لوگو طاقچه
بررسی و نقد کتاب رمان مرگ ایوان ایلیچ

نقد و بررسی کتاب مرگ ایوان ایلیچ

25 بازدید

مرگ ایوان ایلیچ یکی از داستان‌های کوتاه و مشهور تولستوی است که در ۱۸۸۶ منتشر شد و نگاه همچنان پرابهام او را به پایان زندگی پس از گذراندن دوره‌هایی از تحولات روحی، مذهبی و اخلاقی نشان می‌دهد. داستان از عمارت دادگستری آغاز می‌شود. جایی که دادستان و اعضای دادگاه برای تنفس در اتاقی گرد آمده‌اند. در میان بحث‌ها یکی که مشغول خواندن روزنامه بود به جمع همکاران خبری می‌دهد: «آقایان ایوان ایلیچ هم مرد.» ایوان ایلیچ همکار آن‌ها بود. از چند ماه قبل در بستر بیماری درمان‌ناپذیری بود و همه می‌گفتند از این بستر برنخواهد خاست. ۴۵ سال داشت و با سمت عضویت دیوان عالی استیناف درگذشت. زندگی‌اش عادی، بی‌دغدغه‌ای خاص اما در پایان، جان‌گزا بود. درحالی‌که همکاران با شنیدن خبر مرگ او در اندیشه‌ی تغییر و تبدیل سمَت‌ها هستند و همسرش در این فکر که چگونه می‌تواند مستمری بیشتری از دولت بگیرد، داستان وارد زندگی و تجربه‌ی روزهای نزدیک به مرگش می‌شود.

شخصیت‌های داستان مرگ ایوان ایلیچ

مرگ ایوان ایلیچ

نویسنده: لئو تولستوی

مترجم: صالح حسینی

انتشارات: انتشارات نیلوفر

خرید کتاب

ایوان ایلیچ گالاوین شخصیت اصلی داستان، فرزند یک کارمند دولت و بورژوایی لیبرال و روشنفکر است. فردی سرزنده و بااستعداد که به لطف این توانایی‌ها توانست عضوی محترم در دادگستری باشد. او از ازدواج خود رضایت ندارد و با پرداختن به کار آن را به سپری میان خود و اختلاف‌های زناشویی تبدیل کرده و در مقام‌جویی حریص است. او روزهای بیماری منتهی به مرگ را می‌گذراند و درباره‌ی زندگی خود تأمل می‌کند.

پراسکوویا فیودورونا گالاوینا همسر ایوان ایلیچ است. او دختر خانواده‌ای نجیب‌زاده اما نه‌چندان اشرافی، زنی بهانه‌گیر و درگیر ظواهر زندگی است. او و شوهرش دو جزیره‌ی جدا هستند که دائم در جنگ و ستیز سر می‌کنند و تنها پول، امکانات رفاهی و میهمانی‌های گاه‌وبیگاه می‌تواند میان آن‌ها مدتی صلح برقرار کند.

گراسیم جوان روستایی و بانشاطی است که طی معاشرت با شهرنشین‌ها به‌خوبی از پس خدمت‌رسانی و مصاحبت با ارباب خود (ایوان ایلیچ) برمی‌آید. در طول دوره‌ی بیماری ایوان ایلیچ با نشاط و چالاکی همه‌ی فرمایش‌های اربابش را انجام می‌دهد، او را نمی‌فریبد و تنها تسکین‌دهنده‌ی دردهای اوست.

پیوتر ایوانویچ هم‌بازی و هم‌مدرسه‌ای ایوان ایلیچ و همکار او در بزرگ‌سالی است که در موقعیت‌هایی از زندگی‌اش به او مدیون است. او یکی از همان کارمندهای دولت است که همچون رفیق دیرینه‌ی خود اعتقاد دارد جز افزایش حقوق و ارتقای شغل چیزی نباید دغدغه‌ی خاطر را فراهم کند و مرگ برای هرکسی اتفاق می‌افتد جز خود او. با همین اعتقاد راه را بر سوگواری برای دوست دیرینش می‌بندد.

اگر به مطالعه‌ی این شاهکار تولستوی علاقه‌مند هستید، نسخه‌ی کتاب مرگ ایوان ایلیچ ترجمه سروش حبیبی را نیز به شما پیشنهاد می‌کنیم.

درونمایه‌ی کتاب مرگ ایوان ایلیچ

درونمایه‌ی کتاب، گرفتاری‌های روحی و سویه‌های ترسناک قلب انسان، دست بالای مرگ در زندگی، فقدان ارتباط واقعی و پایدار میان آدم‌ها و بی‌معنایی زندگی در سطحی‌ترین لایه‌های خود است. ایوان ایلیچ داستان زندگی هر انسان عادی می‌تواند باشد که بعد از گذراندن تجربه‌های خوش‌باشی، تحصیل و حرص مقام آنجا که تصورش را هم نمی‌کند با چهره‌ی بی‌پیرایه و بی‌رحم مرگ مواجه می‌شود. در این مواجهه تمام آنچه طی ۴۵ سال زندگی ساخته بود ذره‌ای بار درد و رنج را از او کم نمی‌کند. نه دوستان و همکاران را در کنار خود دارد، نه زن و فرزند. این تنهایی و درد در او که بی‌بهره از فضایل اخلاقی است به‌طبع، تبدیل به خشم و نفرت مزمن از هر آن کسی می‌شود که در اطراف اوست.

بستن تبلیغ

نقد و بررسی کتاب مرگ ایوان ایلیچ

در نقدها بر این کتاب معمولاً به ابعاد روان‌شناسانه‌ و اگزیستانسیالیستی آن تأکید می‌شود. همان چیزی که «پذیرش سوگ» می‌نامند. همچنین بر دو مضمون یأس و تنهایی مردن تأکید می‌کنند. در این یادداشت، داستان مرگ ایوان ایلیچ در زمینه‌ای بزر‌گ‌تر قرار داده می‌شود؛ زیرا نویسنده‌ی آن یکی از بزرگ‌ترین رئالیست‌های ادبی جهان است که زندگی پر فرازوفرودی را گذارند. به همین دلیل به‌جای تحلیل‌های خارج از زمینه آن را به درون زندگی تولستوی می‌بریم و بنا به محدودیت اینجا، درباره‌ی چند مؤلفه‌ی برجسته توضیحی کوتاه می‌دهیم.

کارکردگرایی مذهبی و اخلاقی در ادبیات

تولستوی در میانه‌ی زندگی‌اش درگیر افسردگی و بحران‌های فکری شد و داستان‌های کوتاهی نوشت که در آن‌ها کلیسای ارتدکس روسیه، تمایلات جنسی و مناسبات ارباب و رعیت را زیر سؤال ‌برد. داستان‌های این دوره‌ بحث‌برانگیزترین و فلسفی‌ترین آثار او هستند با این هدف که چطور می‌توان از ادبیات برای کارکردهای اخلاقی و مذهبی بهره‌ گرفت. تولستوی در این داستان‌ها نظرات صریح، ابهام‌ها و تصوراتش را توضیح می‌دهد. داستان مرگ ایوان ایلیچ جلوه‌ای از درگیری تولستوی با مرگ و معنای زندگی خود او در دهه‌های پایانی عمرش بود.

مرگ‌اندیشی

تولستوی در میانه‌ی تحولات روحی خود سفرهای زیادی کرد. در این سفرها تجربه‌ی مشاهده‌ی مرگ‌ومیر انسان‌ها را داشت. این مسئله اندیشیدن به مرگ را در تأملات او برجسته کرد و اینکه وقتی مرگ نتیجه‌ی نهایی است، چه بیهوده است هر تلاشی که در زندگی می‌کنیم. این واقعیت که قطعیت مرگ، زندگی را از معنا تهی می‌کند سال‌ها زندگی او را متأثر از خود کرد و برای یافتن پاسخی به معنای زندگی نوشته‌های متفکران علم، دین و فلسفه را می‌خواند؛ اما همه را بیهوده می‌دید. چنان‌که در کتاب اعترافاتش نوشته است حتی به فکر خودکشی افتاد تا اینکه متوجه شد در زندگی دهقانان اطراف او چیزی وجود دارد که به عنوان اشراف‌زاده‌ مدت‌ها نادیده گرفته بود. او می‌دید که دهقانان با آرامش به مرگ نزدیک می‌شوند. اما چرا؟ چه چیزی به آن‌ها کمک کرد تا در برابر بیهودگی ظاهری زندگی تا این حد آرام بمانند؟ تولستوی متوجه شد که آنچه آن‌ها دارند «ایمان» است؛ بنابراین بار دیگر به سراغ کتاب مقدس رفت تا بتواند معنای زندگی را در آن بیابد و یافت.

بخشی از کتاب صوتی مرگ ایوان ایلیچ را بشنوید.

مرگ ایوان ایلیچ

نویسنده: لئو تولستوی

گوینده: محسن زرآبادی

انتشارات: آوانامه

اخلاق مسیحی

چنان‌که آمد، تولستوی در حوالی پنجاهمین سالگرد تولدش دچار بحران روحی شدیدی شد که با کشف مجدد مسیحیت آن را حل کرد. او به کلیسای ارتدکس گروید و این، تحولات معنوی قابل توجهی در زندگی او ایجاد کرد. گرچه این پذیرش نه‌تنها به شکل سنتی آن نبود بلکه تا جایی پیش رفت که او را تبدیل به آنارشیستی مذهبی کرد و تا نزدیکی تکفیر برد. در کتاب مقدس بیش از هر چیز «موعظه‌ی روی کوه» مسیح که بر سخاوت، مهربانی و عشق به‌جای تلافی تأکید می‌کند او را متحول کرد. تولستوی در مورد توصیه‌ی مسیح تأمل و مشاهده کرد که بشر همیشه در یک چرخه‌ی معیوب از شر و خشونت گرفتار شده است. انسان‌ها دائماً سعی می‌کنند در برابر شر با شر مقاومت کنند. او تنها راه چاره برای این دور باطل و ویرانگر خشونت، خشم و انتقام را چرخه‌ی فضیلت‌انگیز عشق و فداکاری می‌دانست. او همچنین دولت را نهادی می‌دید که برای تحمیل قوانین خود از خشونت استفاده کرده و شهروندان خود را با شکلی از بردگی اقتصادی حفظ می‌کند؛ بنابراین دولت را هم نهاد غیرمسیحی می‌دید. او مرگ ایوان ایلیچ را پس از گرویدن دراماتیک خود به مسیحیت نوشت.

نقدهای اجتماعی و طبقاتی

سال‌های آخر زندگی تولستوی با چشم‌پوشی زاهدانه از ثروت، موقعیت اجتماعی و مالکیت زمین همراه بود. او چون مؤمنی ساده دغدغه‌ی زندگی دهقانان و کارگران را داشت و اگرچه سوسیالیست نبود؛ اما منتقد طبقه‌بندی اجتماعی بود. او تعقیب پذیرش اجتماعی را بیهوده و این نوع زندگی را برده‌وارانه می‌دانست. او علاوه بر اشراف به بورژواها نیز حمله‌ی سخت می‌کرد. کسانی که از نظر تولستوی زندگی عاری از هرگونه فضیلت و ارزش داشتند و در سطحی‌ترین لایه‌ی زندگی سر می‌کردند.

حال به زندگی ایوان ایلیچ بازگردیم. او لیبرالی بورژوا است. متعلق به خانواده‌ای که طفیلی دولت است که چون نمی‌شود اخراجشان کرد مسئولان با ایجاد مشاغل ساختگی به آن‌ها دستمزدهای چند هزار روبلی می‌دهند. کسی که مهمانی، قمار، شغل مهم، خانه‌ی بزرگ و هم‌نشینی با بزرگان تنها دغدغه‌ی اوست. برای همه‌چیز چارچوب تعیین می‌کند. بستگان دون‌پایه‌ را از خود می‌راند و زیستش مطابق انتظارات اجتماعی جدید است. زندگی زناشویی برای او تا زمانی شیرین است که از آن کام می‌گیرد و لذت می‌برد. به‌محض ظهور اولین جرقه‌های اختلاف در پی بارداری همسرش، به‌جای همدلی و همراهی از او و هر آنچه آسایشش را مختل می‌کند فاصله می‌گیرد. همان‌طور که در کارش نیز شفقت و عطوفتی با متهمان پرونده‌هایش نشان نمی‌دهد. زمانی که ارتقای شغلی نصیبش نمی‌شود، با خشم و حرص به پایتخت می‌رود تا شغلی بیابد و پذیرفته نشدنش را تلافی کند. همان‌ جایی که پرونده‌ی زندگی‌اش را خیلی زود می‌بندد. این پوسته‌ی پوچ بی‌ارزش جایی کنار می‌رود که او در بستر مرگ می‌افتد. فردی که هیچ‌گونه دستاویز اخلاقی و معنوی در زندگی نداشته است و هرگز گمان نمی‌کرد مرگ برای او هم باشد، در وقتی که انتظارش را ندارد با آن روبه‌رو می‌شود. خشم و نفرت تنها واکنش به این مواجهه است. این وضعیت بیش از خود بیماری تاب‌وتوان را از او می‌گیرد. وقتی از دارو ناامید می‌شود، در تلاش برای غلبه بر ترس و کاهش اندوه می‌پذیرد که کشیشی بیاید تا نزدش اعتراف کند و با این کار کمی احساس سبکی می‌کند و نور امید در دلش می‌تابد.

همدلی و مهربانی همه‌ی چیزی است که یک بیمار در بستر مرگ بدان نیاز دارد؛ اما از ایوان ایلیچ دور است. او به دلیل شیوه‌ی زندگی‌ در اجتماعی مبتذل، در خطیرترین روزهای عمرش تنهاست. پزشک‌ها با او همان‌طور سرد و در چهارچوب‌های شغلی رفتار می‌کنند که خود با متهمان می‌کرد. او در بستر مرگ طی کاوش در زندگی‌اش با سختی و جان کندن به این نتیجه برسد که آنچه او از آن محروم شده همانی است که خود در زمانی که باید از دیگران دریغ داشته بود.

دو مفهوم «ایمان» و «همدلی» که مضامین اصلی داستان هستند، اولی در شخصیت گراسیم مجسم و دومی در واپسین ساعت زندگی ایوان ایلیچ ظاهر می‌شود. گویی با این دو تنها می‌توان بار مرگ را سبک کرد. او در حال احتضار احساس کرد از آن سوراخی که زیرش تاریکی است رها شده و روشنایی را دیده است. در حالی که با اطمینان فهمیده بود که راه رفته‌ی زندگی‌اش اشتباه بوده هنوز نمی‌دانست که راه درست کدام است. همان زمان احساس کرد کسی دستش را می‌بوسد. چشمانش را باز کرد و پسرش را دید که با گریه دست او را بر لبان خود گذاشته است. در خود برای فرزند و حتی همسرش حس دلسوزی دید و هم‌زمان رنج مرگ از او دور شد. آنجا نقطه‌ی «رستگاری» او بود.

سبک نوشتاری تولستوی در مرگ ایوان ایلیچ

از نظر روایی، داستان با قصه‌گویی سوم‌شخص و از دید دانای کل شروع می‌شود و از نقطه‌ی پایانی مرگ ایلیچ به سیر زندگی او و موشکافی پایان کارش فلاش‌بک می‌خورد. روایت تولستوی با رویه‌ای حسب‌حالی آغاز می‌شود و با جزئیات و توضیحات خود شکل خبری به آن می‌دهد. درواقع نوع روایت تولستوی در این کتاب بر فرم گزارشی بنا شده است و او مانند خبرنگاری که واقعه، علل اتفاق، ریشه‌یابی و تحلیل را در گزارش خود برای یک بیننده یا شنونده تعریف می‌کند، قصه‌گویی کرده است. زبان این کتاب ساده‌فهم برای مخاطب است. شیوه‌ی روایی تولستوی بر رئالیسم محض بنا شده است. همه‌چیز در جریان روایت رو است و نیازی به کشف نیست. جاهایی که وارد نقدهای اجتماعی می‌شود (وصف خانه‌ی ایوان ایلیچ) زبان طنز اشراف‌منشانه‌ای دارد. نقدهای اجتماعی، ریشه‌یابی‌های اخلاقی و مذهبی در داستان هاله‌ای غبارآلود دارند. تولستوی بر آن‌ها تأکید نکرده و آن‌ها را کاتوره‌ای در داستان پخش کرده است.

در پایان

تولستوی با قرار دادن زندگی یک کارمند عادی در مسیر تجربه‌ی نزدیک به مرگ یکی از اصلی‌ترین پرسش‌های هستی‌شناسانه را پیش می‌کشد: معنای زندگی چیست؟ خواننده در این داستان قرار نیست هیچ‌گونه پاسخ متافیزیکی از چیستی و چگونگی مرگ دریافت کند. تولستوی برای آن پاسخی ندارد جز ورطه‌ای تاریک که یک چیز تنها می‌تواند رنج آن را بکاهد و آن فضیلت «اخلاقی» است. او برای رنج زندگی دلیلی ندارد، می‌گوید فقط هست، «برای هیچ!» هرچقدر هم که گمان کنید زندگی شایسته داشته‌اید بار مرگ تنها با زندگی اخلاقی و عشق ورزیدن سبک می‌شود؛ بنابراین نبرد طولانی و طاقت‌فرسای ایوان ایلیچ با مرگ، تماماً منعکس‌کننده‌ی تأملات تولستوی درباره‌ی زندگی اخلاقی است.

رمان مرگ ایوان ایلیچ را در ایران چندین مترجم به فارسی برگردانده‌اند. اگر می‌خواهید این ترجمه‌ها را باهم مقایسه کرده و گزینه‌ی خود را انتخاب کنید، پیشنهاد می‌کنیم یادداشت مقایسه ترجمه‌های مرگ ایوان ایلیچ را در وبلاگ طاقچه مطالعه کنید.

25 بازدید
برچسب ها
بستن تبلیغ

Avatar

حدیث اورک


اشتراک گذاری یادداشت
0 0 رای
امتیاز مطلب
اشتراک
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
بازخورد داخلی
نمایش همه کامنت ها
یادداشت های مشابه

دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه

نصب طاقچه