«نمیخوام ترکت کنم؛ ولی اونقدر دوستت دارم که نمیتونم باهات بمونم.»
farez
من از زندگیکردن بدون اینکه واقعاً زندگی کنم خسته شدهام. از اینکه آرزوی چیزی را داشته باشم خسته شدهام.
𝑬𝒍𝒏𝒂𝒛
«زندگی همینه ویل. قبل از اینکه بدونیم تموم میشه.»
samamehri
«یه تئوری هست که من خیلی دوست دارم. میگه برای اینکه مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم.»
همینطور که حرف میزند با روبان سرش بازی میکند.
«یعنی وقتی تو رحم مادریم، داریم اون زندگی رو میکنیم، درسته؟ هیچ ایدهای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اونوَرتره.»
شانهای بالا میاندازد و به من نگاه میکند. «شاید مرگ هم همینطوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اونوَرتر.»
زندگی بعدی فقط یک اینچ آنطرفتر. اخم میکنم و به آن فکر میکنم. «خب اگه شروعش مرگه و پایانش هم مرگه، پس شروع واقعی چیه؟»
Paniz
در این لحظه میدانم، اگرچه شاید مسخرهترین چیز باشد؛ اما اگر در اتاق عمل بمیرم، بدون عاشقشدن نمردهام.
شلاله
«شاد باش استلا، زندگی همینه. قبل از اینکه بفهمیم تموم میشه.»
Sara.iranne
«حس امنیت، ایمنی، آرامش، همگی در یک نوازش آرام یک انگشت یا بوسهای بر گونه، منتقل میشود.»
samamehri
«صبر کن ببینم. دو روز دیگه تولدته؟»
Melika_SA
هربار که ضربه یا سیخونکی بهم زده میشود، احساس میکنم قویتر میشوم. انگار که میتوانم از پس همهچیز بربیایم.
آسمان
اینجا هنوز هم شبیه یه هزارتوی ترسناکه.»
rezvan