دانلود و خرید کتاب پرواز با آتش زهره علی‌عسگری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب پرواز با آتش اثر زهره علی‌عسگری

کتاب پرواز با آتش

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۹از ۱۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پرواز با آتش

کتاب پرواز با آتش نوشته زهره علی‌عسگری است این کتاب به زندگی امیرسرتیپ محمد عتیقه‌چی خلبان و جانباز دفاع مقدس می پردازد. این کتاب حاصل بیش از ۱۴۰ ساعت مصاحبه است. کتابِ پرواز با آتش خاطرات شفاهی این خلبان از نثر روایتی موجز و بی‌تکلف است که نتیجه‌ی بیان خود راوی است و نویسنده به آن وفادار مانده است.

درباره کتاب پرواز با آتش

کتاب، روایتگر روزها و شب‌های پر تب و تاب یک خلبان و خانواده‌اش است. خلبانی که در رژیم قبل در پاکستان آموزش دیده، به ایران برگشته، مدارج پیشرفت را طی کرده و با پیروزی انقلاب، مسیری که در ارتش شاهنشاهی برای امثال او ترسیم می‌شده برایش به پایان رسیده، با این حال از زیر بار مسئولیت تاریخیِ دفاع از خاک وطن اسلامی در لحظات سرنوشت‌ساز یک جنگ نابرابر شانه خالی نکرده.

کتاب از اعزام به پاکستان شروع می‌شود و شامل لحظه‌های ناب حضور در پایگاه‌های ریسالپور، ماری‌پور و کراچی و آشنایی با فرهنگ مردم پاکستان از نزدیک است. لحظه‌هایی که قطعا برای دانشجویان خلبانی که هم‌زمان به آمریکا اعزام شده‌ بودند‌ وجود نداشته است. خلبان عتیقه‌چی از روزهای حضور در ایرانِ قبل از انقلاب و برخورد با مهره‌های رژیم وقت، از شخص محمدرضا، تیمسار خاتمی، تیمسار جهانبانی و سپهبد ربیعی گرفته تا شهدایی چون عباس بابایی، علیرضا یاسینی، عباس دوران و دیگر سربازان جانباز ایران زمین در ارتش انقلابی خاطراتی دارد که تا به حال در جایی نخوانده‌اید.

خواندن کتاب پرواز با آتش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به تاریخ شفاهی ایران پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب پرواز با آتش

در زمان کوتاهی، آتش موتور آن‌قدر زیاد شد که شعله‌هایش از اندازۀ هواپیما هم بزرگ‌تر بود. انگار یک گلولۀ آتش روی هوا پرواز می‌کرد... حالا در مسیر... هواپیما مثل یک اسب سرکش، بالا و پایین می‌پرید و قابل کنترل نبود و من را از کَت و کول انداخته بود... کل منطقه دست عراقی‌ها بود و آن‌ها از این جبهۀ سرتاسری به سمت ما که یک گلوله آتش در حال پرواز بودیم، تیراندازی می‌کردند و هم‌زمان فیلم‌ هم می‌گرفتند. فیلمی که بارها از تلویزیون عراق پخش شد و نشان می‌داد که هواپیما، هم می‌سوخت و هم تکه‌تکه می‌شد و هر تکه به سمتی می‌رفت... یک تکان عجیبی خوردیم و انگار چیز بزرگی از ما کنده شد و رفت و هواپیما بدون کنترل، موج خورد و برگشت... موتورِ ذوب‌شده، از هواپیما جدا شد و در هوا رفت... در همین موقع، هواپیما تکان دیگری خورد و به یکباره سقوطش شروع شد. بال از بغل کنده شد و هواپیما با دماغ کله کرد به سمت زمین و مثل فرفره می‌چرخید به چپ و راست و معلق می‌زد و می‌رفت پایین.

نبرد در الوک
محمود جوانبخت
چریک پیر
سیدولی هاشمی
زندانی فاو؛ خاطرات گروهبان دوم عراقی عماد جبار زعلان الکنعانی
عماد جبار زعلان کنعانی
ساعتَ ۱:۲۵ شب به وقت بغداد: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی عادل خانی
اسماعیل امامی
یک شهر یک خانه
مریم حضرتی
توفان سرخ؛ خاطرات سرهنگ عراقی عبدالعظیم الشکرچی
عبدالعظیم الشکرچی
مهمان صخره‌ها: خاطرات سرهنگ خلبان محمد غلامحسینی
راحله صبوری
وری وقت جنگه؛ خاطرات شفاهی اکبر کمالی
سیدقاسم یاحسینی
کتیبه ای بر آسمان
میرعمادالدین فیاضی
پرواز روی خاک: خاطرات سرهنگ خلبان منوچهر شیرآقایی
سیدقاسم یاحسینی
آسمان مال من بود؛ خاطرات سرهنگ خلبان صمدعلی‌ بالازاده
ساسان ناطق
سایه تاک؛ خاطرات سروان پیاده‌ی چترباز
راحله صبوری
اسرار جنگ به روایت اسرای عراقی
مرتضی سرهنگی
نام: سیدرضا
رضا جمشیدی
روزگار عسرت؛ خاطرات اسیر آزادشده هادی باغبان
سید ولی هاشمی
عبور از آخرین خاکریز (خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن)
احمد عبدالرحمن
سنگ‌ریزه‌هایی که شمارش نشدند (خاطرات سرتیپ قیس صبیح الزیدی)
فاطیما فاطری
بادهای برفی؛ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﺮﻭﺍﻥ ﻋﺮﺍقی ﺍﺣﻤﺪ ﻏﺎﻧﻢ ﺍﻟﺮبیعی
محمد نبی ابراهیمی

نظرات کاربران

phoenix
۱۳۹۹/۰۹/۰۴

خاطرات با جزئیات دقیق از سوابق رزمی و همچنین زندگی یکی از بهترین خلبانان فانتوم ایران. کتاب زیبا، تاثیر گذار و شیرینی است خصوصا برای دوست داران این سبک ادبی.

MehdiN
۱۴۰۲/۰۲/۰۶

چقدر جای تاسف داره آدمی با اینهمه دانش و تجربه میدانی بعد از بازنشستگی کارش به گلفروشی بکشه در حالیکه امثال ایشان در همه جای دنیا بعنوان قهرمان ملی شناخته شده و از تجربیاتشون بیشترین استفاده را خواهند کرد . من

- بیشتر
Habib
۱۴۰۰/۰۳/۲۴

چقدر خوبه که خاطرات این بزرگواران ثبت بشه چون این یک قسمت ازتاریخ سرزمین ماست و دراین جانفشانیهایی که امثال جناب عتیقه چی انجام دادن درسهای بزرگی برای ما وآیندگان این کشور نهفته هست. من همواره دست بوس این قهرمانا

- بیشتر
کاربر ۴۰۸۹۰۰۲
۱۴۰۲/۰۸/۲۷

سلام. من خیلی از کتب دفاع مقدس را خوانده ام. این کتاب چند ویژگی مهم داره اول:روانی متن دوم:صادقانه بودن روایات، (یه تعداد از اتفاقات را از خاطرات از اشخاص دیگه تطبیق دادم). سوم: اصطلاحات در مورد پرواز و مسائل جنگی مرتبط را

- بیشتر
امید
۱۴۰۱/۰۹/۱۳

متن کتاب بسیار عالی بود .اتفاقات جنگ را به گونه ای بیان کرده بود که کاملا قابل درک بود و عملیات های گوناگون را به زیبایی ترسیم کردند و از خواندن کتاب خسته نمیشید. خواندن کتاب رو پیشنهاد میکنم،عالیه!

نجوا
۱۴۰۱/۱۲/۱۸

خاطراتشون رو خیلی قشنگ تعریف کردن و خوب یادشون مونده وقتی میخونی انگار خودت اونجایی خدایا عاقبت هممون رو ختم به خیر بگردان

حمید
۱۳۹۹/۱۲/۱۸

کتاب خوب و تاثیرگذاریه و ارزش خوندن داره. مسئله دیگه اینکه برام تازگی داشت که یه خلبان تحصیلکرده و خارج رفته موقعی که در خاک عراق یک بقعه بنام امامزاده میدیده سر فانتوم را تکان میده که ادای احترام به امامزاده

- بیشتر
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۰۸)
من در جنگ، پنج هواپیمای عراقی زده‌ام. یک میگ ۲۱ و چهار میگ ۲۳ ولی خدا می‌داند که از کشتن دشمن ناراحت می‌شدم.
آرش
بهانه‌ای از دبیرستان فرار می‌کردیم. آگهی‌های فوت را که روی در و دیوار می‌چسباندند جمع می‌کردیم و به ناظم مدرسه نشان می‌دادیم که این‌ها کس و کار ما هستند. یک روز ناظم مدرسه ما را صدا کرد و گفت: فقط به من بگین که شما چند تا فامیلِ زندۀ دیگه دارین که من آمارشون رو داشته باشم؟
مرئوف خدا
وضع مالی یک خلبان در زمان شاه خیلی خوب بود. شاه خودش به ما گفته بود که من از حلقوم مردم می‌کشم بیرون و می‌گذارم دهن شما. قبل از انقلاب من هفده هزار تومن در ماه حقوق می‌گرفتم که مبلغ زیادی بود. تا سال ۶۷ و پایان جنگ، حقوق من فقط هزار تومن بیش‌تر شد. وقتی هم که بازنشسته شدم، حق پروازم قطع شد و حقوق من به شش هزار تومن رسید، در حالی که آن موقع مستأجر بودیم و ماهی پانزده هزار تومن اجاره خانه می‌دادیم. حالا من مانده بودم با اجاره و خورد و خوراک و بقیه خرج‌ها. در این شرایط، خانمم با من خیلی همراهی می‌کرد.
آرش
بچه‌ها که از اسارت می‌آمدند، ما با اشتیاق به دیدن‌شان می‌رفتیم. یکی از بچه‌های آزاده‌ای که شرمنده‌اش هستم، سرگرد خسرو غفاری است. من و خسرو سالیان سال با هم دوست بودیم. در بندرعباس و تهران در یک پایگاه بودیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم. سال ۶۳ که از همدان به بندرعباس منتقل شدم، خسرو به جای من فرمانده گردان آن‌جا شد و بدتر از من، همۀ پروازها را خودش برمی‌داشت. این‌قدر پرواز کرد تا اسیر شد. روزی که فهمیدم آمده، خیلی دلم می‌خواست ببینمش ولی بعد از بازنشستگی پول کافی نداشتم که برایش یک سبد گل بگیرم. هنوز هم نمی‌داند که علت نرفتنم بی‌پولی بود، نه بی‌معرفتی.
آرش
، از یک گروهبان که در محل‌مان بود، مجله‌های نیروی‌هوایی را می‌گرفتم و اف ۸۶ را می‌شناختم. نمی‌دانم آن گروهبان در نیروی‌هوایی چه‌کاره بود ولی آدم چاخانی بود. هرموقع می‌گفتیم: چه خبر؟ می‌گفت: امروز رفتم یه سر به شاه زدم. می‌گفت: یه روز دیدم بچه‌اش داره بازی می‌کنه. یه سکۀ یه تومنی درآوردم، هرکاری کردم نگرفت. بعد شاه رسید و گفت که دست عمو رو رد نکن. یا می‌گفت: رفتم کاخ، با شاه نشستیم روی چمن‌ها. گفتم: اعلی‌حضرت بذارید صندلی بیارم. گفت: نه، همین‌جا درویشی می‌شینیم. بر اساس حرف‌های او ما فکر می‌کردیم که هرکس نظامی باشد، هرموقع دلش خواست می‌تواند شاه را ببیند!
آرش
شاید حدس می‌زدند که ایران برای تلافی از بغداد شروع کند و چند پالایشگاه مثل کرکوک و موصل را هم بزند ولی این که یک‌دفعه صد و چهل فروند تمام پایگاه‌ها و مراکزشان را بزنند در فکرشان نمی‌گنجید. درست است که وضعیت ما درهم و برهم بود ولی عراقی‌ها هم گیج بودند.
مرئوف خدا
آمریکایی‌ها وقتی می‌خواستند به کسی امتیاز مالی بدهند، او را به ایران می‌فرستادند. اصلاً برای‌شان دکان شده بود و یک منبع درآمد بود. آن‌ها حقوق‌های بالایی می‌گرفتند و حقوق ما که آن‌موقع زیاد بود، نسبت به آن‌ها هیچ بود. آمریکایی‌ها خیلی هم مغرور بودند و خلبان‌ها مرتب با آن‌ها درگیر می‌شدند. اغلب، نیمه‌شب‌ها مست می‌کردند و درِ اتاق‌ها را می‌زدند و عربده می‌کشیدند و توی راهروها پرسه می‌زدند.
قریشی
خاتمی در بیست و یکم شهریور سال ۵۴ آخرین پروازش را با من کرد. من کابین عقبش نشستم و رفتیم دزفول. خاتمی ورزشکار بود و آن روز می‌خواست تفریح بکند. توی راه هیچ حرفی نشد، اصلاً ما جرئت نمی‌کردیم با بالایی‌ها حرف بزنیم. آن زمان واقعاً فاصله‌ها زیاد بود. در دزفول، خاتمی با کایت از بالای سد دز
قریشی
می‌گفت تک‌تیراندازهای عراقی او را زده‌اند. عکس کمرش را نگاه کردم. یک گلولۀ بزرگ، دقیقاً وسط ستون فقرات، به نخاعش گیر کرده بود. ان‌شاءالله هنوز زنده باشد و سالم، وقتی پرسیدم: درد داری؟ گفت: زیاد مهم نیست، مهم اینه که مأموریتم رو انجام دادم. او تعریف می‌کرد که عراقی‌ها هفت نفر از تکاورهایی را که برای انهدام اسکلۀ الامیه رفته بودند، کشتند. این جوان از فرمانده‌اش اجازه می‌خواهد که برای تلافی سروقت عراقی‌ها برود و فرمانده اجازه می‌دهد. این جوان، شبانه به سنگر دشمن وارد می‌شود و تنهایی یازده عراقی را با سیم سر می‌برد ولی در برگشت، نزدیک نیروهای خودی، تک‌تیراندازها با اشعه مادون قرمز او را می‌زنند.
امید
این که ادعا می‌کنیم ما در این جنگ تنها بودیم و عراق کمک‌های همه‌جانبه داشت، ادعای بی‌موردی نیست. مدتی بود که مهمات عراق با کشتی‌هایی به سفارش کویت و با بارنامه‌های صوریِ مواد غذایی و از طریق خلیج فارس به دست عراقی‌ها می‌رسید. آن‌ها تسلیحات را بین بارها جاسازی می‌کردند و پس از رسیدن به بندرهای کویتی با کامیون یا تریلی به بصره می‌فرستادند و از بصره با قطارهای مسافری به غرب عراق.
امید

حجم

۱٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۵۱۲ صفحه

حجم

۱٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۵۱۲ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان