دانلود و خرید کتاب به یک قاتل شرافتمند جهت همکاری نیازمندیم! مجتبی خلیفه‌زاده
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب به یک قاتل شرافتمند جهت همکاری نیازمندیم! اثر مجتبی خلیفه‌زاده

کتاب به یک قاتل شرافتمند جهت همکاری نیازمندیم!

معرفی کتاب به یک قاتل شرافتمند جهت همکاری نیازمندیم!

کتاب به یک قاتل شرافتمند جهت همکاری نیازمندیم! داستانی معمایی و جنایی نوشتهٔ مجتبی خلیفه‌زاده است و انتشارات کتابسرای تندیس آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب به یک قاتل شرافتمند جهت همکاری نیازمندیم!

یکی از استادان خوشنام دانشگاه وحشیانه در محل کارش به قتل می‌رسد. قاتل با استخوان و قلب و انگشت‌های قربانی معمایی می‌سازد که مقتول بعدی را نشان می‌دهد. اما کسی موفق به کسف معما نمی‌شود و قتل بعدی رخ می‌دهد. قاتل در آن صحنه نیز معمایی به جا می‌گذارد و از انسان‌های شریف دعوت می‌کند که در قتل‌ها به او بپیوندند. او اعتقاد دارد جایی که انسانیت بمیرد، تنها با ویرانگری می‌توان دنیا را نجات داد.

خواندن کتاب به یک قاتل شرافتمند جهت همکاری نیازمندیم! را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های معمایی و جنایی و ادبیات ژانر پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب به یک قاتل شرافتمند جهت همکاری نیازمندیم!

«ترافیک پل را قفل کرده بود. چند دقیقه‌ای می‌شد که خط طویل ماشین‌ها یک سانت هم جلو نرفته بود. تا چشم کار می‌کرد ماشین بود و چمدان‌هایی که روی باربند بسته شده بود. تنها در دوازده ساعت اخیر، بیش از چهل نفر کشته و دویست تن زخمی به جا مانده بود. همه می‌خواستند از این جهنم فرار کنند؛ چه کسانی که اسمشان در لیست بود و چه کسانی که فعلاً نامی از آن‌ها برده نشده اما خود از جرمشان خبر داشتند و می‌دانستند به‌زودی اسمشان را در لیستِ مرگ خواهند دید.

نگاهی به ساعتش انداخت و با اعصابی خرد، بوق را فشار داد. رانندهٔ ماشین جلویی سر طاسش را از پنجره بیرون آورد و فریاد زد: «کوری؟ نمی‌بینی راه بسته‌ست؟»

از ماشین پیاده شد. رانندهٔ جلویی که فکر کرد او برای دعوا بیرون آمده، در ماشینش را باز کرد و با قفل فرمان بیرون آمد. قد کوتاهی داشت و شکمی گنده. روی پیشانی‌اش عرق نشسته بود. قدمی جلو گذاشت و قفل فرمان را تهدیدآمیز بالا گرفت. شاید اسم او هم در لیست بود و می‌ترسید همین‌جا روی پل بمیرد. با خودش گفت، من اگه می‌خواستم بکشمش اون قفل مسخره چه کمکی می‌خواست بهش بکنه؟

بی‌توجه به رانندهٔ عصبانی، روی کاپوت ماشینش ایستاد تا دید بهتری به پل داشته باشد و بفهمد چرا راه این‌جور بسته شده است. ظرفیت پروازها کامل پر شده بود. بلیتش در بازار سیاه تا ده برابر قیمت هم فروخته می‌شد. از قطار هم با وجود شایعهٔ بمب‌گذاریِ ریل استقبال نمی‌شد. قسمتی از جادهٔ کمربندی هم با انفجار تانکر سوخت مسدود بود. همه برای خروج از شهر به پل هجوم آورده بودند. ترافیک سنگین طبیعی بود، اما برای اینکه مسیر کامل قفل شود، نیاز به حادثهٔ بزرگ‌تری بود.

اون فکر همه‌چیز رو کرده. حتماً برای این پل هم نقشه‌ای کشیده!

هر چه نگاه کرد چیزی دستگیرش نشد. از روی کاپوت پایین پرید. رانندهٔ جلویی که فهمید مرد فقط می‌خواسته دیدی بزند، قفل فرمان را پایین آورد و دوباره به ماشینش برگشت.

بوی دود فضا را گرفته بود. طبقهٔ آخر آپارتمانی کنار پل، همین‌طور می‌سوخت و خبری هم از نیروهای آتش‌نشانی نبود. این روزها دود از همه جای شهر بلند می‌شد. چه کسی فکرش را می‌کرد یک نفر با سایتش چنین بلایی سر شهر بیاورد؟

به داخل ماشین برگشت. کولر را روی درجهٔ آخر گذاشت. بیرون واقعاً جهنم بود. قاتل به او گفته بود می‌خواهد زمستان را به آتش بکشد، اما زمستانی که در کار نبود! هوا چهل و چند درجه و خورشید آن‌قدر داغ بود که پوست را تا استخوان می‌سوزاند. صورتش را جلوی دریچهٔ کولر گرفت و رادیو را روشن کرد:

از همشهری‌های عزیز خواهش می‌کنیم در خانه بمانند و حتی‌المقدور بیرون نروند. از دیشب تا حالا چندین مظنون دستگیر شده‌اند. به‌زودی این قائله...

رادیو را خاموش کرد. حال و حوصلهٔ دروغ شنیدن نداشت. دو راننده چند متر آن‌طرف‌تر با هم دست‌به‌یقه شده بودند و سر هم عربده می‌کشیدند. می‌خواست پیاده شود و جدایشان کند اما سریع پشیمان شد.»

نظرات کاربران

fatemeh abedini
۱۴۰۳/۰۱/۲۶

عجججججب کتابی بود عحب خط داستانی چقدرررر کیف کردم، جملات یکی از یکی فوق العاده تر، بعد مدتها کتابی پیدا کردم که نتونم زمین بذارمش

کاربر 4784979
۱۴۰۳/۰۳/۱۲

کتابش واقعا جذاب بود از همون صفحه اول. تا اخرای کارم خیلی خوب جلو رفت ولی اخرش یخورده پیچ درپیچ تموم شد ولی بازم چیزی از ارزش هاش واسه من کم نمیشه. این کتاب سرشار از سوپرایزه

Fatemeh
۱۴۰۳/۰۲/۳۱

من هنوز کل کتاب رو نخوندم اما تا اون جایی که خوندمش فوق العادست...واقعا نمیتونم وصفش کنم،تو این کتاب به همه شک میکنی

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۷)
چرا دیگران تنها به کسی لگد می‌زنند که از قبل لگد خورده و روی زمین افتاده؟ اما حالا فهمیدم که آن‌ها فقط می‌خواهند لگد بزنند، کسی که لگد می‌خورد چندان مهم نیست. با هر لگد زدن آن‌ها خود را قوی‌تر احساس می‌کنند، ضعف‌ها و لگدهایی که خوردند را فراموش می‌کنند. برای همین هم آدم لگدخورده را هدف قرار می‌دهند چون می‌دانند نمی‌تواند بلند شود و انتقام بگیرد.
fatemeh abedini
اگه بخوای کشته نشی باید همرنگ بقیه بشی. خلاف موج که حرکت کنی موج لهت می‌کنه. اما... شاید... شاید کسی باشه که له نشه. کسی که جهت موج رو عوض کنه.
fatemeh abedini
وقتی همه قاضی باشند، کسی از جرمش فرار نمی‌کند.
fatemeh abedini
وقتی طوفان بیاد، بادهاش به همه می‌خوره. پولدار، فقیر، خوب، بد، زیبا، زشت، گناهکار، بی‌گناه. خاصیت طوفان همینه. چشم‌هاش بسته‌ست. منصفه. عادله. به همه می‌وزه. مقاومت جلوش اشتباهه. باید همراهش بشی.
fatemeh abedini
تو معتادی به زندگی چون معتادی به لذت بردن چون معتادی به نیاز داشتن. اگه بی‌نیاز باشی به هیچ‌کدوم از این‌ها دیگه معتاد نیستی، می‌شی خدا!
fatemeh abedini
درختی که خشک شده رو نباید با تبر قطع کرد، باید سوزوندش که هوا رو گرم کنه. فرق عدالت و انتقام در همینه! عدالت درخت خشک رو با تبر می‌شکنه، انتقام درخت تَر رو با آتیش می‌سوزونه.
fatemeh abedini
بدا به حال بی‌گذشتگانی که آینده‌شان هم از امید تهی بود.
fatemeh abedini

حجم

۴۵۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۰۰ صفحه

حجم

۴۵۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۰۰ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
تومان