اگر جنگ نه در بهار که در پاییز تمام شده بود، شاید اوضاع جور دیگری پیشمیرفت. باران و گلولای مردم را وادار میکرد چشم به زمین بدوزند. اما بهار ۱۹۴۵ خیلی زیبا بود و پراگ با آن شکوه و جلال باغهایش خیرهکننده بود، آنقدر که ما سایههای شوم و نشانههایی را که خبر از آیندهای ناآرام میداد نمیدیدیم.
Mitir
وقتی افکار به زبان میآیند و اتفاقات به وصف درمیآیند، واقعیتی تازه شکل میگیرد، گویی همینکه به زبان میآوریمشان بخشی از وجود خود را به آنها میبخشیم. ولی بعد، دامنگیرمان میکنند و نمیتوانیم از آنها گذر کنیم.
Mitir
از همان قدم اول ما پا در مسیری گذاشته بودیم که، در سالهای بعد، به فاجعهٔ دیگری منتهی شد.
Mitir
بهنظرم گاهی که مردم میگویند همهچیز میگذرد نمیدانند از چه حرف میزنند.
کاربر ۹۸۲۰۹۷
شاید هیچچیز بدتر از این نباشد که منفعلانه منتظر مرگ باشی. زنده ماندن ساده و طبیعی است و نیازی به عزم و ارادهٔ خاصی ندارد.
☆Nostalgia☆
برای رژیمهای توتالیتر کار سختی نیست که مردم را نادان نگه دارند. وقتی بهخاطر «درک ضرورتها» از آزادیات دست میکشی، یا بهخاطر انضباط حزبی، برای تطبیق دادن خودت با رژیم، برای عظمت و شکوه میهن یا هر گزینهٔ دیگری که به انجام دادن آن مجاب شدهای، دیگر از تلاش برای مطالبهٔ حقیقت صرفنظر میکنی. آرامآرام، قطرهقطره، زندگیات، مثل زمانی که رگ دستت را زده باشی، میچکد و هرز میرود؛ و تو خودخواسته خودت را از پا درمیآوری.
☆Nostalgia☆