بریدههایی از کتاب زیر تیغ ستاره جبار
۴٫۱
(۵۱)
مردم دیگر از این دولت انتظاری ندارند که کاری بکند. این آقایان اصلاً عینِ خیالشان هم نیست که فکری به حال ما بکنند. جورش را فقط ما میکشیم. هروقت کمیتهٔ مرکزی جلسه میگذارد یا دولتمردان تشکیل جلسه میدهند مردم فقط از ترس به خودشان میلرزند و نمیدانند دیگر قرار است چه بلایی سرشان بیاید
پویا پانا
برای رژیمهای توتالیتر کار سختی نیست که مردم را نادان نگه دارند. وقتی بهخاطر «درک ضرورتها» از آزادیات دست میکشی، یا بهخاطر انضباط حزبی، برای تطبیق دادن خودت با رژیم، برای عظمت و شکوه میهن یا هر گزینهٔ دیگری که به انجام دادن آن مجاب شدهای، دیگر از تلاش برای مطالبهٔ حقیقت صرفنظر میکنی. آرامآرام، قطرهقطره، زندگیات، مثل زمانی که رگ دستت را زده باشی، میچکد و هرز میرود؛ و تو خودخواسته خودت را از پا درمیآوری.
pipa94
اغلب اینطور گفته میشد که قدرت آدمها را فاسد میکند اما بهنظرم تنها قدرت نبود که مردم کشور ما را فاسد کرد، بلکه ترسی بود که ملازم آن بود. همینکه کسی به قدرت میرسید ترسِ از دست دادن قدرت سراپای وجودش را میگرفت، چون معنای از دست دادن قدرت در جامعهٔ کمونیستی ما این نبود که دوسه پله پایینتر بروی و به موقعیت سابقت برگردی بلکه به معنای سقوط به جایگاه فرودست بود. هرچه بالاتر میرفتی، سختتر زمین میخوردی. هرچه قدرت کسی زیادتر میشد، از دست دادنش سختتر میشد و ترس از دست دادنش هم بیشتر میشد. قدرتی هم که با حربهٔ ترس حفظ شود بینهایت بیرحمانه و بس خطرناک است.
پویا پانا
برای رژیمهای توتالیتر کار سختی نیست که مردم را نادان نگه دارند. وقتی بهخاطر «درک ضرورتها» از آزادیات دست میکشی، یا بهخاطر انضباط حزبی، برای تطبیق دادن خودت با رژیم، برای عظمت و شکوه میهن یا هر گزینهٔ دیگری که به انجام دادن آن مجاب شدهای، دیگر از تلاش برای مطالبهٔ حقیقت صرفنظر میکنی. آرامآرام، قطرهقطره، زندگیات، مثل زمانی که رگ دستت را زده باشی، میچکد و هرز میرود؛ و تو خودخواسته خودت را از پا درمیآوری.
نازنین بنایی
وقتی کسی نظامی سیاسی را انتخاب میکند که بد و ناکارآمد ازآب درمیآید، نظامی که از اصلاح اشتباههای خودش هم عاجز است، ممکن است تمام اشتباههای آن فرد بعدها جنایتی نابخشودنی در نظر گرفته شود.
Mo0onet
همانطور که نمیتوان خانهای را بر گودالی از گل بنا کرد، نمیتوان در جامعهای فاسد زندگی همراه با سعادت ساخت. اول باید پی خانه را بریزی.
yasi
آدمی فقط میتواند چیزی را وصف کند که تاب به خاطر سپردنش را دارد. نمیتوانی ضربات چکشی را توصیف کنی که مغزت را متلاشی میکند.
Mitir
هیچچیز بیمنطقتر و ظالمانهتر از این نیست که بمیری پیشاز آنکه چنان غرق گناه شوی که مستحق مرگ باشی.
لیلا یزدی
زنها معمولاً فکر میکنند این نیروی عشق است که کوه را جابهجا میکند اما هیچچیزی مثل نفرت چنین قدرتی به آدم نمیدهد!
maedeh
«همهٔ آنچه میخواهم یک زندگی عادی و آرام است.» بعدها فهمیدم که یک زندگی ساده و آرام نه معمول است نه بهراحتی دستیافتنی. برای اینکه در آرامش زندگی کنی، کار کنی، فرزندانت را بزرگ کنی و از شادیهای بزرگوکوچک زندگی لذت ببری، داشتن شریک زندگی خوب و شغل مناسب کافی نیست، اینکه به قانون کشورت احترام بگذاری و وجدانی آسوده داشته باشی کافی نیست؛ از همه مهمتر باید جایگاه اجتماعی خوبی داشته باشی که برپایهٔ آن چنان زندگیای را بسازی. باید در نظام اجتماعیای زندگی کنی که با اصول بنیادین آن موافقی، نظامی که تحت فرمان و نظارت دولتمردانی باشد که بتوانی به آنها اعتماد کنی. همانطور که نمیتوان خانهای را بر گودالی از گل بنا کرد، نمیتوان در جامعهای فاسد زندگی همراه با سعادت ساخت. اول باید پی خانه را بریزی.
Mo0onet
اغلب اینطور گفته میشد که قدرت آدمها را فاسد میکند اما بهنظرم تنها قدرت نبود که مردم کشور ما را فاسد کرد، بلکه ترسی بود که ملازم آن بود. همینکه کسی به قدرت میرسید ترسِ از دست دادن قدرت سراپای وجودش را میگرفت، چون معنای از دست دادن قدرت در جامعهٔ کمونیستی ما این نبود که دوسه پله پایینتر بروی و به موقعیت سابقت برگردی بلکه به معنای سقوط به جایگاه فرودست بود. هرچه بالاتر میرفتی، سختتر زمین میخوردی. هرچه قدرت کسی زیادتر میشد، از دست دادنش سختتر میشد و ترس از دست دادنش هم بیشتر میشد. قدرتی هم که با حربهٔ ترس حفظ شود بینهایت بیرحمانه و بس خطرناک است.
fatemeh.gh
تجربه به من ثابت کرده آدمهایی که در دل بحرانها هشیار و قابلاعتمادند همیشه آنهایی هستند که به سادهترین ایدئولوژی پایبند بودهاند: عشق به زندگی. آنها نهتنها بهشکلی غریزی قادرند خودشان را از خطر محفوظ نگه دارند، بلکه اغلب، بیآنکه انگیزهای پنهان درکار باشد یا درپی قهرمانبازی باشند، خیلی طبیعی به دیگران
کمک میکنند.
Reza.golshan
طبقهٔ کارگر، خالقان همهٔ ارزشها، دریابند که چه باید کرد، استثمارگران و پیروانشان را سرنگون میکنند و آنها را همچون خودشان از نو تربیت میکنند و بدینسان زمین گلستان خواهد شد. دشمنان واقعی بشر همین افرادی هستند که منفعتشان در گروِ عرق جبین و دستان وپاهای پینهبستهٔ دیگران است. اگر ثروتها و منابع جهان را مساوی تقسیم کنیم و هرکدام، متناسب با تواناییمان، مشغول کاری شویم، جامعهای خواهیم داشت که کسی در آن نیازمند نیست.
Reza.golshan
هر چند ماه یکبار شایعهای پخش میشد در مورد کاهش ارزش نرخ پول رایج. مردم وحشتزده هرچیزی که دستشان میرسید میخریدند. اقتصاد آشفته و رگبار بیامان ایدئولوژی ارزش هر کار صادقانهای را از بین برده بود. تقریباً همه شغل دوم داشتند و یک درآمد اضافی از راهی که چندان هم قانونی نبود
کاربر ۱۳۸۷۳۹۰
هانکا یکبار آمد کنارم و متفکرانه گفت: «میدانی؟ این وضعیت یک چیزش برایم آزاردهنده است: این حقیقت که، در حال حاضر، ما کلاً غیرقانونی زندهایم.»
نازنین بنایی
حرف آنهایی که میگفتند تنها راه بازگشت به زندگی فراموش کردن است در کَتَم نمیرفت. میخواستم همهچیز را به خاطر بسپارم، روی چیزی سرپوش نگذارم، چیزی را بَزَک نکنم و اتفاقها را همانطور که بودند درخاطرم ثبت کنم و با آنها کنار بیایم. میخواستم زندگی کنم چون زنده بودم نه به این دلیل که تصادفاً جان سالم به در برده بودم.
farnaz Pursmaily
بهنظرم گاهی که مردم میگویند همهچیز میگذرد نمیدانند از چه حرف میزنند.
Mitir
ولی چیز چندانی از آن روزها نگفتم. آدمی فقط میتواند چیزی را وصف کند که تاب به خاطر سپردنش را دارد. نمیتوانی ضربات چکشی را توصیف کنی که مغزت را متلاشی میکند.
نازنین بنایی
چشمهایش را میدیدم، چشمهایی که در آنها نه خبری از ناامیدی بود نه ترس، فقط آرامش بود، آرامشی غریب و سرد. همان آرامشی که انسان وقتی تا بن استخوانش رنج میکشید به آن دست پیدا میکند.
farnaz Pursmaily
باید در نظام اجتماعیای زندگی کنی که با اصول بنیادین آن موافقی، نظامی که تحت فرمان و نظارت دولتمردانی باشد که بتوانی به آنها اعتماد کنی. همانطور که نمیتوان خانهای را بر گودالی از گل بنا کرد، نمیتوان در جامعهای فاسد زندگی همراه با سعادت ساخت. اول باید پی خانه را بریزی.
zeynab
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
قیمت:
۱۲۶,۰۰۰
۸۸,۲۰۰۳۰%
تومان