بریدههایی از کتاب در جستجوی زمان از دست رفته (جلد اول)
۳٫۳
(۶۹)
زندگی یعنی به دست آوردن و از دست دادن. زندگی یا از کاری تشکیل مییابد که پدید آورنده تفاوت است، یا از کاری که ثبات میآورد. و در بحث ما، فراموشی نماینده وقت تفاوت است.
بنابراین، باید از دست داد تا بتوان برای به دست آوردن آنچه در زمان گم میشود کوشید. از اینجاست که پروست در درمان فراموشیاش، که به نظر میرسد در آن هنر فراموش کردن شرط لازم هنر به یاد آوردن باشد، دیگر با شادمانی و تقریباً با قدرشناسی خود را در فراموشی غرق میکند. میداند که فراموشی یکی از شکلهای زمان است. به همان گونه که هندسهای فضایی داریم زمان نیز داری روانشناسیای است که در آن، محاسبات روانشناسی مسطح نمیتوانند دقیق باشند، چرا که در آنها یکی از شکلهایی که زمان به خود میگیرد به حساب آورده نمیشود: یعنی همین شکل فراموشی که ابزار نیرومندی برای سازگار شدن با واقعیت است، چون خردهخرده گذشتهای را که باقی میماند و در تناقض دائمی با خود واقعیت است نابود میکند.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
بنابراین، دشمنی که باید با او مبارزه میشد تنها تنبلی نبود، بلکه برجستهترین و زیانبارترین همدست او، یعنی پوچی هم بود، عیبی که خود را دچار آن میدید و همان گونه که به روشنی میگفت، او را تا حد آدمهایی که با آنان رفت و آمد میکرد تنزل میداد. و بدیهی بود که گرچه میگفت از نوشتن دست شسته است، در نهانیترین ژرفاهای وجودش عزم نوشتن زنده بود. شاید اگر از ابتذال و پوچی شفا مییافت همتش شکوفا میشد، این همت که همه چیز زندگیاش را فدای پایهگذاری اثر عظیمی کند که گسترهاش هنوز مشخص نبود، همچون خورشید کوچک و کم سویی در یک آسمان مه گرفته بود. اما هنوز به تنهایی به این کار توانا نبود، به کمک نیاز داشت.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
آنجا که، در یخبندان، لذت میبریم از این که خود را از هوای بیرون در امان میبینیم چون پرستوی دریایی که در گرمای شکافهای زیرزمینی لانه میکند و آنجا که، آتش شومینه همه شب روشن بوده است، و پیچیده در ردایی از هوای گرم و دودناک میخوابیم که روشنای ترکههای گُر گرفته در آن میدود، در پستویی لمس نکردنی، غار گرمی کنده شده در دل اتاق، فضایی سوزان و جنبان
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
نمیشد چون در پی آن نبود که به رمز برتریهایش پی ببرد. ولی در هر هوایی، حتی زیر رگبار تند که فرانسواز صندلیهای نیی را بشتاب تو میبرد تا خیس نشود، مادربزرگ را در حیاط خلوت رگبار زده میدیدی که موهای خاکستری آشفتهاش را جمع میکرد تا پیشانیاش از باد و باران سلامتبخش بیشتر بهره ببرد. میگفت: "آها، آدم یک نفسی میکشد!" در باریکه
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
در زندگی ساعتی فرا میرسد که هنوز خیلی مانده تا شما به آن برسید و در آن ساعت، چشمهای خسته آدم دیگر جز یک نور تحمل نمیکند، نور قشنگی که شبی مثل امشب با تقطیر تاریکی تهیه میکند، ساعتی که گوشها فقط موسیقیای را میشنوند که مهتاب با نیلبک سکوت مینوازد
rezai milad
برای دلهای شکستهای مثل دلِ من، فقط تاریکی و سکوت مناسباند
rezai milad
آخر اگر آدم از زندگی بگذرد دیگر برایش چه میماند، از تنها هدیهای که خدای بزرگ بیشتر از یکبار به آدم نمیدهد
rezai milad
عادتی که به ما امکان میدهد روحی را در چیزها بدمیم که برایمان آشنا و خودمانی است، و نه آنی را که ما را میترساند.
Sepinood Mirzaei
آیا یک تن بیمار میتواند آدم را برای همیشه دچار خفقان کند؟ حتی خاطرهها، گذشته، و حتی حس موجودیت آدم را به نابودی بکشاند؟
Shivayi
همچنان که دور میشدیم و پدربزرگم زیر لب میگفت: "بیچاره سوان، چه بازیای سرش درمیآورند: دست به سرش میکنند تا خانم با شارلوس عزیزش تنها بماند.
کاربر ۴۶۳۶۱۶۷
حجم
۸۳۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
حجم
۸۳۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
قیمت:
۹۹,۰۰۰
تومان