لوگو طاقچه
اشعار عرفانی مولانا در مورد خدا

گوشه چشمی به اشعار مولانا در مورد خدا و عرفان

326,580 بازدید

عرفان، نقشی دیرینه و مستدام در شکل­‌گیری جهان­‌بینی بشریت دارد. در ایران نیز که از دیرباز مهد پرورش اُدبا و شُعرا بوده است، مرز میان ادبیات و عرفان چندان قابل تمیز نیست؛ چرا که قابلیت شعر در آفرینش جهانی دلخواه، بستر مناسبی را برای بیان اسرار مگو فراهم آورده و از دیگرسو، تبیین مفاهیم عمیق عرفانی در یک چارچوب منظوم، پذیرش آن را برای مخاطب تسهیل نموده است. در این یادداشت گوشه‌چشمی به اشعار عرفانی مولانا داریم و نمونه‌هایی از اشعار مولانا در مورد خدا و عرفان را می‌خوانیم.

اگر این مطلب را دوست داشتید، پیشنهاد می‌کنیم که مطلب زیر را هم مطالعه کنید

مختصری در باب زندگی و آثار مولانا

قرن چهارم را می­‌توان مبدأ تلاقی عرفان اسلامی و ادبیات فارسی دانست؛ اما در قرن ششم، برای نخستین بار «سنایی» با سرودن اشعار زاهدانه و تعلیمی، به‌­طور جدی مباحث عرفانی را در قالب‌­های شعری مثنوی و قصیده‌ جای داد و پس از وی، «عطار» با کلام عارفانه‌ی خود، سبب استمرار این مسیر گردید. با تمامی این تفاسیر، بدون شک نقطه‌ی اوج تبلور مباحث عرفانی در شعر فارسی را در اشعار عرفانی مولانا می‌توان دید.

جلال‌الدین محمد ابن محمد ابن حسین بلخی، شاعر مشهور ایرانی است که در دوارن حیات به نام­‌های «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» خوانده می‌­شد و در قرن­‌های بعد از وفاتش تا به امروز،  با القاب «مولانا»، «مولوی»، «رومی» و … از او یاد می­‌شود. برخلاف تقریباً همه‌ی دیگر بزرگان شعر و ادب ایران که اطلاعات بسیار اندکی از نام و نشان و زندگی­‌شان برجای مانده است، زندگی­نامه‌ی مولانا مشحون از اطلاعات نسبتاً جامع و درخور اعتمادی است که خوشبختانه به همراه تمامی آثار او، در گذر زمان از دست­برد حوادث مصون مانده‌اند.

مولانا در تاریخ ششم ربیع­‌الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ [و به روایتی دیگر در وخش] متولد شد. وی تا پیش از ملاقات با شمس در سال ۶۴۲ هجری قمری نیز به­ دلیل شهرت خانوادگی و برگزاری مجالس آموزش علوم عرفانی، از افراد سرشناس روزگار خویش بود، اما این دیدار به نقطه عطف زندگی او بدل شد و شمس دریچه‌ای را به‌­روی مولوی گشود که تأثیر آن بر روح و جانش، او را به تحقیق و جستجو درباره‌ی خویشتن واداشت.

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش

خون انگوری نخورده باده­‌شان هم خون خویش

هرکسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند

عارفان لیلای خویش و دم‌­به‌­دم مجنون خویش

ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این

بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش

یکی از اشعار مولانا در مورد خدا

آثار مولانا را می‌­توان در دو دسته‌ی منظوم و منثور طبقه‌­بندی کرد. «دیوان شمس تبریزی» (غزل­‌ها و رباعی­‌هایی که محصول وجد و شور غنایی ناشی از هم‌­نشینی با شمس است) و«مثنوی معنوی» (از بزرگ‌ترین گنجینه‌های ادبیات عرفانی ایران و جهان که در معاشرت با «برهان صلاح الدین» و «حسام‌الدین چلبی» خلق شده) آثار منظوم مولانا را تشکیل داده و آثار منثور او نیز شامل کتب «فیه ما فیه» (مجموعه‌ی گفتارها)، «مجالس سبعه» (مجموعه‌ی مواعظ و مجالس) و «مکتوبات» (مجموعه‌ی نامه‌ها) می­‌باشد.

عشق، بُن‌­مایه عرفان

عرفان و تصوف بدون عشق مفهومی ندارد؛ چرا که جوهر حقیقی عرفان، همان عشق نابی است که خداوند بر دل عارف به امانت می­‌گذارد تا با تمسک به آن، راه رسیدن به سرمنزل مقصود را بر خود هموار کند.

هرکه او ارزان خرد ارزان دهد

گوهری طفلی به قرصی نان دهد

غرق عشقی‌ام که غرقست اندرین

عشق­ های اولین و آخرین

مجملش گفتم نکردم زان بیان

ورنه هم افهام سوزد هم زبان

اشعار مولانا در مورد خدا و عرفان

می‌­توان گفت آن­چه عرفان را از فلسفه و علم متمایز می‌­کند، عشق است. علم به انسان همانند ماشینی در مسیر پیشرفت خود می‌­نگرد، اما عرفان این رویکرد را مخرب دانسته و دستیابی به پیشرفت واقعی را در گرو رهایی از زندان دنیا و رسیدن انسان به مبدأ و حقیقت وجودی‌­اش که همانا ذات خداوندی است، می­‌داند.

چند باشی عاشق صورت بگو

طالب معنی شو و معنی بجو

صورت ظاهر فنا گردد بدان

عالم معنی بماند جاودان

از اشعار عارفانه مولانا

بخشی از کتاب صوتی غزلیات مولوی را بشنوید.

غزلیات مولوی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی مولوی

گوینده: احمد شاملو
اطلاعات بیشتر و دانلود کتاب صوتی

در مذمت عقل

اساس فلسفه، به‌­ویژه پس از دوره‌ی رنسانس، مبتنی­ بر کمال بی‌­پایان انسان است؛ تا جایی که در آراء برخی فلاسفه، این رویکرد به پرستش عقل منجر شده است. در نقطه مقابل با این نگرش، عرفان مولانا نه ­تنها عقل را چنین نمی‌­ستاید، بلکه در برخی موارد با دیده حقارت بدان می‌­نگرد.

پــای استـــدلالیان چــــوبیـــن بـود

پای چـــوبین سخت بی‌­تمکین بود

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

یکی از اشعار عرفانی مولانا

همان­طور که پیش از این نیز گفته شد، مبدأ عرفان، عشق است و عارف، نه با عقل و علم، که با ابزار عشق به کشف رمز وراز هستی می‌­رود، از این رو است که عارف واقعی در پی قیل و قال نیست، چرا که حقیقت را آن‌چنان که هست می‌­بیند و این نکته در اشعار مولانا در مورد خدا بسیار دیده می‌شود.

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همین­جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید

یک بار از این خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید

از خواجۀ آن خانه نشانی بنمایید

یک دستۀ گل کو اگر آن باغ بدیدید

یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد

افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

یکی دیگر از اشعار مولانا در مورد خدا

بخشی از کتاب صوتی مثنوی معنوی (دفتر اول) را بشنوید.

مثنوی معنوی (دفتر اول) مولانا جلال‌الدین محمد بلخی مولوی

گوینده: ساعد باقری
اطلاعات بیشتر و دانلود کتاب صوتی

موسی و شبان؛ یکی از زیباترین اشعار مولانا در مورد خدا

مولانا در شعر تمثیلی «موسی و شبان»، رهایی از قیود عقلانی را در قالب گفت‌­وگوی ساده و صمیمی چوپانی با پروردگارش به بهترین نحو نشان می­‌دهد.

دید موسی یک شبانی را به راه

کو همی‌گفت ای گزیننده اله

تو کجایی تا شوم من چاکرت

چارقت دوزم کنم شانه سرت

دستکت بوسم بمالم پایکت

وقت خواب آید بروبم جایکت

ای فدای تو همه بزهای من

ای به یادت هی‌هی و هی‌های من

این نَمَط بیهوده می‌گفت آن شبان

گفت موسی با کی است این ای فلان

گفت با آن­کس که ما را آفرید

این زمین و چرخ از او آمد پدید

گفت موسی های بس مدبر شدی

خود مسلمان ناشده کافر شدی

این چه ژاژست این چه کفرست و فشار

پنبه‌ای اندر دهان خود فشار

گر نبندی زین سخن تو حلق را

آتشی آید بسوزد خلق را

گفت ای موسی دهانم دوختی

وز پشیمانی تو جانم سوختی

جامه را بدرید و آهی کرد تفت

سر نهاد اندر بیابانی و رفت

وحی آمد سوی موسی از خدا

بنده‌ی ما را ز ما کردی جدا

تو برای وصل کردن آمدی

یا برای فصل کردن آمدی

هر کسی را سیرتی بنهاده‌ام

هر کسی را اصطلاحی داده‌ام

در حق او مدح و در حق تو ذم

در حق او شهد و در حق تو سم

من نکردم امر تا سودی کنم

بلکه تا بر بندگان جودی کنم

ما زبان را ننگریم و قال را

ما روان را بنگریم و حال را

موسیا آداب‌دانان دیگرند

سوخته جان و روانان دیگرند

ملت عشق از همه دین‌ها جداست

عاشقان را ملت و مذهب خداست

چونک موسی این عتاب از حق شنید

در بیابان در پی چوپان دوید

عاقبت دریافت او را و بدید

گفت مژده ده که دستوری رسید

هیچ آدابی و ترتیبی مجو

هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو

کفر تو دینست و دینت نور جان

آمنی وز تو جهانی در امان

اشعار مولانا درمورد خدا

اگر این مطلب را دوست داشتید، پیشنهاد می‌کنیم که مطلب زیر را هم مطالعه کنید

مقامِ فنا

به باور مولانا، سالک در مسیر کشف و شهود عارفانه‌ی خویش، به این حقیقت دست می­‌یابد که ریشه‌ی تمامی رنج­‌ها در نفس انسان نهفته است؛ و این آگاهی از ماهیت نفس سبب می­‌شود تا خود را به‌­طور تمام و کمال به معبود واگذار نماید.

یا رب تو مرا به نفس طناز مده

با هر چه به ­جز تُست مرا ساز مده

من در تو گریزان شدم از فتنۀ خویش

من آنِ توام مرا به من باز مده

نمونه‌ای از اشعار عرفانی مولانا

عارف واقعی در اشعار مولانا

از مفاهیم مهم در اندیشه‌ی مولانا، «مردنِ پیش از مرگ» است، «مردن» به رهایی از قید تعلقات دنیوی و وابستگی‌­های نفسانی اشاره دارد و «مرگ» همان مردن واقعی و پایان حیات است. به باور او، عارف واقعی کسی است که بتواند پیش از فرا رسیدن زمان مرگش، از علایق دنیوی خویش دست بردارد و به منبع عشق الهی متصل شود.

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید

در این عشق چو مردید همه روح پذیرید

بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید

کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید

که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید

یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان

چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا

بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید

بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید

چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید

خموشید خموشید خموشی دم مرگ است

هم از زندگی است این که ز خاموش نفیرید

یکی از مشهورترین اشعار عرفانی مولانا

اگر این مطلب را دوست داشتید، پیشنهاد می‌کنیم که مطلب زیر را هم مطالعه کنید

نگاهی به زندگی و آثار سعدی

در ۶ دقیقه بخوانید

شور بی­‌پایانِ شاعر

اصالت شور و هیجان مولانا ناشی از نگرش عمیقی است که درباره‌ی انسان و جهان هستی به دست آورده است. او با نوعی وجد و شعف، احوال عرفانی خود را چنین بیان می­‌کند:

جــان­‌های بسته اندر آب و گل

چــون رهند از آب و گل­‌ها شاد دل

در هوای عشق حق رقصان شود

همچو قرص بدر بی‌­نقصان شود

‌شور مولانا بی­‌پایان است و فقط در قلمرو عرفانی خود او می­‌گنجد و با هیچ فلسفه، منطق و علمی قابل محک نیست. همین شور و وجد عرفانی است که به معرفت او جذابیت بخشیده است، جذابیتی که نمونه‌­اش را در کلام و بیان هیچ عارف دیگری نمی­‌توان یافت.

اگر این مطلب را دوست داشتید، پیشنهاد می‌کنیم که مطلب زیر را هم مطالعه کنید

326,580 بازدید
برچسب ها

Avatar

فاطمه ارغوان


اشتراک گذاری یادداشت
3.9 55 رای
امتیاز مطلب
اشتراک
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
قدیمی ترین
جدیدترین بیشترین رای
بازخورد داخلی
نمایش همه کامنت ها
یادداشت های مشابه

دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه

نصب طاقچه