نمیدانی که تصمیم و عمل زن و مردی هستند که با یک دنیا بیعلاقگی، نزدیک هم ایستادهاند و تظاهر به همبستگی میکنند.
بهاران بانو65
تو از تغییر میترسی. از تحرک میترسی. ماندن را دوست داری. فکر میکنی دنیا به همین شکلی که میخواهی میماند. تازه مگر همین شکلش خوب است؟ جواب بده. خوب است؟ اینقدر سرت توی لاک خودت است که فراموش کردهای زندگی دیگری هم وجود دارد و این زندگی نیست که تو میکنی».
Gloria
نمیدانی که تصمیم و عمل زن و مردی هستند که با یک دنیا بیعلاقگی، نزدیک هم ایستادهاند و تظاهر به همبستگی میکنند.
بهاران بانو65
توی تاریکی راه میافتیم و من کارم را شروع میکنم. تارم را مثل عنکبوتی تند و تند به دور خودم میتنم و میان تارم راه میروم. این تار مقاومتر از هر چیزی است. امیر شروع به حرف زدن میکند و من دارم تند و فرز مثل زنی که چشم بسته هم میتواند جلیقهای را ببافد کارم را ادامه میدهم و توی دلم میگویم.
«حالا اگر میتوانی حالم را بگیر».
بهاران بانو65