بریدههایی از کتاب سیصد و شصت و پنج روز در صحبت حافظ
۴٫۰
(۴۲)
سخن بر وفق فهم مستمع گوی
اگر خواهی که دارد با تو میلی
هر آن عاقل که با مجنون نشیند
نگوید جز حدیث روی لیلی
مادربزرگ علی💝
در لباسِ حُسنِ لیلی جلوه کرد
صبر و آرام از دلِ مجنون ربود
در حقیقت، خود به خود میباخت عشق
لیلی و مجنون بهجز نامی نبود
جامی
مادربزرگ علی💝
اگرچه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سرِ دوست
mahdi
مؤمن و کافر خدا گویند لیک
در میان هر دو فرقی هست نیک
آن گدا گوید خدا از بهر نان
متقی گوید خدا از عین جان
سالها گوید خدا آن نانخواه
ツAlirezaツ
زلفِ آشفته او موجبِ جمعیتِ ماست
چون چنین است پس آشفتهترش باید کرد
کمال خجندی
ツAlirezaツ
او دریافته است که همه آثار وجودی معشوق از جنس زیبایی و مهر و خیر و خوبی است. چنان که در معشوقِ زمینی نیز چنین است که اگر لبخند رضایتی بر لب آورد دیگر همه کارها درست است، و این است معنی آنکه شاعران میکوشند تا کارها و مشیتهای الهی را بر مردم توجیه کنند. این توجیه در سایه همان تجلی زیبایی است چنان که در صحیفه وجود آدمیان نیز، محبت مادر آیتِ لطفی است که در پرتو آن همه کارهای مادر تفسیر به خیر و خوبی میشود. چنان که اگر کودک را شیر دهد به همان دلیل است که از شیر بازگیرد. یعنی هردو محبت و لطف است. منع و عطای او هردو در قیاس به حال کودک، مهربانی است و حال مردمان نیز چون حال کودکان است که نمیتوانند انواع لطفها را دریابند بلکه بعضی را قهر و بعضی را لطف میپندارند و ندانند که به گفته هاتف اصفهانی:
ز تو گر تفقد و گر ستم بود آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بود ای صنم چه وفا کنی چه جفا کنی
عبدالوهاب
آن کس که همنشین معشوق حقیقی شده و عطر و طعم وصال او در دل و جانش نشسته است به هیچ معشوق دیگری رضایت نمیدهد زیرا مصاحبت خوبی و زیبایی و دانایی نیز آدمی را خوگر میکند و وسوسه شیرصولت این عادت از عادتهای باطل دنیوی که عامه مردم در چنگ آنها گرفتارند بسی قویتر و قهارتر است و آن را هیچ درمانی جز وصال نیست و حافظ که نازپروردِ چنین وصال نازنینی است التماس و تمنایش از معشوقش همین است که آزار من مجوی و مرا به وصال خویش خوشدل دار. و زهی التماس و تمنا که خود عین برآوردن مقصود است چنان که موسی را همان "ارنی" عین دیدار بود اگرچه به ظاهر مردود شد:
موسای طور عشقم در وادی تمنّا
مجروحِ "لن ترانی چون خود هزار دارم
سعدی
Shahriar
آدمی در عالمِ خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی
dmmzn58
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت
حافظ
عبدالوهاب
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و مل است و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این است
خیام
ツAlirezaツ
حجم
۴٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۷۶ صفحه
حجم
۴٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۷۶ صفحه
قیمت:
۲۰۰,۰۰۰
تومان