دانلود و خرید کتاب یاکوب خواب است کلاوس مرتس ترجمه عباسعلی صالحی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب یاکوب خواب است اثر کلاوس مرتس

کتاب یاکوب خواب است

نویسنده:کلاوس مرتس
انتشارات:انتشارات گابه
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب یاکوب خواب است

کتاب یاکوب خواب است نوشتهٔ کلاوس مرتس و ترجمهٔ عباسعلی صالحی است. انتشارات گابه این رمان معاصر سوئیسی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب یاکوب خواب است

کتاب یاکوب خواب است (Jacob Schlaft) حاوی یک رمان کوتاه سوئیسی است که ۲۲ اپیزود مینیاتوروار را در بر گرفته است. با خواندن این اثر با دنیای تب آلود قهرمانانی آشنا می‌شوید که با شادی‌های کوچکْ غم‌های بزرگشان را زمین می‌گذارند، از شور زندگی نمی‌کاهند و در مواجهه با بی‌مهری این جهان عزمی درست دارند. کلاوس مرتس با نگاهی به دههٔ ۱۹۵۰ میلادی و سرآغاز دههٔ ۱۹۶۰ در سوئیس، داستان زندگی خانواده‌ای را روایت می‌کند که مسیر زندگی پر فرازونشیب‌ او بارها به‌ورطهٔ نابودی می‌رود و در پس این راه پرخطر که با مرگ و بیماری همراه است، همواره نوری و نشانه‌ای از عشق به زندگی سوسو می‌زند. نویسنده با هدایت هنرمندانهٔ شخصیت‌های داستانی برخاسته از زندگی، رمانی کوتاه و درعین‌حال شعری بلند نوشته است که لذت خواندنش را دوچندان می‌کند. زبان سینمایی او در خلق داستان، انگار ما را روبه‌روی یک فیلم سینمایی کوتاه نشانده است. گفته شده است که در آثار کلاوس مرتس همیشه با دو ویژگی روبه‌رو هستیم؛ قطعه‌ای نوشته پیش ما روی کاغذ و فضایی گسترده که کاغذ می‌گشایدش. اولی شاید تنها به بزرگی کف دست باشد، اما دیگری با افق‌های دور نسبت دارد. از زبان یک فیلم‌ساز می‌توان گفت که تصویربرداری جزء و نزدیک در دنیای داستانی مرتس، همواره به‌کل بزرگنمایی می‌شود. ازآنجاکه ما خود این حرکت از نزدیک و جزء را به‌کل و با قدرت تخیل خودمان طی می‌کنیم، در هنگام خواندن داستان درکی از آن نداریم. ما تنها گشایش داستان را تجربه می‌کنیم و احساسی قدرتمند از جان و هوایی تازه در داستان. همیشه این هوای تازه در نزدیکیِ این نویسنده هست.

خواندن کتاب یاکوب خواب است را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر سوئیس و قالب رمان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب یاکوب خواب است

«من هنوز هم پابرجاست. شاخه‌های استوارش درون سیم‌های برقِ خطوطِ متوقف‌ماندهٔ بی‌فایدهٔ قطار، شاخه دوانده است.

گیاه دُم‌گربه‌ای میان ریل‌بندهای قطار روییده است، ریل‌های قطار دیگر درخشندگی خود را ندارند، دیگر راهبانی را با گام‌های کوتاه و پرچمِ قرمزِ هشدار در پرچمدان کمری‌اش نمی‌توان دید. و هیچ کس نیست که به این راهبانِ طوفان‌زده، تکه‌ای نان شیرینی از پنجره آشپزخانه‌مان برساند.

او با دندان‌های کوتاه‌شده‌اش چنان محکم به شیرینی گاز می‌زد که کِرِم وانیلی‌اش مرتب روی خرده‌سنگ‌های قهوه‌ای رنگِ مسیرِ راه آهن می‌افتاد و چلپی صدا می‌کرد.

او از شرکتِ راه آهن و ما هم خدمهٔ اندکِ قنادی در حاشیه مسیرِ تنداشیب.

بعدازظهرها که مدرسه تعطیل می‌شد، آفتابِ تابنده و سنگین خانواده‌مان را بلندش می‌کردم و از پله‌های بلند و تقریباً عبورناپذیرِ قطار به کوپهٔ درجهٔ سه می‌بردم.

برادرم کنار من روی نیمکتِ چوبی، سیخ می‌نشست و از زیر پیشانیِ قلنبه‌اش، از پنجره به مناظرِ در حال عبور نگاه می‌کرد.

سفر سبکبال‌مان می‌کرد. اینکه او نمی‌توانست راه برود را فراموش نمی‌کردیم. اما سواره رفتن، به پرواز درآمدن و آواز خواندن را بلد بودیم، اینها ممکن بود.

نیروی گرانشِ روزمرهٔ زمین را هم فریب می‌دادیم و در مسیری که به‌خوبی بازرسی شده بود، سوار بر قطاری، پیروزمندانه و پنهانی، نیشخندزنان از کنار خانهٔ نگران پدری‌مان‌می‌گذشتیم.

هروقت که نورِ کوپهٔ قطار، به‌رنگ سبزِ کاجی تبدیل می‌شد و ما به گذرگاهی پوشیده از درختانِ جنگلی وارد می‌شدیم، برادرم برایم به سه زبانِ رسمی سوئیس، آن دستورِ اکیدی را می‌خواند که پرتابِ اشیای جامد را از پنجره به بیرون، منع می‌کرد. روی هر قرنیزِ چوبی، این لوحِ لعابدار با آن دستورِ اکید در دو نسخه نصب شده بود. بنابراین وقتش بود که بطری‌های خالی‌مان را که من در کیف ورزشیِ آبی رنگم با خود آورده بودم، از پنجره به جویبار پرتاب کنم. دقیقاً به تخته‌سنگی برخورد کرد.

آفتاب از شادی با دو دستش روی ران‌های پایش زد و از خنده، سرش به پسِ گردن خم شد و شروع کرد به نفس‌نفس زدن‌های بریده. من دهان و بینی‌اش را با دست گرفتم تا اینکه دوباره نفسش را بیرون داد و نفسش جا آمد.

در این مسیر، شکست رویاهای مشترکمان را خیلی زود تمرین کردیم:

هنوز هم می‌توانستیم کُپه‌سنگ‌های بزرگی را روی ریلِ راه‌آهن تلنبار کنیم، در بسته‌های زرورق، گوگردهای سابیده‌شدهٔ تمام بسته‌های چوب‌کبریت و علاوه بر این مقدار بیشتری بستهٔ کربن را در مسیر حرکت قطار، روی هم سوار کنیم، تا قطار راه‌آهنی را که بی‌رحمانه از کنارمان غرش‌کنان می‌شتافت، بالاخره یک‌بار هم که شده، از خط خارج کنیم. هیچگاه اتفاقی که بتواند بند ما را از روزمره‌مان بکند، نیفتاد تا اینکه پس از صدای مهیبی که ما را هم وحشت زده کرد، در خانهٔ خانم همسایهٔ جوان‌مان، بالای کیوسکِ نزدیک به ایستگاه قطار، صدای فریاد و درد دیوانه‌واری به هوا بلند شد.

خانم همسایه با نگاهی از بالکن به پایین، از درد به خود می‌پیچید و با خم شدن روی نرده‌ها، با ناامیدی سرمان هوار کشید. ناگفته نماند که هیچ احدی هرگز حق نداشت از این زن زیبا صاحب فرزند شود، و این حق را از همه کمتر، حسابدارش داشت.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۶۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

حجم

۱۶۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان