
گفت: «هر اتفاقی هم بیفتد میتوانی روی من حساب کنی. توانستی برایم پیغام بفرست. اگر تبعید شدی، میتوانی دوباره برای دیدنم بیایی خانهٔ من. هر اتفاقی هم که برایم بیفتد، یک راهی پیدا میکنم. همیشه منتظرم که برگردی. همیشه جایی داری که به آن برگردی.»
farnaz Pursmaily
این کتاب تصویرگر چهرهٔ کریه قُرقبانانی است که با شعارهایی مانند «ما میخواهیم برایتان آیندهٔ بهتری بسازیم» یا «صلاح شما را بهتر از خودتان میدانیم» زندگی میلیونها نفر را به بازی گرفتند، مخالفان را سلاخی کردند، واژهها را بهصلابه کشیدند و بهمدد رسانههای هوچیگر پوپولیستشان، تصویری آرمانی از جامعهٔ «تکصدا» و «تکحزبی» شان ترسیم کردند
احسان رضاپور
برای رژیمهای توتالیتر کار سختی نیست که مردم را نادان نگه دارند. وقتی بهخاطر «درک ضرورتها» از آزادیات دست میکشی، یا بهخاطر انضباط حزبی، برای تطبیق دادن خودت با رژیم، برای عظمت و شکوه میهن یا هر گزینهٔ دیگری که به انجام دادن آن مجاب شدهای، دیگر از تلاش برای مطالبهٔ حقیقت صرفنظر میکنی. آرامآرام، قطرهقطره، زندگیات، مثل زمانی که رگ دستت را زده باشی، میچکد و هرز میرود؛ و تو خودخواسته خودت را از پا درمیآوری.
farnaz Pursmaily
ما همهمان میتوانیم دردی را تاب بیاوریم که علتش انسان بودنمان است، اینکه از گوشت و خون ساخته شدهایم، فانی هستیم و محکوم به مرگیم. اما نمیتوان با رنجی کنار آمد که انسانی با خونسردی بر همنوع خود تحمیل میکند.
پویا پانا
چیزی جز «جهانبینی چهارچوبمند» انسان را محدود نمیکند. تجربه به من ثابت کرده آدمهایی که در دل بحرانها هشیار و قابلاعتمادند همیشه آنهایی هستند که به سادهترین ایدئولوژی پایبند بودهاند: عشق به زندگی. آنها نهتنها بهشکلی غریزی قادرند خودشان را از خطر محفوظ نگه دارند، بلکه اغلب، بیآنکه انگیزهای پنهان درکار باشد یا درپی قهرمانبازی باشند، خیلی طبیعی به دیگران
کمک میکنند.
پویا پانا
«نمیتوانم باور کنم که وقتی سرشت چیزی خوب باشد یکدفعه و ناگهانی از این رو به آن رو شود، آنهم بهدلیل اشتباهات یا ضعفهای فردی. اگر سیستم عادلانه و سالم بود، حتماً برای جبران اشتباهات راهی پیدا میکرد. اگر این سیستم تنها در صورتی جواب میدهد که رهبران جامعه همه از نوابغ باشند و مردم هم صددرصد صادق و منزه باشند، اینطور سیستمی بد و ناکارآمد است. این روش شاید در بهشت جواب بدهد اما برای این دنیا یک توهم مخرب و احمقانه است. به این کمالگراها نگاه کن، فقط دنبال این بودند که برای رفاه و سعادت دیگران کاری بکنند؛ نصفشان در زنداناند و نصف دیگرشان هم هربار باشنیدن صدای زنگ ازترس بهخودشان میلرزند. کل این ماجرا یک فریب بزرگ است، تلهای برای آدمهای سادهلوح.»
پویا پانا
حقیقت عاقبت برملا میشود.»
پویا پانا
وقتی ایدئولوژی در اولویت باشد روابط انسانی به حاشیه رانده میشود. وقتی هر کار و اندیشهای صرفاً در خدمت ساختن جامعهای جدید باشد جای چندانی برای احساسات باقی نمیماند. در هر صورت احساسات دردسرسازند، بهسختی به قالب خاصی درمیآیند، سخت کنترل میشوند. موقع کار و تلاشِ سازنده موجب حواسپرتی میشوند و بهتر است از آنها دوری کنیم. تنها احساسی که فرد بیهیچ ترسی میتواند از آن لذت ببرد عشق و علاقه به حزب و همبستگی با رفقاست.
پویا پانا
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
قیمت:
۱۲۶,۰۰۰
۸۸,۲۰۰۳۰%
تومان