
نگاهی به زندگی و آثار صائب تبریزی
صائب تبریزی شاعر بلندآوازه سبک هندی است. اکثر ما نام او را شنیدهایم و تا حتی حدودی میشناسیمش. اگرچه شهرت صائب در غزلسرایی است و بسیاری او را از غزلسرایان به نام میدانند اما برخی از ما نه با غزل که بهواسطه تکبیتهایش با او آشنا شدهایم. در مورد صائب بهطور خاص میتوان گفت اگرچه آشنایی ما با او از روح جاری در اشعار و احوالی که در آن شعرها جاری است برمیآید اما نقش تعداد زیاد تکبیتهای او را نمیتوان در این شناخت گسترده نادیده انگاشت و اصلا شاید بتوان او را شاعر تکبیتها دانست. تکبیتهایی که گاه حتی با اینکه بارها و بارها شنیدهایم اما شاید ندانیم شاعرش چه کسی است. او گاه از عشق میگوید چنانکه:
یک عمر میتوان سخن از زلف یار گفت/ در بند آن مباش که مضمون نمانده است
و گاه از نامرادی روزگار،از دست رفتن معنای آنچه عشق مینامیدند، گرفتاری دل و درد ناشی از آن اینگونه که:
نه کوهکنی هست درین عرصه، نه پرویز/ آوازهای از عشق و هوس بیش نمانده است
و یا اینجا که گفته:
یک دل گشاده از نفس گرم من نشد/ این باغ پر ز غنچه تصویر بوده است
گاه هم در وصف حال خود اینگونه از احوالش سروده است:
چون برگ خزاندیده و چون شمع سحرگاه/ از عمر مرا نیم نفس بیش نمانده است
پیشنهاد میکنیم یادداشت «نگاهی به زندگی و اثار فردوسی» را هم بخوانید.
جهانبینی صائب تبریزی
میتوان گفت شاعران در میان اشعار خود رگههایی از جهانبینی و نوع نگاهشان به زندگی را بر جای میگذارند. در مورد صائب شاید بتوان جهانبینی او را در ابیاتی نظیر این بیت دید که گفته است:
شبنم از سعی به سرچشمه خورشید رسید/ قطره ماست که زندانی گوهر شده است
جایی به طنز و کنایه از ماحصل عمر خود اینگونه میگوید که:
ندارد مزرع ما حاصلی غیر از تهیدستی/ توان در چشم موری کرد خرمن حاصل ما را
و در جای دیگر اینطور از ظاهر و باطن میسراید:
به چشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست/ نبسته است کسی شاهراه دلها را
مضامین اجتماعی در اشعار صائب تبریزی
صائب نیز مانند بسیاری از دیگر شاعران در اشعارش به بیان مضامین اجتماعی پرداخته است. در این سرودهها کموبیش بارقههایی از طنز نیز به چشم میخورد. برخی این نگاه طنزآلود را در ادامه منشی میدانند که سعدی و حافظ داشتهاند. همین خصایص صائب را در رده چهرههای شاخص ادب پارسی قرار داده است. در کنار اینها صائب فردی بیتفاوت به اوضاعواحوال اطراف خود نبود. او با نگرشی که به شرایط سیاسی و اجتماعی عصر خود داشته توانسته مضامینی در این حوزهها را در اشعارش بگنجاند و در قالب این اشعار گاه پند و اندرزهایی هم برای مخاطب خود داشته است.
صائب را میتوان شاعر تصویر و خیال دانست. آنچه در شعر او بیش از هر چیزی به چشم میآید همان خلقهای شاعرانهای است که بیش از هر چیز از روح و جان شاعر نشات گرفته و لباس لغت بر تن کرده و در قامت ابیاتی تک و یا در کنار هم پیش روی ما قرارگرفته است. صائب این تصاویر را در شعر خود آورده و تلاش کرده با کمک آنها روح و معنای کلام را به خواننده منتقل کند. او از تشبیه کمک میگیرد تا بتواند معانی را نزد مخاطب به غایت درک و فهم برساند. او در عین حال لطافت را به نیکی در شعر خود به صورتی سیال حفظ کرده است.
صائب ازجمله شاعرانی است که رگههای طنز را کم یا زیاد میتوان در اشعار او دید که البته نحوه این طنزپردازی نهتنها برآمده از جامعهای است که او در آن میزیسته که به مسائل مختلف همان جامعه نیز اشاره دارد. او طنز را وسیلهای قدرتمند برای بیان نظر خود، انتقاد و یا اعتراض میدانسته و بهخوبی از آن بهره برده است. او در این بیان موضعها مسائل مختلفی چون دیدگاه افراد جامعه، مسائل اجتماعی مختلف، مذهب، سیاست و فلسفه را در نظر میگرفته است. از سرودههای او در این حوزهها میتوان به این ابیات اشاره کرد:
باده لعلی نهان در سنگ اگر گردد رواست/ در چنین عهدی که آدم خون آدم میخورد
یا:
نگردد پردهدار خبث باطـــن جامه زرّین/ نجاست از نهاد سگ به طوق زر نمیخیزد
و یا:
سبز شد در دســت مـردم دانه تسبیحها/ بس که در دوران ما از ذکر حق غافل شدند
او همچنین با استفاده از بیانی تمثیلی بهخوبی توانسته موضوعهای مختلفی را با خواننده اشعارش در میان بگذارد.
موش با جاروب در سـوراخ نتوانست رفت/ خواجه با چندین علایق چون به حق واصل شود؟
و یا:
ز چشم بد خرابات مغان را حق نگه دارد/ که دارد در بط می، شیر و مرغ و جان آدم را
او در اشعارش از مقولاتی چون صبر، زهد، فقر، توبه و… میگوید و اگر از دیدی عرفانی به این اشعار نگاه کنیم میبینیم که مسائلی چون طلب، استغنا، فقر، فنا، قرب، محبت، خوفورجا، شوق، مشاهده و یقین در آنها هویدا هستند.
چشم ما چون زاهدان بر میوه فردوس نیست/ تشنه بــویی از آن ســیب زنخــدانیم مــا
و یا در جایی دیگر:
کیست صائب با دل پرخون درین وحشت سرا/ از حریم قرب، بیتقصیر بیرون ماندهای است
و همچنین:
از ســر زانــوی خــود آیینــه دارت دادهانــد/ بنگر این آیینه از بهـر چـه کـارت دادهانـد
سفر در شعر صائب تبریزی
از دیگر مواردی که در شعر صائب به چشم میآید مقوله سفر است. سفر اگرچه بعدی جسمانی دارد اما از منظر شاعر گاه حال و احوالی معنوی و عرفانی پیدا میکند. او در جایجای اشعارش از این سلوک و طی مراحل مختلف، اثرات و ویژگیهایش سخن گفته است. در این باب خواننده ناخودآگاه با مراحل مختلف رشد معنوی مواجه شده و آن احوال را از خلال این کلمات و ابیات درمییابد.
خانه بر دوشان نمیگیرند در جایی قرار/ سیل کی بر خاطر کهسار میگردد قرار
و یا:
خاک غربت بود آیینه ارباب سخن/ طوطی آن به که رود از شکرستان بیرون
و یا این بیت که:
پنداشتم ز هند شود بخت تیره سبز/ این خاک هم علاوه بخت سیاه شد
ذهن صائب در تعاملی دوسویه میان سطح و عمق مسائل بوده است. او تلاش داشته تا مفاهیم اصلی را به سادهترین وجه در کلام آورد و نوعی توجه به عمق را به خواننده تزریق کند.
غزلهای صائب
صائب تبریزی در غزلسرایی نیز توانمند بوده و غزلهایی دلنشین از خود بر جای گذاشته است.
برون رو از فلک تا دامن مطلب به دست آری/ چو طفلان چند سازی مرکب خود طرف دامان را؟
به همت جسم را همرنگ جان کن در سبکروحی/ ببر زین فرش با خود این غبار عرش جولان را
قناعت کن به نان خشک تا بی آرزو گردی/ که خواهشهای الوان هست نعمتهای الوان را
درین ماتمسرا تا یک نفس چون صبح مهمانی/ به شکرخنده شیرین دار کام تلخکامان را
ندارد عالم تجرید چون من خانهپردازی/ ز عریانی به تار اشک میدوزم گریبان را
غم عالم فراوان است و من یک غنچه دل دارم/ چسان در شیشه ساعت کنم ریگ بیابان را؟
درین دیماه بیبرگی که غیر از خامه صائب/ به فکر تازه دارد زندهدل خاک صفاهان را؟
و یا این غزل که رنگوبوی عاشقانه نیز دارد:
ز باران جمع گردد خاطر آشفته مستان را/ رگ ابری کند شیرازه این جمع پریشان را
دل شوریده را گفتم خرد از عشق باز آرد/ ندانستم که پروای معلم نیست طوفان را
چنان شد عام در ایام ما ذوق گرفتاری/ که آزادی کند دلگیر اطفال دبستان را
گذشتم از سر دنیای دون، آسوده گردیدم/ به سیم قلب از اخوان خریدم ماه کنعان را
نگردد وحشت دل کم به زیب و زینت دنیا/ نسازد نقش یوسف دلنشین دیوار زندان را
اسیر عشق چشم از روی قاتل برنمیدارد/ ز مردم نیست امید شفاعت صید قربان را
به آهی ریزد از هم تاروپود هستی ظالم/ نسیمی میزند بر یکدگر زلف پریشان را
نگردد تنگ خلق عشق از بیتابی عاشق/ غباری نیست از ریگ روان در دل بیابان را
ز مشرب آنچه میآید ز صد لشکر نمیآید/ به یکرنگی توان تسخیر کردن کافرستان را
علاج سردی ایام را می میکند صائب/ خوشا رندی که دارد جمع اسباب زمستان را
و یا این غزل که سرشار از ترکیبات خاص است:
کمر از موجه خویش است مرا چون دریا/ چون حباب از سر پوچ است کلاهی که مراست
دشمن خویش بود هر که مرا میسوزد/ خونی برق بود مشت گیاهی که مراست
گر قناعت به پر کاه کنم، چشم حسود/ پر برآرد به هوای پر کاهی که مراست
در کشیدن چه خیال است کند کوتاهی/ تا به گوهر نرسد رشته آهی که مراست
تا به زلفش ندهی دل، به تو روشن نشود/ که شب قدر بود روز سیاهی که مراست
دیده پاک کلف میبرد از چهره ماه/ رخ چون ماه مگردان ز نگاهی که مراست
بحر روشنگر آیینه سیلاب بود/ پیش رحمت چه بود گرد گناهی که مراست
حلقه در گوش فلک میکشم از ناله و آه/ کیست تا تیغ شود پیش سپاهی که مراست؟
چه کنم صائب اگر سر به گریبان نکشم؟/ غیر بالوپر خود نیست پناهی که مراست
با همه این اوصاف و دانستن همه این احوال گوناگون صائب تبریزی از آن شاعرانی است که حتی اگر اینها را هم در موردش ندانی از خواندن شعرش لذت میبری و حالت خوش میگردد. او سحر را به معنای واقعی کلمه در قالب لغات ریخته و خواننده را جادو میکند و با خود به عوالمی دیگر میبرد.