بهسببِ خودشیفتگی بیرحمانهٔ عاشقی، درک نمیکرد مردی که کنارش دراز کشیده، با خشمی خاموش، بیدار است
Soh Bat
کسیکه کمتر میخواهد، قدرتِ بیشتری دارد.
SaNaZ
آدم نباید هر فکری را که به ذهنش میرسد، درجا به زبان بیاوَرَد.
SaNaZ
اگر میخواهید حرکاتِ انسان را ببینید، به اسکلتش نگاه کنید. اگر میخواهید ستم را ببینید، روشهای ستمکردن را بیابید.
SaNaZ
میخواست تا اَبَد همانجا بماند
SaNaZ
هوگو رسک با دوستش دراگان دراگوویچ، نشسته بود. میگفتند هوگو رسک با او در موردِ وضعیتِ جهان بحث میکند و بهنوعی منِ برترِ اوست و بر فکرش اثر میگذارد؛ منتها برعکس. اگر با دراگوویچ بحث نمیکرد، احتمال داشت حرفی را که نمیبایست بگوید، یا دربارهاش فکر کند، سانسورنشده، بر زبان آوَرَد.
SaNaZ
حقیقت... همان چیزی که ما، هم تو و هم من، دنبالش میگردیم
SaNaZ
میگفت: «عشقِ بزرگ و واقعی مبارزه و لذّت است.»
دوستانش گاهی بهاعتراض میگفتند عشق همدلیست و دو طرف در آن، مراقبِ یکدیگرند، نه این رنج و سختیکه او خود را موظف به تحمّلِ آن میداند.
سورینام
مردم دروغ میگویند که آزاد باشند، چون اگر راست بگویند، آزادشان نمیگذارند. مردم دروغ میگویند برای اینکه دیگران به خود حق میدهند بهنامِ «حقیقت»، با آنها مقابله کنند. دروغ بهمنزلهٔ گریز از تنزهطلبی مطلق، تبدیل به نوعی مقاومت میشود در برابرِ صداقتی که ادعای تمامیتخواهانه دارد.
سورینام
هوگو به او فهمانده بود که او و دستیارانش در اینجا از صبح تا شبِ تمامِ روزهای هفته و حتی آخرِهفته کار میکنند. به او باورانده بود مردی است پُرمشغله، هنرمندی است سختکوش که نباید کسی مزاحمش شود و هیچکس نباید انتظاری از او داشته باشد، چون او برای «هنر» کار میکند؛ همان هنری که به آدمیان میآموزد چگونه با یکدیگر رفتار کنند، همان هنری که شرارتِ بیپَروا را عریان میکند و اِعمالِ قدرت و ناتوانی را نشان میدهد... امّا فعلاً «هنرمند» از این مسئولیتها فارغ بود!
سورینام